دلم آنقدر گرفته که خدا می داند،
حجم گیسو نگران است
و من
در پس پرده ی تکرار نفس
می گریم...
آه ایکاش که عشق
ناگهان رم نکند
وین بهشت ابدی را که تبلور کرده است
چون جهنم نکند
آه ایکاش...
سکوت که می کنم
کر می شوم
از شیهه های نهفته ام.
و نمی دانم روحت
از چوب کدامین حماقت زخمیست ؟
مرا یادت هست؟
هنوز هم نفسم بوی کودکی یک شبنم صبحگاهی می دهد
مرا یادت هست؟