با عشق بخوانید...(2)

با سلام به دوستان عزیزم

به علت مشکل در تاپیک قبلی با همین عنوان، این تاپیک ایجاد شد.
به امید اینکه اشعار من موجبات رضایتمندی خاطر اسبی های عزیز را فراهم کند.

روز و روزگار بر شما خوش.
 
یورتمه ات را به رخم می کشی
قدری از این فاصله دوری بکن

گاه به سرخط دلم سر بزن
باز در این قافله شوری بکن

دهکده ی سبزتر از نو بهار
از دم این خانه عبوری بکن

پای به چشمان غزالی گذار
هر نگهم را تو مروری بکن

لحظه قشنگ است،به یمنش بیا
هر نفسی،جشن و سروری بکن

شبزده های پر از عشق مرا
ای مه من،غرق ز نوری بکن

کاش به پایان برسد رسم هجر
آینه جان، باز صبوری بکن
 
چشم دلم روشن از این عشق ناب
از عطش و اشک و غم و اضطراب

مصرع جامانده ام از شعر تو
چشمه تویی،نور تویی،آفتاب

باید از این پس به خودم شک کنم
لحظه ی بیداری امی یا که خواب؟

شبنم محضی به گل باغ من
باید از این باغ بگیرم گلاب

فصل سرآسیمگی ام اینک است
در گذر از جاده ی پر پیچ و تاب

راه که هموار نباشد فقط
آنچه عیان است،سراب و سراب

می گذرد اسب غزلواره هام
از ورق دفتر تو با شتاب

جملگی از یک وطن و ملتید
تو و گل و باغ و شب و ماهتاب
 
چیزی سنگینی می کند
بین دستهایم
و آشوب در نگاهم موج می زند
تو به کدامین شیهه پابندی؟
به کدام قله در پرواز؟
من بی معصومانه ی نگاهت چه کنم
...
 
از سر و رویت می بارد
باران دلتنگی
من غرق می شوم
بادبان کودکی هایت مرا می فریبد
شب غربت زده ام را سم بکوب
و بگذر
فردایت را برایم پست کن
...
 
گداخته ای دیگر بر جانم
هر آنچه می بایست
شبی که رم کردم را فراموش نکن
من از تب دلهره ات بیمارم
...
 
چطور دلشان می آید تو را...؟
برق چشمانت
از هر سگی گیرنده تر است!
شکوفه های خاطراتم اینک
از مهمیزهای حک شده بر روحم،
تو را فریاد زنان
در خود تکرار می کند
...
 
آخرین ویرایش:
به سان روزهای ابری ام،
به سان لبخند های مشکوکم،
و به زیبایی طلوعی دوباره می مانی.
سر به سرت نمی گذارم،
تو شیهه بکش،
من درو می کنم،
تو آفتاب شو،
من نفس می کشم،
تو باش، من رنگ بودن می گیرم،
...
 
آخرین ویرایش:
خون ترانه می ریزد
از رگ رگ دیوارهایی زرد
و به اقیانوس تو می پیوندیم،
می شود به یک اسب ریخت
با همین بادبادک های رنگی،
به انضمام قلک های کودکی ام،
می شود...
 
نوشته هایت را
روی دام زمینی ام پهن کن
بگذار خشک شوند
ریشه هایم از عطش بمیرند
و از جوانه لبریز شوم
با عطری از جادوی یال هایت
به یاد ساقه های رونده
می پیچم
به سمت آسمان چشم هایت
مرا ستاره باران کن
...
 
زخمی سری باز می کند
انگشت هایم از هم می پاشد
صدای هلهله ای،
از دور می آید
و تو هنوز هم به فانوس ها اقتدا می کنی
استخوان هایم،
متورم از نیمه شب،
کسی در باکس ها پرسه نمی زند،
چند روزیست
نمی آورم به خاطر
خودم را
...
 
آخرین ویرایش:
کوچه ی بم بست یعنی،
جایی که تقاطعی نیست
شبزده ای دلواپس نمی شود
و تن یک اسب در مانژ به لرزه در می آید
...

بم بست تعریفی ندارد،
همچون حال من،
و دیرکرد قسط های سلام تو
...
 
آخرین ویرایش:
چه کم پیدا
قامت قلندر ها خم،
چشم هایم سفید شد،
زین نکرده ام مرکب را،
دلم از تب می سوزد
...
 
آخرین ویرایش:
به ترقی این جام های سر نکشیده،
می کشم خطی بر سایه های رنگارنگ فردا
ببین به کجا شبیخون زدی،
و سایه سار این مانژ مرا تنگ است
گسترده تر حلق آویزم کن
...
 
آخرین ویرایش:
از چشمانم خاک می ریزد
و شانه هایم خیس اند،
دل من و ماهی کوچک قرمز
به بهار آرزوهایت خوش بود
تو موانع را نمی پری،
چوب های عاریت نگران اند،
شبستان آتشفشانم را ذوب نکن،
به خاموشی این گدازه ها
من وام دارم
...
 
آخرین ویرایش:
سیب کال خوش عطری را
نصف می کنم
با هر آنچه در تو موج می زند.
تودلکش ترین یورتمه ی موزونی،
موسیقی ات مرز هایم را هلاک می کند
جاودانه ام خواهی کرد،
در جاده های آهنگین،
صدایت را تکرار می کنم
هنوز در خاطر
...
 
آخرین ویرایش:
من که می توانم،
هر چند در توانم نباشد!
می ایستم و به عبور می خندم
سرشار می شوم از هست ها،
شایدهای خوشایند،
غم پرستی های مهیج،
و چابکسوار تمام لحظه های بودن می شوم
بی آنکه ببینی ام
مرا که ازل گونه می زیسته ام
تو خود می دانی
...
 
آخرین ویرایش:
شکوفه ها هم آمدند
و تو هنوز هم نیامده ای
نفس عمیقم گیر کرده
بین دنده هایم
و می شکند بی صدا،
سوار بر دل انگیز ترین رویایم خواهی شد
بر دل شبم نور خواهی پاشید
و خانه ام غبار بر خواهد گرفت
یکبار بیا
...
 
آخرین ویرایش:
خوابم نمی برد که به رویا سفر کنم
از این شب کذایی مفرط گذر کنم

خوابم نمی برد که تو را بیشتر از این
از اشتیاق خفته ی خود با خبر کنم

من مرهمم،همان که تو می خواستی ولی
حاشا به قلب وحشی تو،من اثر کنم

شعر و من و سپیده،و اما به جان تو
هرگز نمی شود ز غزل ها حذر کنم

خسته م ز قلب سنگی این قرن،بی حساب
هرگز نشد برابرش ،اما ،اگر، کنم

باید که وقت نبودت ز غمکده
خاکی بیارم از آن جا به سر کنم

هرچند معده ام ز جفا ترش می کند
دوری چگونه ولی زین بشر کنم؟

آن گل که زیر سم ستوران ز یاد رفت...
شایسته است خار ستبری سپر کنم

آشفته ام ز مهر سیه چشم بد دلی
فردا تمام شهر را پر از عشق و شرر کنم

سال جدید و عید،و اینک ردای عشق
خوب است جامه ای که تو دادی به بر کنم

با این نشیب و هم این فراز تو
آیا چگونه رد بشوم، یا خطر کنم

سهم من است و دلخوش آنم که تو مرا...
باید خیال را ز سر خود به در کنم
 
آخرین ویرایش: