محفل شاعران

بیکار یک نفس ننشستیم تا سحر
شاعر:مرتضی امیری اسفندقه


فرشی به زیر ِپای تو از سبزه زار بود
من بودم و تو بودی و فصل ِبهار بود

افتاده بود، ماه در آغوش جویبار
خیره، نگاه ما به دل جویبار بود

زلفت نمی گذاشت ببینم تو را درست
! من تازه کار بودم و او کهنه کار بود

از من هزار پرسش ِپوشیده داشتی
انگار شب نبود که روز ِ شمار بود

با هم گره زدیم به نرمی دو سبزه را
دل در درون سینه ی ما بی قرار بود

دستان ِما به گرمی هم احتیاج داشت
چشمان ما به سُکر ِتماشا دچار بود

دلهای سر به راه ِمن و تو در آن بهار
مانند باد کولی و بی بند و بار بود

با من کنار آمده بود آن شب آسمان
آن شب مرا بهشت ِ خدا در کنار بود

زیر ِدرخت ِتوت ِکهنسال ِدهکده
یک بوسه چیدم از دهنت، آبدار بود

رقص نسیم و هلهله ی جوی و بوسه ، گل
جشنی به زیر توت کهن بر قرار بود

یک قلب تیر خورده بر این تک درخت ِپیر
از روزهای غربت من یادگار بود

بیکار یک نفس ننشستیم تا سحر
! فصل بهار فصل طلب فصل کار بود

گفتی به غیر تو به کسی دل نبسته ام
گفتی ولی دروغ ! دلت شرمسار بود

نور ِ زلال ِ ماه و چراغ نگاه تو
غیر از دروغ تو همه چیز آشکار بود

رنگ از رخ شکفته ی شب داشت می پرید
خورشید، نیمه رخ به سر ِ کوهسار بود

خورشید، کنجکاو سرک می کشید و باز
وقت ِ وداع و گریه ی بی اختیار بود

خورشید آمد و شب ِ ما را سیاه کرد
خورشید آمد و دل ِ ما در غبار بود

از دوردست ، شیهه ی اسبی شنیده شد
!ما را کدام حادثه در انتظار بود؟

اسبی که آمد و به جدایی کشاندمان
! اسبی که رفت و برد مرا ! بی سوار بود

امسال دهکده نفسش بوی مرگ داشت
امسال مثل لاله دلم داغدار بود

امسال دار ِ قالی ما بی شکوفه ماند
نعش ِ هزار خاطره بر روی دار بود

یا گل نداده بود نهال ِ گلی به باغ
یا چشمهای خیس ِمن امسال تار بود

امسال آن درخت تنومند توت پیر
باری نداد و داد اگر، مرگ بار بود

ای دختر ِدهاتی ِ شاداب و سر به زیر
امسال بی تو دهکده بی آبشار بود

شال سپید و صورتی و سبز و آبی ات
آویخته به سینه ی خشک کوار بود

بی تو کدام چشمه ؟ چه سبزه ؟ کدام گل ؟
کار دل یتیم من امسال زار بود

جای تو بود خالی و دست غریب ِمن
بی روح و سرد، بر سر سنگ مزار بود

 
شاعر:حسن روشان

دیگر بگو که بغض بپاشند انارها
سر را به صخره ها بزنند آبشارها

در مه فرو روند کتل ها و دره ها
از گرده بشکنند تمام گدارها

دیگر به دشنه ها بسپارند و بگسلند
یال کرند ها را چابک سوارها

دف ها به کنج طاقچه ها معتکف شوند
در پرده دق کنند تمام دوتارها
***
با پرده ی دوتار چه گفتی که سالهاست
اینسان قرار برده ای از بی قرار ها ؟

از کاسه ی دو تار چه نوشیده ای که عقل
گم گشته در تغزل چشم تو بارها ؟

تو می روی و در نفس" شاجهان" مدام
جاریست شور ممتد" الله مزارها"

جاریست شیهه های دو تار تو تا ابد
در سینه ی حماسی این کوهسارها

تو می روی و بعد تو تکرار می کنند
" لیلانه " های ناب تو را چشمه سارها

تو می روی و یاد تو هاشور می خورد
در بازتاب خاطره ی روزگارها

تا در قمار عشق تو رندانه باختی
در حسرت تو اند تمام قمارها
***

" بخشی " بمیر تا که تو را زندگی کنند

در لحظه های مستی خود باده خوار ها