محفل شاعران

سنا

Active member
نفس گفت:
ممنون از لطفت سنای عزیز.این دو تا شعری که گذاشتم آره،واسه شیدا بود،خیلی دلتنگشم.وقتی میبینمش نمیتونم چشم بردارم ازش.
عشق اسبه ديگه!!!
موفق باشي :)
 

ناشناس

Active member
اسب سپید آرزو


با تو پر از ترانه ام، ای که مرا تو همرهی

ای که در این سیاهیم ، همچون ستار ه و مهی

با تو سوار می شوم ، اسب سپید آرزو

چونکه در این فضای غم بوی بهار می دهی
 

پیوست ها

  • 11ghxec.jpg
    11ghxec.jpg
    108.8 کیلوبایت · بازدیدها: 1

ناشناس

Active member
غریبم

قصه ام چون غصه ام بسیار

سخن پوشیده بشنو اسب من مرده است و اصلم پیر و

پژمردست.

غم دل با تو گویم غار!

من آن آواره این دشت بی فرسنگ.

من آن شهر اسیرم ساکنانش سنگ.

ولی گویا دگر این بینوا شهزاده باید دخمه ای جوید.

دریغا دخمه ای درخورد این تنهای بد فرجام نتوان یافت.

کجایی ای حریق؟ ای سیل؟ ای آوار؟

اشارتها درست و راست بود اما بشارتها...

درخشان چشمه پیش چشم من خشکید.

فروزان آتشم را باد خاموشید.

فکندم ریگها را یک به یک در چاه

به جای آب دود از چاه سر برکرد گفتی دیو میگفت: آه.

ـ ... غم دل با تو گویم غار!

بگو آیا مرا دیگر امید رستگاری نیست؟

صدا نالنده پاسخ داد:

... آری نیست.
 

ناشناس

Active member
اسب های وحشی من

هر شب

می تازند و می گذرند

میان خواب های پریشانم

اسب های وحشی آرزوها.

می رقصند و می پیچند

در هنگامه ی چشم های منتظرم

گرد و غبار تاختن ها...

اسیر می شوم

در حلقه گردششان...

دلم را به میان می گذارند

می تازند و می گردند.

می گردند ویک به یک اهلی می شوند

اسب های سرکش آرزوهایم.

غبار می شوم

در زیر سم اسبان بی محابا .

دلی رمیده به جای می ماند و

این همه رد پای اسبهای اهلی ...

وگرد و غبار راهشان

در دل چشمهایم حلقه می زند

آرزوهایم دور می شوند...

و نگاهم بر سراب رویاها

اشک می بارد و خفته می ماند ... .

زمستان ۸۶

نویسنده: روزها و سوزها
 

پیوست ها

  • 14n0owx.jpg
    14n0owx.jpg
    67 کیلوبایت · بازدیدها: 35
  • 14n0owx.jpg
    14n0owx.jpg
    67 کیلوبایت · بازدیدها: 36

ناشناس

Active member
در ورقْ کاغذِ کاهی بی‌خطّی
شطرنج زندگی‌ام آغاز کردم
با پانزده مهره بی‌نام و نشان
آهنگ مبارزه‌ام را ساز کردم
من تهی بودم از هر رنگ سیاه
و همین بود عامل بدبختی من
که شب یاور مهره‌های مشکی است

و همین شد که شبی
هشت سیاهپوش سوار
همه هشت سرباز مرا
به سرنیزه غفلت کشتند
اسب‌های من را خَستند
قلعه محکم رخ‌هایم را
عاج‌های هر دو فیل من بشکستند
و وزیرم که شبی
ترس اسارت به تنش باخته بود
و مرا مبلغ آزادی خویش یافته بود
چه خیانت‌ها و چه غارت‌ها کرد
و کنون چندین سال است که من
در سیاه‌چال همان کاغذ بی‌خط و نشان
فریاد غم و افسوس بر لب سردم دارم
و چه حاصل باشد از این همه فریاد و فغان
که عُمق سیاه‌چال اُمیدم از تَن بیشتر است
 

پیوست ها

  • 21-ChessWithPains.JPG
    21-ChessWithPains.JPG
    23.5 کیلوبایت · بازدیدها: 23
  • 21-ChessWithPains.JPG
    21-ChessWithPains.JPG
    23.5 کیلوبایت · بازدیدها: 24

ناشناس

Active member
روي يك تخته سنگ
كنار نهر قشنگ
نشسته بودم لب جوي
مي خوندم تنگ غروب
سايه اي بر روي آب
ديدم مردي با نقاب
پايين اومد و برداشت
نقاب و از صورتش
اسب سفيدش و گذاشت
پهلوي من نشست
زمزمه كرد برام
از عاشقي خوند برام
عاشق شدم برايش
تا جون دارم به پايش
عاشق مي مونم برايش
حالا اون يار قشنگ
راهي اسب سفيد
به كدوم ديار رفت
حالا اون اسب سفيد
يار خوشگلم رو
با خودش كجا برد
ديگه حتي سايه اشم
گم شده تو قصه ها
رفته از اون ديار
من و سپرده به غبار
 

پیوست ها

  • images.jpg
    images.jpg
    3.3 کیلوبایت · بازدیدها: 24
  • images.jpg
    images.jpg
    3.3 کیلوبایت · بازدیدها: 25

ناشناس

Active member
انگار کسی ابرها را میبوسید

آتش فانوس کم نور و باران بی وقفه

همچون شلاق بر استخوانم می کوبید

در آستانه ی گریختن از هجوم باران

زین اسب آماده ی فرار بود

سکوت لحظه ای که گوش می سپرد به صدای دارکوب

در انحطاط رخوت زیستن

پژواک صحبت سگ گفت:

اسب را نگاه کن

لب پرتگاه ابر را می بوسد...

کمی در نوکیسگی لحظات ابرآلود دیدم

دود قلیان پدربزرگ روی نرده بان خانه

کنار گلدانهای شمع دانی مسخره بود

و در باغچه ی نمناکی که بوی گل از طراوت لحظه ای شوم سخن می گفت

روی چکمه ی گلین مادربزرگ

طعم لخت غریبانه ی شوید

پوزخند به نوش داروی سهراب می زد

پدربزرگ از دود قلیان کنار گلهای شمعدانی آرام گرفت

گردنم را به سوی پرتگاه کج کردم

اسب هم آرام گرفت

پوشالها خشک شدند

از خشکی ذهن من

وآتش فانوس هم گر گرفت
 

پیوست ها

  • Belgian Draught Horse in Evening Fog.jpg
    Belgian Draught Horse in Evening Fog.jpg
    43.4 کیلوبایت · بازدیدها: 1
  • Belgian Draught Horse in Evening Fog.jpg
    Belgian Draught Horse in Evening Fog.jpg
    43.4 کیلوبایت · بازدیدها: 2

ناشناس

Active member
اسبی در این حوالی بی تاب و پر تلاطم



هرشب غریب و سرکش بر خاک می زند سم



مردی سپید جامه دستار سبز بر سر



از سمت خرمن نور از کوچه های گندم



می آید از سپیده بر پشت اسب آرام



وقتی که شهر تنهاست سر می زند به مردم



تقسیم می کند نور در دست های خاکی



تقسیم می کند عشق نان و گل و تبسم



آن گاه می تراود لبخند عطر شادی



از خاک خوابدیده تا آسمان هفتم
 

پیوست ها

  • 2d8o0o2.jpg
    2d8o0o2.jpg
    33.6 کیلوبایت · بازدیدها: 2
  • 2d8o0o2.jpg
    2d8o0o2.jpg
    33.6 کیلوبایت · بازدیدها: 3

ناشناس

Active member
زندگی یعنی چه..؟ یعنیاسب همت تاختن..

در کنار تن،به روح خویشتن پرداختن..

بر توکل تکیه کردن با کمال سعی خویش..

بر خدا پیوستن و غیر از خدا نشناختن..

سوختن درآفتاب شعله بار رنج ها..

در میان کوره های امتحان بگداختن..

شمع وحدت در شبستان وجود افروختن..

پرچم توحید را بر قله ها افراختن..

رفتن و رفتن زمرز" نقص " تا اوج " کمال "..

از نهالی بوستان،وز قطره دریا ساختن...!!
 

ناشناس

Active member
زندگی مثل میدان سوارکاری است باید مواظب باشیم که در این میدان زیاد گردو خاک به پا نکنیم .چون ممکنه توی این گردو خاک خودمون زمین بخوریم



با اسب زندگی تاختن نباشد کار ما

در کوی برزن لگام انداختن نباشد کار ما
 

ناشناس

Active member
این درد دلسردیست...

دیروز اگر من آرزویم باغی از گل بود،امروز حتی آرزو ننگ است.

دیروز اگر خورجین اسبم مهربانی بود،امروز در خورجین من سنگ است.

گر می نویسم این کلام از قهر،

عیبم مکن آخر،

این درد دلسردیست...

دیگر هوای شعر در من نیست...
 

ناشناس

Active member
میگن اسبت رفیق روز تنگه

مو میگویم از او بهتر تفنگه

سوار بی تفنگ قدرت نداره

سوار وقتی تفنگ داره سواره

تفنگ دسته نقره ام را فروختم

برا یارم قبای ترمه دوختم

فرستادم برایش پس فرستاد

تفنگ دسته نقره ام داد و بیداد
 

پیوست ها

  • Nomada-a-caballo.jpg
    Nomada-a-caballo.jpg
    148.6 کیلوبایت · بازدیدها: 65
  • Nomada-a-caballo.jpg
    Nomada-a-caballo.jpg
    148.6 کیلوبایت · بازدیدها: 64

ناشناس

Active member
مرثيه .... از كوروش كياني قلعه سردي
مرثيه
وتوكه تركه به اسبت زدى ورفتى
تا ستاره را
به تيره ترين شب تقدير بسپارى
چوپانان دل برشته كوهستان
اندوهت را ترانه مى كردند .
ديريست دره هاى دهان گشاده خاموشند
واز همين جاده ها كه تو را تا صبح على الطلوع بدرغه مى كردند
نرينه اى خبر از بارش باران نياورده است .
از دور كه نگاهت مى كردم سنگ چين امامزاده اى بودى
كه كفر هيچ رهگذرى آلوده اش نكرده بود
ديشب كه با ماه بر نيامدى
كرناها را برافروختند ودلها را كوفتند
سپيده دم كه عاشقت يافتيم
تو سپيدار مردى بودى
كه امنيه ها ياغى ات مى خواندند
بى آنكه بدانند شانه ات آبشخور گوزنهاى هراسان است .
 

ناشناس

Active member
مرد بي اسب

در هاي وهوي گم شد تبارت مرد بي اسب

بردند عشقت را به غارت مرد بي اسب

پاييز در پاييز خشكيدند و مردند

نشكفته هاي نوبهارت مرد بي اسب

چشم انتظار زخم دستان تومانده

خشم تفنگ بي قرارت مرد بي اسب

داغ كدامين آرزو گل كرده امشب

بر زخم هاي بي شمارت مرد بي اسب

ديروز با يك شيهه در باران تلف شد

اسبت ، همان دارو ندارت مرد بي اسب

كوروش كياني قلعه سردي
 

پیوست ها

  • 006110.jpg
    006110.jpg
    7.6 کیلوبایت · بازدیدها: 49
  • 006110.jpg
    006110.jpg
    7.6 کیلوبایت · بازدیدها: 48