با عشق بخوانید...

آرزوهایش بوی یال های گره خورده ای می دهد
که نگین عطر چشمان تو
بر آن آویخته،
دهانت را شیرین کن
به حبه ای قند
به گرمای این تب،
بهار همین جاست
...
 
دست هایم گاهی
دست خودم نیست،
و نوشته هایم همیشه
نوشته نیستند
گاهی فقط "تو" می شوند
نوشته هایم
...
 
قلبم گرفته است و جهانی ترانه می خواهم
یک آرزوی واقعی جاودانه می خواهم

از بین چارچوب غزلها ی دفترم
امشب کمی زیاد،عاشقانه می خواهم

شاید عبور کنی و مرا دید هم ...بزن
بنگر که ضجه و اشک زنانه می خواهم

اسبت که تاخت،شبیخون زدی به تب
حالا منم که داد دلم را شبانه می خواهم

بهتر که خامشم، من و فریاد ساکتیم
اقرار می کنم که بیا،تازیانه می خواهم

یادم نبود درد دلم را نگم ولی
امشب برای گریستن،بهانه می خواهم
 
دوباره خواند نگاهش مرا به مهمانی
تو از نگاه من و او، بگو چه می دانی؟

هزار بار تبسم گرفت جان و ولی
خدا که بود شاهد این جان گرفتن آنی

امید برفی من باز در جهنم درد
مرا بیاب،نیمه شبی سرد و تلخ و بارانی

اگرچه ریخت برگ غزلهام زیر پای دلت
همیشه راضیم به همین ریزش و پریشانی

از او که هست معنی عمرم بگیر تا
هم او که باز می کشدم رو به سمت ویرانی

بگو چکار کنم تاخت را قدم بکنی؟
بگو چکار کنم اسب قاتل جانی؟!
 
چه گنگ متبلور شد
و باران زد و خاک نخورده ها هم بوی کاه گل تازه می دادند
با دستهای خالی
فرسوده تر نمی شوم
اما از کره های جوان
جوان ترم
...
 
به تارنمای فراخوانده شده ی ذهن من،
فعلا دسترسی ندارید
نعل هایم گیر کرده اند
قاصدک هایم را زیر بالش شب جا گذاشته ام
...
 
ستاره ها را وقتی روی چشمانت جا می مانند
می توان چشید.
و به پیشانی نورانی ات سوگند یاد کرد
نمی دانم از کی اسبیتت مرا کشته است؟!
 
هر بار که سیراب می شوم
از باغ بهاری یاد تو،
ابر ها را می پیمایم،
به تاخت.
گاهی با گوش هایم
می شنوم خوشبختی را
...
 
یک جرعه از سیبی را می شود
به میهمانی برد
اگر بشود با یالهایت
شدید گره خورد!
 
به دلم خورده
خواب زمستانی یک قورت یونجه
فردا بیدارم می کند
شب زنده داری،
چه خوب است
گاه گداری
...
 
مسابقاتی که در آن می دوی،
به جذابی مسابقاتی نیست که
بین من و وسوسه های توست
...
 
میخواستم شبیه تو باشم که آسمان
سهم مرا از آبی چشمش همیشه داد

آنگاه من دوباره شدم تو، و بی دریغ
پیوست با همیشه ی ما تیغ بامداد

شاید عجیب بود که در پهنه ی شبی
ناگه طلوع کند آن آفتاب عدل و داد

اکنون که ناظریم به آن روزهای درد
چیزی نمانده به جز ناله های باد

من شیهه های خودم را کشیده ام
این آسمان و این تو و این لحظه های شاد

...