با عشق بخوانید...(2)

نگو این دخیل را بیهوده بسته ام
من از عاطفه ی شاپرک ها سرشارم
و دلم از یک بچه آهو نازک تر است
برای مهمیزهای خورده به جانش،
دخیلم با این کوتاه و بلند ها
با همین
کوتاه و بلند ها
...
 
شباهنگام،
ره به کجا خواهم برد؟
جز به اصطبلی
که عجین خوشبختی ست
به فراخور ثانیه های اسبی
شب نشینی یک ساقه از نیلوفر آبی
حتی در دل باکس
...
 
دنیا انگار هندوانه ایست
که آن را سرخ تر از تو،
که دنیای منی
نتوانسته اند رنگ بزنند!
من هم موافقم
اگر کورس هایم را همیشه تو بدوی!
 
دیوار
زاویه
غلاف
پشه های لعنتی
چشم های شیهه ای رنگ
خمیازه های پهنی
زین بلا استفاده
مهره ای که شکسته
و دست هایی که می نویسد
...
 
در توپخانه ی شهر منفجر شدی
همین پریشب
که خروس همسایه دیوانه ام کرد
و تا صبح خواند و خواند
تکلیف می نوشتم
که ترکش هایت به سم هایم برخورد کرد
و من پای رفتن به جایی را ندارم
هنوز،
که تو خرد شده باشی
...
 
شاید هم اتفاقی بود،
نمی دانم
اما چیزی مرا گرفت
به سهمگینی یک سکته ی قلبی
شاید هم مغزی،
اما رعشه ای غلبه کرد
از جدوگاهم
تا بخلق
و شاید هم...
من بار دیگر دوست می داشتمت
هرگز اینگونه نبوده ام انگار
...
 
به دلچسبی یک بستنی حصیری
روی جدول های حاشیه
با طعم کاه و یونجه...!!!
آآآ
قول می دهم،
فکر هم نکرده باشی!
 
خیالات برم داشته بود
دیروز
که هنوز یک اسب را نمی شناختم،
و امروز
من خیالات را برداشته ام!
 
اصلا نمی خواهد دلم،
دنیا،زمین،گلهای نرگس
همرنگ خاک مرده باشد
اصلا نمی خواهد دلم،
این قافیه،
بی یاد تو،بی اسم تو
پژمرده باشد
بر بازوانم داغ تلخی
وقتی نباشی
انگار با هرم لهیبی،
همچون جهنم
خورده باشد
اصلا نمی خواهد دلم
...
 
آخرین ویرایش:
آنالیز تو ساده نیست
همان گونه که رام کردنت،
اما من به آسانی رمیدم
از هر چه در خود داشتم
...
 
از تمام دنیا جذر گرفتم
و شیهه ای نقره ای برایم ماند
که بر شعرهایم داغ زدم
...
 
بوی سرد این اسپری را
در گوش هایم حس می کنم
و هنوز یال هایم معطرند
عرقگیرم از علف طراوت می گیرد
و آسمانم از تو آبی می ماند
...
 
روزه ی سکوت می گیرم
و به چشمانم مجال گفتمان می دهم
خطوط صورتت را از بر کرده ام،
تنم از زخم هایت درد می کند
تو در باکس محصور می مانی،
من به تنهایی پیوند می خورم
...
 
تکیه گاهی ایمن،
همچون ابهت تو،
و این قافیه مدتی ست شیهه می کشد،
برای شانه های اسب گونه ات،
پروانه ها می مانند
در پیله ای که خود تنیده اند
و این خودکشی چه شیرین است
...
 
وقتی می خوانی ام
مانند کره ها به تلاطم می افتم
و جست و خیز در من حک می شود،
رکود ثانیه های دیروز را
به هیجان امروز باید بخشید
...
 
کوچه های شهر
پریشانم می کنند
نعل نعل دویده ای آن ها را
و نفس نفس مرا در آن تکرار کرده ای،
پریشانم می کنند
کوچه های شهر
...
 
آخرین ویرایش:
گاهی 3 ساعت تمام
دلم می خواهد
نگاهت کنم
غصه هایم را کف باکس بریزم
و در آبشخور با چشم هایت غوطه ور شوم
...
 
روزهایم را به عقب بازگردان
عاشق تر شو
تارهای یال مرا به ماه پریشان شب گره بزن
امشب از بید خانه تان لرزان ترم
...
 
آب از سرم گذشته ولی رد نمی شود
ده بیست های کودکی ام صد نمی شود

دل بسته ام به عشق عجیبی و این گناه
هرگز به چشم دلم، بد نمی شود

من پشت انکسار شبی دردناکم و
غمخوارم آن رمیده که باشد، نمی شود

آگه که نیست از تب مادام شعر من
سنگی دل است و خیر، مردد نمی شود

تا چشم کار می کند اینجاست پیش من
پیشش خیال من چو بماند، نمی شود

مهمیز جاذبه اش خورده بر تن و
با اسب دل کنار بیاید ،نمی شود
 
انگار واژه واژه شعرم دچار توست
مصراع، قافیه،... همه در اختیار توست

گویی کلام تو قلمم را فریفته
هر چه که می نوشته فقط در حصار توست

آن اسب وحشی ام که مرا رام کرده ای
تاثیر عشق و جاذبه ی اقتدار توست

هر شب کشیده ام گل سرخی ز فرط هجر
همرنگ شیهه ای که ز سمت دیار توست

چون ابرها که ز دریای آبی اند
گوئی که بودنم از اعتبار توست

برگرد، بیت آخر من درد می کند
اینجا همیشه کسی بیقرار توست