با عشق بخوانید...(2)

اقیانوس وار متلاطمم می کنی
و به روی خودت هم نمی آوری...
اندیشه ی این اسب،
فراتر از موج هایی ست
که در روزهای دریازده ام شناور است
...
 
تو و زمین همزادید،
همان گونه که من و سیب.
جاذبه بر تو تاثیر ندارد،
این یال های توست،
که آشفته ام می کند
...
 
گل آذین است،
اطراف جاده ای
که به خانه ی تو می رسد
و من شیهه هایم را آنجا پرپر می کنم
تو نیز به گل افشانی
دستی بجنبان
به افتخار خودت
...
 
شهابی رد شد
آرزویی برآورده می شود
و تو همچنان به اسبیت گرفتاری
غریق نجات را خبر نکنید
من هم از دست رفته ام
...
 
چه سمبلیک
حتی یورتمه می روی!
پاهایم از تو یاد می گیرند
دست هایم پرواز می کنند
و قلبم هنوز ،
برای تو می تپد
...
 
بارقه هایی که بر دفتر م پاشیده
جای سم هائی ست
که پیشینه ی یک عشق است
شاید رسم دیروزهایم این است
شاید
...
 
بال و پرت را چنین آراسته
نمی دیدم
پیش تر،
دل کدامین اسب را
به عاریت گرفته ای؟!
 
می شود برای هاله ای از خوشبختی
صبح ها زودتر برخواست
و امیدوار بود،
اما من
آنجا خیمه می زنم
که خورشید از سمت پادوک بر من بتابد
...
 
غمت را بر شانه ام بریز
یال هایم هنوز بی تابند
برای غصه های یک اسب.
من در مانژ بی امان تو را گریه خواهم کرد
...
 
تحسینت می کنند
وقتی از موانع رد می شوی
و این چشم ها
تو را در خود جاری می بیند
بی آنکه ببینمت
...
 
عجب خواب سنگینی
به سهمگینی امواج وحشی
مرا برد،
تو ماندی و بیقراری ها در باکس،
نعل هایت را به دست آب سپردی
و آرزو کردی مرا
...
 
نه می توان دست برداشت
نه قدم از قدم
تنها می توان دل ربود
و دل باخت
قرن،قرن بازی دل هاست
...
 
گل افشانی این تابوت را
به یال و کوپالت سپرده ام
برخیز و فرا بخوان
شب از من می ریزد
سحرگاه این شبزده باش
...
 
از صدای کدامین ترانه ام
اینگونه رم کرده ای؟
آوازهای روستایی یک قلب زخم دار،
در دل شهر چشمانت
به چشم
می آیند؟
 
نه ،
بیدارم نکنید،
رویای صادقه ام را دوست دارم،
می خواهم اسب وحشی این شبانه ها بمانم
...
 
مثل هفت سالگی ام
جوان مانده ای!
برف های روی سرت را پارو می کنم،
زین خود را بر می دارم
و به نقاشی های هفت سالگی ام لبخند می زنم
...
 
چه سخاوتمند،
سترگ شیهه ات دلبرانه بود
وقتی آن را به دنیای خواب هایم بخشیدی
...
 
آفتاب سوزان را
سراغی نمی گیری،
از اشک و تردید نمی پرسی،
اسب ها را رم نمی دهی،
چقدر می توان تغییر کرد؟
چقدر می توان دچار بود؟
...
 
خط به خط تو را از بر کرده ام
طوطی وار
با لهجه ای اسبی،
و عطر روزهای فراموش نشدنی تلخ و شیرین
....
 
باد از هر سمتی بوزد
گرد و خاک تو در مانژ بلند است
تو راهی را می روی
که جاده ای آنجا منتظر است،
دختری می خواند
ترانه ای محزون،
و گلدانی می سوزد
در تب آب
...