با عشق بخوانید...

با کسب اجازه از طرح زوج و فرد آقای اصفانی!
امروز دوشنبه ست!


در روزهایی که آفتاب هست
ولی قندیل می بندی،
من از هرم نفس هایت
آب می شوم،
ذره ذره،
شمع گونه.
این کولیک فناناپذیر است
اما،
چه ساده می انگارد
که من پا پس می کشم
...

 
تماشایت می کنم
سیراب نمی شوم
شرقی ترین زوایا را
به گلوله های برفی خیابان تو
خواهم رساند
یخ زدگی های یالهایم را
می توانی به بار بنشانی
...
 
البته،
ظاهرا صفحه سنگین شده،یکسری اعتراضات شنیده شده.
که شاید یک تاپیک جدید در هیمن بخش(ادبیات) ایجاد کنم، با همین عنوان.آخه عنوانش رو خیلیییی دوست می دارم:happysmiley:
 
دست از من بدار
رواق چشم هایم بوسه باران دیروزهای توست
و شیفتگی ام از یورتمه ات
شروع شد
...

دست از من بدار
من بی علوفه ترین کابوس ها را
به تلخی دوریت
چشیده ام
...
 
از دالان های پیاپی
سرانگشت سپیده
گنجشک ها
قاب شکسته ای که بند زدی،
گنجه ی قیر اندود شب
و از منیت،
برایت روزی چیزی نخواهد ماند
جز حصارهای مانژ
...
 
به سان شیرینی حبه قندی که میخوری
تلخ تلخ می نوشم
ندیدن یال هایت را
در بیقراری بادهای وحشی
...
 
عشقم نشت کرده!
به سر تو هم خورده
شیهه های سوزناکت را
دیگر نکش،
سنگین است،
کمردرد خواهی گرفت!
بگذار ته نشین شوند
و زندگی گن
...
 
بتاز بر هر آنچه ناممکن،
تو ممکن ترین نشدنی هستی!
پیچک های باغچه
دلم را شخم می زنند
چونان تو در پادوک
که دلم را همچون شهرآشوبی،
پریشان کرده ای
...
 
دیروز دلم به صحن باران آمد
با دیدن تو،کمی خرامان آمد

زیباکده ی نگاه تو برق زد و
بر این تن مرده،روح و هم جان آمد

شبگیر تو ام،گرفته ای دستم را
بنگر که چگونه لطف یزدان آمد

سد غزلم مشو،بیا غرق شویم
شاید که لطیفه ای به میدان آمد

یک نکته ی نغز دلنشین دارد عشق
هر وقت سفر به جمع خوبان دارد

می گیرد و می برد و می گریاند
گهگاه دلی ز جنس طوفان دارد

اما نکند خدا،که آرام شود
طبعی به لطیفی گلستان دارد

من تاخته ام،همین شما را کافی ست
باور نکنی که هجر پایان دارد

در ثانیه ی عجیب دیروز گم ام،
آن روز که دل به صحن باران آمد

...
 
هرچند که از شیشه ی غم تیز ترم
اما چه کنم،کمی دل انگیز ترم!

هم دست جفای لحظه ها را برده
هم از غم تو شبزده،شبریزترم

با سابقه ی جنون ادواری تو
من لیلی ام و هوش تو را نیز برم!

دوش آمد و دسته ی گلی آورد و
می دید که من ز عشق لبریز ترم


از اسبیت شما اگر بی بهره م،
از حوض غمت ،کمی که سر ریزترم

لبخند تو را همیشه تحسین کردم
هر چند ز خنده ات، دل انگیز ترم!!!

...
 
امشب تو را
کم کم تو را
در اولین فرصت تو را
در بند پنهان می کشم
تق تق ت تق
تق تق ت تق
بر شانه ی دلگرمی
این لحظه قلیان می کشم
دودش به چشم تیره ی
تنگ زمین سرد غم
اسب جدایی ها دگر
زین پس گمانم کرده رم
 

از ماهی حوض تا سلامی دیگر
یک صبح علی الطلوع و شامی دیگر

من پشت تبسم دلت پنهانم
تو در پی دیگری و کامی دیگر

تابوت سکوت را به یغما بردم
با قهقهه ای به خشت خامی دیگر

دیگر چه تو از سر دلم رد بشوی
چه رد نشوی،نه سقف و بامی دیگر

یکپارچه می نویسدش عشقت را
هر کس به طریقی،به کلامی دیگر

پیمانه ی صبر هم حدودی دارد
از حد که گذشت،لب به جامی دیگر

بی شائبه بر سواری ات خوش دلم و
لبخند زنان به زین و دامی دیگر

تا دیدن یال و نعلین تو باز
بدرود عزیز تا سلامی دیگر

 
آخرین ویرایش:
شهر به شهر چشم تو
گوشه ای از ستاره است
وین مه بی مثال هم
پیش تو ماهپاره است

سعی نمی کنم شبی
حفظ کنم تو را ،صنم
ثانیه های منتظر
گردش چرخ واره است

سر زده ام به باغچه
با تو بهار دیگری ست
در دل برف ،بودنت
چون نفس دوباره است

یورتمه های وزن دار
گام به گام و حزن گون
گاه شنیده می شود
این غم یک سواره است

سیل نمی برد مرا
بی شک از این سپیده دم
ماندنی ام،دلم فقط
منتظر اشاره است
 
سخت است درک او،که نه گرگی دریده است
و اینک به جای خانه ،به چاه آرمیده است

آری،هزار یوسف دیگر به قعر چاه
اما خدای، روح در آنها دمیده است

چون یوسفیم و چشم دل ما به آسمان،
نقشی به پرده ی دل رویا کشیده است

پرمشغله، پر از تنش و اضطراب و وهم
هر خاطری که تار به دنیا تنیده است

قلبم گرفت لحظه ی تلخی که بی رمق
دیدم که عاطفه کمرش بس خمیده است

امروز خسته ایم،چه انسانیت کم است
دست خدا ،امیدبه دلها کشیده است

با لحن اسب واره ی تو،هر چه نفرت است
از قلب پر محبت گل ها رهیده است

انگار این نگاه تو مدهوش می کند
یک گله اسب را که ز اینجا رمیده است

خرده مگیر از قلم وحشی من و ...
مرغ دلم ،بخدا، پر کشیده است
 
آخرین ویرایش:
با یک نگاه ،اسب دلم رام می شود
آن تاخت های وحشی او گام می شود

قبلا ندیده ام و کنون با دو چشم باز
جادو تو می کنی که دلم خام می شود؟

زین،تنگ،تا...دهنه،اوووه تا ...کلاه
حاضر برای این سفر آرام می شود

من می پرم که دور شوم از تو لیک،باز
آن چشم های ملتمست دام می شود

قلبی میان تو و خودش گیر کرده است
این انتخاب سخت، سرانجام ،می شود؟

دیگر تو و غزل و بیت آخر و...
واژه به جرم رفتنت اعدام می شود