با عشق بخوانید...

مربوط به تغذیه آدم میشه یا .... ؟

شما لطف دارید آقای اصفهانی،شرمنده نفرمایید...
تغذیه هم بی تاثیر نیست،تغذیه ی روح.
بخشیش می تونه به ژنتیک برگرده(البته مدرک علمی ندارم.چون پدربزرگم شاعر بودند،میگم شاید ژنتیکی باشه.)
اما خب،نگاه آدم به زندگی هم خیلی مهمه. و....
و عوامل دیگری که شاید من ازش بی خبر باشم.
:smilingsmiley:
 

علی اصفهانی

Active member
شما لطف دارید آقای اصفهانی،شرمنده نفرمایید...
تغذیه هم بی تاثیر نیست،تغذیه ی روح.
بخشیش می تونه به ژنتیک برگرده(البته مدرک علمی ندارم.چون پدربزرگم شاعر بودند،میگم شاید ژنتیکی باشه.)
اما خب،نگاه آدم به زندگی هم خیلی مهمه. و....
و عوامل دیگری که شاید من ازش بی خبر باشم.
:smilingsmiley:

بله ژنتیک خیلی مهمه . اون نگاه آدم به زندگی هم خیلی مهمه . درگیری ذهنی و فکری به مسایل متفرقه هم باعث دور شدن ذهن از شاعری میشه .
 
ای که از طعم دلی همچو عسل سرشاری
با کدامین قدمت غم، همه ،بر می داری

شرح عشق تو و افسانه ی مجنونی من
آن درختی ست که خم می شود از پر باری

شانه هایم که تهی،دست تهی،چشم تهی
کی پس اندیشه ی دیرینه تو در سر داری؟

یک سفر سرزده سیب نگهم را دیدی
باز آسیمه سری،دلهره و تب داری


سادگی های مرا از ته دل،عفو بکن
تو که هر روز به روحم غزلی می باری

باز هم نقش تو را یال نشان می بینم
تو خود عشق،به عشاق جهان پرگاری
 
چشم بد از قامت تو دور باد
هستی ات مادام غرق نور باد

آسمانت پرستاره،پر شهاب
روی ماهت از فلک مستور باد

تا تو هستی لحظه هایم عاشقند
آتش این عشق هم پرشور باد

گوش شیطان کر،خوشم با بودنت
چشم هر کس این نبیند کور باد!

یک پرستو،با دلت دیدم که گفت
در بهشت،اطرافیانت حور باد!

عشق،اسب وحشی این مزرعه ست
تاختن را او به تو دستور داد!

 
از لابه لای دفترم
صدای درد
می آید
صدای بیت محزونی
که ناله کرد می آید
شومینه ها را
روشن باید کرد
از عشق باید گفت
نگاهی به باغ های بهشت
از این روزن باید کرد
به زین ها اعتباری نیست
باید اعتماد کنی
به خودت
برای تاختن ها هم،
نه،
دیگر بیقراری نیست
...
 
گاهی نگاهت می کنم،اما نمی بینم تو را
از باغ گلهای غزل،همواره می چینم تو را

در صورتت ماه است و بس،ای جلوه گاه روشنی
انگار خوابی و به چشم،همواره می بینم تو را

مرداب هم نیلوفران،را دوست می دارد،ومن
تندیس تابان کرده ام،در رسم وآئینم تو را

در نیمه های راه با یک نیم سوزی مشعلم
بی شک ندای این غزل،آرد به بالینم تو را

ای خاطرانگیزی که در صحرا شتابان تاختی
مسکوت نتوانم کنم،در قال و در قیلم تو را

هرچند آویزم به شب،پایم به قیرش بسته است
می خواندت خورشید من،"نون"،"ف" و هم"سین"م تو را

گاهی که می خواهی تو از باغ غزل،شعری جدید
با دست خالی هم اگر، من مرغ آمینم تو را

کابوس تلخی دیده ام،در برف سنگین مرده ام
تعبیر کردی: سال بعد،همواره می بینم تو را...
 
با عشق بخوانید که این عشق گواراست
کارم همه با عشق و خطرهاش مداراست

در قافیه ی گله ی رم کرده ی اسبان
موزون شدم و شعر مرا اسب بیاراست

انگار از آن طره ی آویخته بر گردن و قوسش
عطری به هوا بین همه خاک به پا خواست

تو چشمه ی جادو که نه،تو بحر فسون گر
احساس عجیبی به شما در غزل ماست

ای اسب،نجابت،قدم و یورتمه و...تاخت
هر لحظه ز غوغای شما غمکده بر پاست

رنگ غم دوری،غم بی حاصلی از عشق
شاید که خدا خواست،خدا خواست،خدا خواست...
 
آخرین ویرایش:
با عشق بخوانید که این عشق گواراست
کارم همه با عشق و خطرهاش مداراست

در قافیه ی گله ی رم کرده ی اسبان
موزون شدم و شعر مرا اسب بیاراست

انگار از آن طره ی آویخته بر گردن و قوسش
عطری به هوا بین همه خاک به پا خواست

تو چشمه ی جادو که نه،تو بحر فسون گر
احساس عجیبی به شما در غزل ماست

ای اسب،نجابت،قدم و یورتمه و...تاخت
هر لحظه ز غوغای شما غمکده بر پاست

رنگ غم دوری،غم بی حاصلی از عشق
شاید که خدا خواست،خدا خواست،خدا خواست...
خیلی این شعر قشنگه ... دمت گرم خدایی:coolsmiley02::confused:
 
از رونق چشمان تو هم افتادم
هرچند به لبخند کمی هم شادم

بین من و دریای تو،آبی تر کیست؟
الحق که تویی،به بیکران معتادم

شاعر نشود هرآنکه دور از دل توست
بی یاد تو چون قاصدکی در بادم

خوش هم نبود جز تو و یادت گفتن،
حرف دگری یاد نداد استادم

من شعله ی سرکش،نه،من اکنون توام و
تو شمع شکیبی که ز کف من دادم...

عطر نفست کوچه به کوچه همه جاست
هرلحظه می آیی،به تبسم، یادم

تیر غم تو رگ،رگ من را که بریده
سرشار از این قافیه من مادامم

اصلا به خدا نفس ندارم انگار
آنگه که نمی رسد به تو فریادم

آبشخور من،غرق،مرا دیده به خود باز
قبلا نه،به این حالت بد دست ندادم...

این آب طلب کرده ی من نیست،و شاید،
شاید... برسم یا نرسم من به مرادم
 
آخرین ویرایش:
"سخت "باش و "شاد" باش و just
"باش"
باز می بینی عنودان تیره بختی بافتند
در خیال خام هجری که برای من و تو می بافتند!

بس که در گیرم به تو
درد نابی،
من که واگیرم به تو!

نعل باران هم نگردم،
یاد تو خوشبختی است
راه آسانی برای زندگی،
در ورای در ورای یک جهان از سختی است
 
گاه می پرسد
نژادت چیست؟
می گویم که من،
از نژاد دختران اسبی ام!

باغ را با این درختان جنس اسبان هم اگر می ساختند،
من درخت بی خزان اسبی ام!
 
بادها رد می شوند و قاصدک را می برند
سوی شیدا،
پادشاه اسب ها
هر زمان یاد مرا.
ماهها من در اسارت بر مرام اسبی ام!
آه اگر کفتر شوم پر می کشم
در میان باکس های پاکتان،
ظاهرا تعبیر این رویا چنین خواهد نمود:
سال ها هم بگذرد،من جلد بام اسبی ام!
...
 
هر تبسم واژه می رویاند اندر شیهه هات
شعر،شب،بیداری و تفسیر یال
بخش های ناگزیر روح من،جان من است
یا بگویم بهتر اندر جام می
آنچه رخ می پروراند هر زمان،
با هزاران رنگ ناب و آتشین،
سرخی خون همیشه جاری ام در رگی با وسعت فردای اسبی ست...
 
آیا چگونه تو را می شود ندید؟
با آن شکوفه های سیاه و کمی سپید

تا صبح هم به خال های تنت چشم دوختن
شاید کم است،تا بتوان عشق را کشید

ابلغ ترین خیال دل انگیز خاطری
ای روح سرکش ازلی در درخت بید

گاهی تکان نخوردنت از انفجار توست
بی شک نمی توانی از این ره به سر رسید

ای وای، شب و دو چشم و چه می شود
من را دمی که از ته دل شیهه ای کشید...