با عشق بخوانید...(2)

چابکسوار،
تیز بتاز و عبور کن
هر گه به چشمه رسیدی بنوش عشق
از خانه های دهکده ی من بگیر نور
اینجا همیشه ی ایام حاضرند
مردم سلام گرم به یک آشنا دهند
...
 
چون دانه های تسبیح
که بر زمین ریختند
قلبم فرو ریخت،
همان جا که خدا مرا فراموش نکرد
و من یقین دارم
این موانع را بی خطا می پرم
اگر قلبم از این نگاه لبریز باشد
...
 
صدای آب می آید
من شادمان می شوم
چنان در من موج می زند
که گویی سالها مرا بر می آشفته،
و اسب خیال من
هر روز رهگذر این معبر است
چه حس خیس قشنگی!
 
اسبی گذشت و فصل غزل ها بهار شد
باران برای خاک زمین بی قرار شد

گلبوته های عشق شکفتند و سر زدند
تاجی سپید بر سر هر شاخسار شد


غم بست رخت خویش و سبک کوچ کرد و رفت
شادی برای شهر غزل بی شمار شد

گویی صدای شیهه ی چشمه بلند شد
جاری ترین طنین به دل کوهسار شد

با سبزه های تازه رسیده به فرش دشت
این صحن دلفریب و وزین ، با وقار شد

وقتی تو می رسی،همه در اشتیاق محض
کی می رسی ز ره که بگویم بهار شد؟
 
آخرین ویرایش:
باران بگو، ترانه نویس و صفا بنوش
چون موجهای وحشی دریای پر خروش

با من بدون چتر کمی خیس خیس شو
با قطره های زنده ی سرشار جنب و جوش

گاهی قدم ،و گهی یورتمه و تاخت
با چکمه های نم زده و کوله ای به دوش؛

از زیر سقف آبی بی انتها ی محض
پرواز تا به اوج کرانهای ابرپوش

بد نیست گر به یک سفر تازه می روی
گاهی برو؛ به "بمان" ها نکن تو گوش


این لحظه های خیس مرا غرق می کند
وین بوی خاک و نم ز سرم برده عقل و هوش

من از شروع بارش تو نم کشیده ام
بر روی زین،بدون نفس،خسته و خموش
 
من رها
در مرتع سرسبز این عشق
نفس می کشیدم
و یال هایم ،بوی علف تازه می گرفت
و اکنون
طراوت از من می بارد
...
 
شب شعری با چشم هایت داشتم
در تاریکی اتاق،
و صادقانه بر لب طاقچه تو را تکرار کردم؛
در آینه ای که من نبود
تو بود،
لهجه ی شیرین شیهه هایت در سلول هایم فواره می زند
هنوز هم
 
زیرکانه نگاهم می کردی
وقتی از پشت تمام حصارهای لعنتی
تپش تپش
تو را می دویدم
تو در دپار به هیجان می نشستی
و من پشت بوته ها به حیرانی دچار بودم
...
 
بیش از این ها
مثال زدنی هستی
حتی وقتی از فرط خنده کولیک می گیری!
تو را همه دوست خواهند داشت
بی حساب
...
 
امشب بیا تمامی "من" را ز من بگیر
این "من" که سالهای زیادی شده اسیر

این "من" درون محبس قلبم نهان شده
هرلحظه قلب می کشد از دست او نفیر

از آن تفنگ وحشی چشمان مشکی ات
بر "من" بزن یکی دو سه تایی،گلوله،تیر

کاری بکن برای هبوط منیتم
این "من"،من و تو را به خدا کرده پیر پیر

فردا نیا،همین شب تاریک بازگرد
فرداست بهر کشتن "من" بی حساب دیر

شیهه کشان به یاری تو تاخت می روم
ای عشق محض،این "من" من را ز من بگیر