با عشق بخوانید...(2)

لطفا.
صدایم چند لحظه ای گرفته است
پنجره ی باکس را نبند
زیر لب دست هایم را بخوان
خوش خط نوشته ام برایت...
لطفا
...
 
مهاجرت کرده بود،
بار و بندیلش زین و افسار بود
و از کوچ خسته نمی شد
به من هم رسم سفر را بیاموز
...
 
بی گمان شعری هست
پشت یک خنده ی موزون حزین
زیر آن دست ستبر
لا به لای عطش کهنه ی شب
...
بی گمان شعری هست
بین چشمان تو و
تاخت های سحری
و من و اینهمه تب
...
 
من و نمناکی این دفتر و حیف...
جای غم ها خالی
سرخوشم از می عشق،
می نوازم بی تار!
می نشینم بیدار،
باز می گیردم آن حس جنون
دل به مهمانی اسبان دعوت،
گیسوانم همه لبریز سکوت
تک سواری ده ما می آید
قامتش را دیدم
هم کنون، چشم بصیرت دارم
...
 
آتش بیار معرکه ی یک سوار باش
بر فصل های کهنه ی قلبم بهار باش

قدری بهشت روی سر من بپاش و بعد
بگریز از جهنم و فکر فرار باش

چون لولیان شهر نگاه من اینچنین
پایی بکوب،دست بزن،بی قرار باش

غم بی تو از سر من رد نمی شود
فرهاد من،تبلور شیرین یار باش

این زوزه ها کشیده که نه،غلت می خورند
بغض مرا دوباره بیا انفجار باش

بر قله های قلب رمیده م ز روزگار
آن فاتح همیشه ی با اقتدار باش

سرمای برف و بوران غصه ها
دیگر بس است،بیا نوبهار باش

گاهی میان دغدغه های عبوری ام
بخشنده تر ز حاتم و از شهریار باش

مانند روزهای گذشته عزیز من
آتش بیار معرکه ی یک سوار باش
 
تصمیم های کبری،
زیر درخت آلبالو زنگ زدند
سارا رفاقتش را زیر سوال برد
و آن مرد هنوز نیامده،
حتی بی اسب
...
 
نی لبک می زد،
گاهی چای را پر رنگ تر از همیشه می ریخت
نفس زنان راهی را به جستجو می آمد
و سگ گله چقدر دلتنگ غروب های خورشید بود.
بوی یونجه هیکلش را برداشت،
وقتی گیسوانش خم شده بود
...
 
از نان پنجره ای های همسایه ام بگیر،
تا آن شیهه های ملسی که در یخچال گذاشته ام برایت
تا تازه بماند،
من طعم ها را دوست دارم
عاطفه ها را می پسندم
و به روح لحظه های غنی از...
احترامی عجیب قائلم
 
ناقوس های آن طرف دیوار
انگار دیروز سرود می خواندند
و من،
بی خبر از همه جا،
یاد تو در من سم می کوبید
و انعکاسش جهان را کر کرده بود
...
 
اگر حتی یک روز
اسبیتت را گم کنی
دیگر راه رفتن را به خاطر نخواهی آورد
...
 
به سرو بی بدیلی می مانم
که بهار را،
در طبیعت عمرم جار زده ام!
شاید به سادگی یک رود به تو بریزم،
شاید چون موستانگ های ذهن پرورده ام نایاب شوم
...
 
آخرین ویرایش:
مادون قرمز حرف بزن
ماوراء بنفش بتاب
دیگر این تو و این میدان،
می توانی چشم همه ی اسب ها را کور کنی
...
 
خواب،
کمی دیر هضم است!
اما چاشنی اش باش
شاید در معده ام به تاخت رفت
...
 
سینه هم سپر نکن،
در انقباض این استقامت کمی دیر کرده ای،
مسیر ناهموار بهانه ایست که چشم هایت تراشیده اند
...
 
کافی شاپ صحرایی ات را،
به دنیا نمی دهم!
دلم همیشه اینقدر می خواست،
پادوک را
...
 
فعلا کمی سیب بردار،
دستم درد می کند،
فردا چهارنعلم را زیر شانه هایت پهن می کنم
...
 
خوش آمدید،
دردهای نهانی،
شبانه های صبح ناپذیر،
من و یال هایم بدون شما نابودیم
...
 
ستودنی ها را باید ستود،
مثل چشمه هایی که در نگاه دریایی ات جاریست...
سوار بر زین،
چه رفاقت بی پایانی،
دراز باد،
عمر چشمانت و این رفاقت دیرین
...
 
در فراق شیهه هایت،
گوش هایم پژواک دائمی ات را از بر می خوانند
قوس قزحی که در آسمان رویای توست را،
پس از هیچ بارانی ندیده ام،
تا کنون
...