زنده ياد خانم مري ليلي قراگوزلو

sohrab

Active member
آنچه ميخوانيد قسمتي از پيامنامه واهو پس از فوت ايشان است كه توسط آن سازمان به چاپ رسيده

خانم مري ليلي قراگوزلو در 14 دسامبر 2001 بعد از يكدوره كوتاه بيماري كه با شهامت با آن روبرو شد دارفاني را وداع گفت.

خاطرات زنده ياد خانم مري ليلي قراگوزلو

اسم من مري ليلي قراگوزلو و74 سال سن دارم. به قول علاقمندان به اسب، من از نظر خوني بايد يك آنگلو- مانگو(Anglo-mongo) باشم. مادرم يك آنگلوساكسون اصيل و پدرم با ريشه واصليت مغولي بود. يك ايراني، عاشق كشورم هستم وآرزوي زندگي در هيچ جاي ديگري را ندارم. پدرم يك پزشك بود وتحصيلاتش را از فرانسه وسوئيس آغاز ودرآمريكا به آن خاتمه داد. در آن زمان پدربزرگم نماينده ايران درواشنگتن بود به محض اينكه پدربزرگم به اين مقام رسيد تاآنجايي كه به ياد دارم پدرم اجازه يافت تا ايالات متحده را تجربه كند وپس ازآن قصد ماندن واقامت درآنجا را كرد. درهمان زمان بود كه با مادرم آشنا شد. زماني كه آنهاتصميم به ازدواج با يديگر گرفتند با مخالفت زيادي از طرف خانواده هايشان روبرو شدند. آنهاآرزوي آمدنوزندگي درايران را داشتند. ازنظر مادرم ايران سرزميني رويايي بود، سرزمين گل وبلبل كه بالاخره هم به آرزوي خود رسيدند. به جاي تجربه پايتخت، پدرم خودش را به شهر ايالتي همدان منتقل كرد كه درآن زمان به نام اكباتان شناخته مي شد. پايتخت تابستاني امپراتوري هخامنشي.
دراين ناحيه، خانواده پدرم وا بسته به قبيله وقومي بودند كه داراي چندين دهكده بود. پدرم مسئوليت اداره يك روستاي زيبا وسردسيري بدون جاده كوهستاني و واقع شده درموقعيتي بي نظيروشاعرا نه را پذيرفت. وي درمانگاهي براي ساكنين روستا سازماندهي كرد.
اغلب اوقات، زمستان را درتهران وتابستان را درروستا سپري ميكرديم. وهمگي بسيارراضي وخوشحال بوديم.اما تمام اين خوشي ها به زودي پايان يافت. براي پدرم ، مادرم ، من كه در آن زمان 6 ساله بودم وخواهر3 ساله ام ، با مرگ پدرم در سن 37 سالگي همه چيز تمام شد.
به ياد دارم، يكبار قبل ازمرگ پدرم در سن سه سالگي همراه ا و برروي اسب بودم وبراي اولين وآخرين باراز اسب افتادم،(به طوري كاملاً عجيب وبد) برروي شاخه اي كوتاه كه راه مال رو،آن را قطع كرده بود. اين اسب متعلق به مادرم بود در حالي او وحشت كرده بود، بيني من به قاچ زين خورد وشكست وبراي هميشه يادگاري برايم گذاشت.
بعدازمرگ پدرم ما هميشه اسب داشتيم وآنها را در دهكده كوهستاني نگهداري مي كرديم امااين اسبها به هيچ نژاد خاصي تعلق نداشتند.
من اولين اسب اصيل(عرب) را درسن 10سالگي ديدم.او يك سيلمي به رنگ كرنگ براق بود كه پيش كشي وتقديمي ازطرف پادشاه عربستان سعودي به شاه بود كه پس از مدتي لنگ شد(درمسابقه) ودرنتيجه به افسران سواره نظام هنگ قزاق سپرده شد.اواسبي بود كه قبل از سلطنت رضا خان در اختيارش بود اسبي به نام ايلد يريم(درزبان تركي به معناي رعد وبرق) كه اين اسم مناسبي براي يك اسب عرب نيست.
درآن هنگام سواره نظام درحال سازماندهي بود، قيم من يك افسرعالي رتبه ارتش سواره نظام بود ودخترش با من درفعاليت هاي سواركاري شركت مي كرد ما درواقع ازجوان ترين سواران بوديم. ايلديريم، معمولاً به عنوان اسب ذخيره به همراه آورده مي شد، ولي من هرگزنديدم كه به كسي سواري بدهد.
اسب من بسيار قوي نبود. يكباربعدازرفتن ديگر سواران، به محل نگهداري اسب هاي ذخيره برگشتم، سربازان نگهبان مشغول قمار بودند ومتوجه تعويض اسب من با ايلد يريم نشدند،او رفتاري همانند يك بره داشت.
بعد ازمدتي با نامه نگاري ودرخواستي كه دادم،اجازه پيدا كردم تاازاو سواري بگيرم البته كسي به من نگفته بود كه ازناحيه تاندونهايش ناراحت است ومن بايد مراقب او باشم. روزي درهنگام سواري با گام چهارنعل در شيب شني رودخانه اي ، ناگهان حركتش آهسته شد وشروع به حركتي لنگ لنگان كرد. اوازناحيه پايش به شدت احساس ناراحتي مي كرد، تااين كه ايستاد.تاندون او به شدت صدمه ديده بود و مي گفتند بايد اوراازبين برد.من با ايجاد سروصدا واصراروتقاضاي بسياربه عمويم، او را مجبوركردم كه اسب را برايم بخرد وسپس يك گروهبان تركمن داوطلب شد تا تلاش خودش را براي معالجه اوبه كاربنددوسپس اسب را باخود برد.
4ماه بعد در حالي كه بااسب به تاخت مي آمد،بازگشت،بااسبي كه نمي لنگيدويك دستش را با نمدي زخيم بسته بودند.ايلديريم درآن موقع 17سال داشت وچند سال بعد مرد. بعد ازآن براي مدتي فعاليت من محدود به اسب تركمن شد كه درآن موقع هم براي پرش وهم براي كورس استفاده مي شد.
من درتمرينات كورس وهمچنين پرش شركت مي كردم،البته مسابقات فقط مخصوص ارتشي ها بود وبعد ازآن بود كه من ومجيد(بختيار) تصميم گرفتيم باهم ازدواج كنيم.
اوعضوخوانين بختياري بود، قومي كه درناحيه غرب وجنوب غربي اصفهان ساكن ودرسه ماهه زمستان در محدوده وسرحدات شمالي خوزستان به سرمي بردند،استان نفت خيزوداراي اسب اصيل در جنوب ايران.آنها دارايي هاي خودشان را دراختيارداشتند وبه آنها متكي بودند وهمچنين اصطبل هايي پرازاسبان عرب كه ازپدرانواجدادشان به ارث برده بودند. درآن موقع من نيز2اسب قابل ومورد توجه داشتم البته پس ازيك جستجوي طولاني مدت و زياد،آنهاهردوخون خارجي داشتند.شايدآنگلوعرب،فاينوس،فريوسروشايدازنژادهاي ديگرسنگين اروپاي بودند كه بااسب هاي نظامي در ايران اختلاط پيداكرده بودند.
من تلاش بسياري كردم تا بتوانم آنهارا باخود به جنوب ببرم، مجيداعتراض مي كرد ومي گفت كه اصطبلي پرازاسبان اصيل دارد ومن درانتخاب اسب براي خودم از بين تمام آنهاآزادم . به عبارت ديگراگرميخواستم اسب هاي خود رابه جنوب ببرم بايد طبق گفته او عمل مي كردم يعني آنها را اخته مي كردم . هيچ اسبي به جزآنهايي كه داراي شجره نامه شناخته شده و معتبر بودند،اجازه ورود به ايلخي و گله اسب هايشان را نداشت، من در نهايت موافقت كردم كه ابتدا اسب هاي اصيل آنها راديده سپس تصميم بگيرم كه چه كنم.
پس از ديدن اسب ها، نظري ارا يه دادم كه تا به امروزا زآن شرمنده هستم،چيزي كه من گفتم ا ين بود((مجيد چه طوربه اينها گويي اسب؟ اينها كه بيشتر شبيه بز هستند.)) سر انجام يكي از اسبهاي ارزشمند خودم را به همراه بردم در ضمن مجيد يك كره اسب كهر از تيره ودنان خرسان به من داد ،تيره اي كه در خوزستان بسيار با ارزش مي باشد . همچنين از شيخ نشين مجاور يك سيلمي به رنگ سياه از تيره (اوبيان شرا ك) برايم خريد. درآن سال اسب خود مرا اخته كرده و اسب ديگرم را هم رد كردم و اين ها ماجراي ان سال بود .
فعاليت خودمان را در مزرعه اي بسيار بزرگ و مكانيزه و بي آب وعلف كه از دولت اجاره شده بود و 8 هزار هكتار وسعت داشت ،آغاز كرديم من فعاليت هاي داخلي مزرعه را مديريت مي كردم ، سواره بر پشت اسب .
دريك بعد از ظهر دوست داشتني در بهار در حالي كه سوار بر سيلمي سياه بودم وبه آرامي چهار نعل مي رفتم ،
ناگهان اسب جا خورد((رم كرد)) من از حركت او نگران نشدم اما كمي گيج و سر در گم شدم،فكر كردم كه شايدسگ يا شغالي به آرامي ما را تعقيب مي كند ، به پشت سرم نگاه كردم چيزي نبود! بركشتم و ناگهان صدايي شنيدم ،3 غزال به طور زيبايي مسير را قطع كردند و از جلوي من گذشتند. اسبي كه من سوار بودم يك اسب شكاري بود. شكار با اسب روشي بود كه در گذشته ها مرسوم بوده و در حال حاضر منسوخ شده است .پس از آن پيشامد چندين داستان و حكايت در مورد شكار غزال با اسب توسط مردان بختياري و اسبانشان شنيدم والبته من آنها را استهزاء مي كردم چون فكرم اين بود كه آنها در انجام اين كارمانند گذشتگان ، توانا نباشند.

15199d1255804951-a-merykhanum.jpg
 

پیوست ها

  • MERYKHANUM.jpg
    MERYKHANUM.jpg
    8.1 کیلوبایت · بازدیدها: 123

sohrab

Active member
Guest: Laila Salartash
on Mary Gharagozlou,
Broadcast Journalist: Pari Esfandiari, PhD.
Date : 2005-06-21

All through history gender devices have influenced the jobs of individuals. Many jobs, such as nursing and teaching, have been commonly regarded as feminine jobs. Nevertheless, history has witnessed many instances where women break the barriers and ignore the rules of gender discrimination. Not only have they questioned gendered jobs, they have also brought to the world an alternative philosophy of work. To see such an example, we can turn to the matter of horse breeding.

Over the last few decades, Iranian women gained an increasingly amount of prominence from breeding horses. Not only have they proven themselves as capable human beings who could undertake a physically demanding profession, they have also infused feminine characteristics into the business of rearing horses in Iran. Rather than allowing it to remain a business simply for profit, these women transformed horse breeding into an act of fostering wonderful relations with extremely beautiful and valuable pets. These women, with their unimaginable effort and limited financial prospects, have sacrificed much of their lives for their beliefs. Owing to their hard work, several breeds of Persian horses are now known throughout the world.

Today in this program we focus on one woman, Mary Lili Gharagozlou, whose effort and sacrifices have resulted in the worldwide recognition of the Asil of Iran, known in the West as Arabian horses.

Mary led a multifaceted, fascinating and occasionally trying life. Her father, Ali Naghi, was a doctor who came from a long line of Persian landlords and statesmen descended from the Gharagozlou tribe, brought from Central Asia to north-west Persia by Tamerlane in the late 14th century. In fact, her grandfather, Mehdi Khan Gharagozlou, owned 24 villages located around Hamedan a city in the western part of Iran. Her mother was Katherine Ladd, an American librarian at John Hopkins University, Baltimore.

After finishing her high school in Iran she left for the United States to study agriculture which was her favorite subject. It was there that she got married to the son of the Swiss Ambassador to Iran, Jacques de Bavier, and with him returned to Iran. Her marriage to Jacques did not work out however, and after some years they got divorced

In due course Mary married Majid Khan Bakhtiar, the chief of the Bakhtiari tribe, who introduced her to the Asil horses of Khuzestan that were to become her passion. For many happy years they enjoyed life to the full.

After his death in a flying accident, and for various other reasons, Mary’s circumstances changed greatly but she never gave up her work to bring the Arabian horses of Iran to the attention of the world. Mary also became Iran’s foremost expert on dry farming and a tireless worker for the benefit of the nomadic tribes of Iran, especially in times of famine and earthquakes, earning the greatest of respect from all who knew and worked with her.

On 14th September 2001, after a short illness bravely borne, Mary passed away.

In my conversation with Laila Saratash today, we will be looking at the life and achievements of this extraordinary woman called Mary Gharagozlou.

Pari: How did you know Mary?
Laila: I had a kinship with Mary and grew up beside her. I built up my personality through her influence.

Pari: What sort of life did she lead?
Laila: Mary lived a very adventurous and fruitful life, full of ups and downs. She never surrendered and lived all the moments of her life to the fullest. In the 1950s Mary and Majid participated in several construction projects in Khuzestan, including the construction of asphalted roads and bridges in Aghili and the area around Shoushtar. Whenever you pass those regions you can still see those roads and bridges which changed the lives of thousands of people living there. They were the first who started mechanized cultivation there and this affected the lives of the inhabitants of the region. They also had the biggest crops of wheat in the area. In 1963, Mary was appointed director of the Ministry of Tribal Affairs. During those years she made a lot of unforgettable contributions. For example, she had many essential bridges made. These bridges were over the streams and rivers in which many of the rural people and their livestock had drowned. Apart from that she constructed several fruit gardens in Aghili. She also had a bridge built to join the two arduous roads in Aghili, and the bridge was named Band-e-Mary Khanum (Mrs. Mary’s Link) in her honor.

She became one of the most famous people in the Ghashghai tribe and is well known in many provinces. In Sistan and Baluchestan, she got sweet water for the inhabitants. In 1966 and 1967, we had the Boinzahra earthquake – one of the biggest earthquakes in Iran which killed thousands of people and destroyed all the houses. With her influence, Mary helped to get a great deal of international relief for the homeless people of Boinzahra. But of course, her biggest passion was for the Asil horses.

In her final years she built a traditional arched house at the foot of the mountains to the west of Teheran, where she lived surrounded by her horses and her dogs. She had no interest in material possessions, other than having sufficient feed for her horses and for her people. After her death, many friends from all over the country came to her memorial.
Mary was a true patriot. The daughter of a khan, she treated people of every degree with the greatest respect, and was respected in return. But when it was fitting to do so she would have everyone in stitches laughing at her stories, most of which involved poking fun at the pompous. Those of us who knew Mary will never forget her.

Pari: How was her finanicial circumstances?
Laila: Before the revolution, she was quite well off, but the revolution robbed her of all her possessions. Yet she continued on empty-handed. As she was purposeful, she never gave up. She revived the Asil horses for Iran but did not get any essential help from those officials who were in charge of them.

Pari: What is the history of the Asil and why is it so important?
Laila: Asil means “pure” and the Asil horse can be traced back to 4 BC – if it is not the purest and most ancient of horses, it is certainly one of the oldest breeds of horses. There are many myths and theories concerning the origins of the Asil horse. One of these stories is that

"In the beginning, God gave Ishmael, son of Abraham, a gift, made of mist and dust, as a reward for Ishmael''s faith and dedication to the God of his father. Out of the mist and dust came the first Asil Arabian mare, who was at the time in foal, and produced a son. From these two gifts from God came the beginning of the Asil (pure) Arabian horse."





In most cases, the Asil was considered a gift from god, and treated as such by the Bedouin society. The origin of the name "Arab" remains a mystery, but its lineage can be traced back 5,000 years. In Prophet Mohammed’s recommendations for the breeding of the horse, he refers to it as the Asil, differentiating it from the half-bred “hajin” or "kadish", the horse of no breeding. From then on the Muslims followed the teachings of the Prophet diligently, for they were promised spiritual and material gain. In the many recommendations of the Prophet he always refers to the horse as "farras". This means mare. The keeping of a pure mare brings bounty, happiness, the pardoning of a number of sins, and is marked as good deeds of the Day of Reckoning. Thus, the status enjoyed by the Asil is one that no other horse has ever had. The Asil became a part of the family. Indeed, in Islamic Law the neglect of a mare brings the same penalty as the neglect of a wife or child.

Pari: What are the characteristics of the Asil?
Laila: There are several characteristics that set the Asil horse apart from other breeds, the most noticeable being their face. The Asil''s head has a characteristic dished profile with a prominent eye, large nostrils and small teacup muzzle. The very nature of the breed, its shape as well as its color, was influenced by religious belief, superstition and tradition. It was believed that the bulging forehead held the blessings of Allah. Therefore the greater the "Jibbah" the greater the blessings carried by the horse. The great arching neck with a high crest, the "Mitbah" was a sign of courage, while a gaily-carried tail showed pride. These traits were held in high esteem and selectively bred for.

Pari: Mary started her work form scratch several times – could you tell us about that?
Laila: Mary wanted to introduce the Asil horses of Iran to the world. For that she needed to collect a great deal of information from all around Iran, mostly from the province of Khuzestan. Many people were not willing to cooperate with her, or they let her down. But none of these could stop Mary from doing what she had set his mind on.

When a great horse plague destroyed almost all the horses in Khuzestan, she gathered those surviving horses and started breeding them again. Even though she had lost everything during revolution, she did not give up. She took her horses to Pounak, Saveh and then Kordan, built two stables in Kordan and restarted the breeding program. Eventually, she raised the number of horses from the original 20 to 1,624 in the year 2000. Now you cannot find ann Asil horse owner in Iran who does not own a horse from Mary''s stables or which is the progeny of Mary''s horses.

Pari: What other difficulties did she encounter? Did she have a nomadic life?
Laila: To brand a horse she would go to the remotest of areas. Sometimes she had to wait days to coordinate with officials there to be able to get a car. She received a lot of promises but all were broken when it actually came down to doing something. She was alone in her struggles. What she did made many unheard of people become famous and wealthy. But while she was alive, all those people never offered her a helping hand. She did not have a nomadic life, although she was the head of Iranian department of nomads (edareh ashayeri) before the revolution and was one of the influential women of her own time.
There were also many unavoidable difficulties and interruptions, even after Iran’s first stud book was accepted by WAHO in 1976. It took until 1999 for Mary to finish the work of proving the control of breeding, as requested by WAHO for the last group of horses – the Asil Arabians of Khuzestan – which were first brought to WAHO’s attention in 1974. In this she was assisted by many friends and colleagues at the Equestrian Federation of the Republic of Iran, and by the Asil Association. The latest volume of the Iranian Stud Book finally includes these horses ‘from behind the mountains’, and can be regarded as Mary’s fitting memorial.

Pari: Most women on top jobs are doomed to a lonely life; would you describe her life as lonely?
Laila: No, she had a je ne sais quoi. She was never lonely and was always full of life and hope. She had a special personality – she was a child in the company of a child, a philosopher while meeting a philosopher, and a trustworthy friend among friends. If you saw her, you could not help being attracted to her and feeling enticed to see her again. Her great knowledge and strong character had made her popular and very much loved.

Pari: What is her legacy for other women? Who is following in her path?
Laila: There is not going to be another Mary not for many years to come. But she was a good teacher and even now there are a few women who still follow her ideals. These women are struggling in the men''s world and succeeding. They are horse owners and riders themselves and at present, they run the society of Asil horse owners, which consists of many powerful men. But these very few women with their abilities and power in management have outrun their men colleagues. They are organizing and judge the events involving Asil horses in Iran.

Pari: What are the financial circumstances of these women? Are they getting any help from the government
Laila: They are not financially supported at all and are not in a very good financial situation. They have organized competitions through their own money and what they get from fundraisers.

Pari: Why are they following such a difficult path?
Laila: They believe this is a national legacy. Promoting Asil horses in Iran has many effects on the financial conditions of a great number of people involved in this business. They will gain recognition if the exportation becomes a reality, but it won’t be such unless regular and well-financed competitions are held inside the country first. They are struggling to achieve this farfetched goal to make Iran internationally known and respected in the field of Asil horse-breeding.​
 
سلام
من از کودکی به خاطر آشنایی پدرم با خانم ما همیشه تهران میرفتیم آنجا بودیم وبا تمام کم سنیم میدیدم که خانم چه می کردند وبا چه عشق و علاقه
ای به این اسبها میرسید اوایل که رفتند کردان همه بیابان بود واصلا کردان را خانم کردان کردو به جهمعه اسبداری شناساند .من کوچکتر از آنم که اظهار نظری کنم ولی حیف این نژاد که یک نفر زندگی و عمرش را گذاشته نابود شود بیاییم با هم متحد بشیم و این باقیمانده اسبها را حفظ کنیم.همه چه آنکه روی وارداتی کار میکنه یا آنکه خالص کار میکنه همیدوارم روزی کانون مثل زمان خانم فعال بشه و همه ایران کنار هم روح آن مرحومه را شاد کنند.
 

kermani

New member
اگر مری خانم نبود اسب اصیل خوزستان ایران (همان اسب عرب معروف) نه تنها به دنیا معرفی نمیشد بلکه حتی ممکن بود مثل
بعضی نژادها نابود بشه .
مثل ایشان دیگر خیلی بعیده پیدا بشه . صد حیف ...
 
خانم و فرخلقا

خانم و سمرقند
 

پیوست ها

  • خانم وفرخلقا.jpg
    خانم وفرخلقا.jpg
    109.2 کیلوبایت · بازدیدها: 97
  • samarghand & meri leyli.jpg
    samarghand & meri leyli.jpg
    30.2 کیلوبایت · بازدیدها: 200
  • خانم وفرخلقا.jpg
    خانم وفرخلقا.jpg
    109.2 کیلوبایت · بازدیدها: 101
  • samarghand & meri leyli.jpg
    samarghand & meri leyli.jpg
    30.2 کیلوبایت · بازدیدها: 188

sohrab

Active member
این مطلب ترجمه نوشته ای ست از زنده یاد مری قره گوزلو.



در یکی از شبهای بارانی اوائل بهار خوزستان، دیر هنگام با شنیدن صدای بوق یک اتومبیل پشت در ورودی، غافیگیر شدم.
یک لنجرور وارد حیاط شد. متعجب شدم چون تنها کسی من با چنین اتومبیلی می شناختم، خیلی بعید بود چنین شب بارانی را برای آمدن انتخاب کند. چون علاوه بر بد بودن جاده، رودخانه ای در مسیر قرار داشت که گر چه چندان عریض نبود اما در معرض طغیان و سیلاب های فصلی بود.
شگفتی من هنگامی بیشتر شد که دوستان قدیمی ام گاس* و الریکا* را به همراه خانمی استرالیایی و مردی از آلمان دیدم. دو روز تمام بارش باران ادامه داشت. شرایط مطبوعی نبود اما در این مدت از اصطبلها بازدید کردیم.

آنها در مورد امکان ملاقات با یکی از شیوخ که به دانش سنتی در مورد اسب اصیل مشهور باشد پرسیدند. من شیخ حاجات آل کثیر را به عنوان یکی از معتبر ترین شیوخ عرب در زمینه انواع و پراکندگی تیره های اسب اصیل معرفی کردم که اتفاقا در کمتر از چهل کیلومتری محل اقامت ما زندگی میکرد.
تصمیم برای رفتن نزد شیخ ما را با خطر گیر افتادن در گل و لای روبرو می کرد.
ما سه اتومبیل داشتیم، رنجرور "گاس"، یک لندرور و یک تویوتا لندکروزر.
سفر فوق العاده ای داشتیم! بیشتر شبیه به یک کشتیرانی روی دریایی از گل و لای بود. اما بالاخره به آنجا رسیدیم. همه جا سرد و خیس بود.
شیخ حاجات از دیدن ما خیلی خوشحال شد. خیلی خوب میشناختمش. او دوست خوب همسر مرحوم من مجید و یکی از اساتید من در زمینه اسب اصیل خوزستان بود.
شیخ یک منقل بزرگ پر از زغالهای سرخ مقابل ما گذاشت و هنگامی که ما خشک شده بودیم و چای و قهوه مان را خوردیم صحبت به مهمانان من و علت حضورشان رسید.
آنها میخواستند عقیده شیخ را در مورد شرایط یک اسب اصیل خوب بدانند.
شیخ گفت : اول از ایشان بپرس در مورد چه اسبی صحبت می کنند؟ اسب "خیابان"؟ (به معنی اسب نمایش و جشن و ...) یا اسب "بیایان"؟ (به معنی اسبی برای جنگ، مسافت های طولانی سرعت بالا برای شکار و ...).

جواب آنها این بود : "اسب بیابان".



او سپس جواب داد : "ابتدا، قبل از نگاه کردن به بدن اسب، باید مطمئن شوید این پنج مشخصه را دارد: "جرات و جسارت" ، "هوش و ذکاوت" ، "بنیه و استقامت" ، "روح و شخصیت" و مهمتر از همه، "نجابت".
(نویسنده در مورد لغت NEJABAT میگوید:"ترجمه این لغت مشکل است، ترکیبی ست از شرافت!،ملایمت و اخلاق موقرانه.)
اگراسب فاقد این خصوصیات باشد،هر چقدر هم به چشم خوش بیاید،اسبی بی ارزش است. پس وقت خود را تلف نکنید.
اگر اسب این خصایص را داشت، به ساخت اسب توجه کنید.
پیشانی عریض، چشمان بزرگ و زنده ، گوشهای شکیل و برافراشته ، اتصال گردن بلند و باریک و شکیل ،سینه عمیق ،کمر کوتاه ، دست و پای مستقیم و غیره.
خلاصه، همه خصوصیاتی که شیخ اشاره کرد، دقیقا مشابه نظر سایر کارشناسان بود
بجز خصوصیات کپل. او کپل مسطح را کاملا تائید نکرد. این نوع کپل را در یک سیلمی که به عنوان هدیه از ایالات متحده فرستاده شده بود، دیده بود و از آن به عنوان یک نقیصه یاد می کرد. او گفت :کپل کاملا مسطح، اگر چه ممکن است چشم نواز باشد، ولی طبیعی نیست. در تیره های مختلف و برای اهداف متفاوت، تیپ های متفاوتی از کپل مطلوب است. بر اساس گفته وی در تیره های حمدانی، نسمان و گاهی اوقات صقلاوی کپل مستقیم تر مورد انتظار است ولی چنین کپلی در کحیلان می تواند نشانه اختلاط زیاد با تیره های فوق باشد. چنین اسبی احتمالا فاقد همه توانایی هایی ست که از این تیره انتظار میرود.
به عقیده شیخ، دم اسب نباید به شکل عصایی بالای گرفته شود. بلکه باید مانند پرچم برافراشته شود. چون نوع اول نشانه وجود پشتی ضعیف است و نوع پرچمی در اسبهایی با ستون فقرات قوی و مستقیم دیده میشود.
مهمانان من سپس می خواستند بدانند چه انتظاراتی از تیره های مختلف وجود دارد. پاسخ کوتاه شیخ این بود: از حمدانی، شجاعت. از عبیان شراک، سبکی و چابکی که این امر باعث میشود سریع خسته نشود و برای حرکت های سرعتی مناسب باشد. از کحیلانها، استقامت، که باعث میشود در کاربرد های با مسافت های طولانی از جمله شکار غزال از سایرین پیشی بگیرد. وی از تیره های صقلاوی و نسمان بیشتر در دسته بندی اسبهای زیبا یاد کرد. او در مورد تیره ی جلفان، با وجود اینکه گوشهای پهن و با فاصله اش را تمسخر کرد، پذیرفت که اسبی محکم و قوی است. در مورد تیره های معنقی و حدبان که هر دو متعلق به خانواده های سادات هستند، اعتراف کرد که اطلاعات کمی دارد چون از او دور هستند و بسیار کم تعدادند.
باید توجه داشت که قبیله یا خانواده ای که مالک یک تیره هستند آنرا برتر از سایر تیره ها می شمارند.
با این اوصاف با هر گروهی که برخورد کنید، تیره ی آنها بدون شک بهترین خواهد بود!

ولی شیخ حاجات و دو نفر دیگر از این قائده مستثنی بودند
بنابراین اطلاعات دریافت شده از یک قبیله یا منطقه ممکن است توسط سایرین تکذیب شود.
همواره به همین شکل بوده است چنانچه محمد علی در کتاب "تولید اسب اصیل عرب" اشاره می کند: بعضی اروپائیان تفاوت بزرگی بین عرب سوریه، نجد و غیره قائل هستند در صورتی که همه اینها از یک ریشه واحد هستند.
من اغلب خوشحال می شوم وقتی در مورد اسب دوستانی می خوانم که با اسب عرب سر و کار دارند
به نظر می آید آنها کاملا متقاعد میشوند که بهترین اسبها از این قبیله یا آن یکی هستند. ولی من میگویم : اسبهای خوبی در همه قبایل هست. قبایل همسایه اغلب در جنگ بوده اند و پیروز میدان بهترین سرمایه های طرف مغلوب را از آن خود میکرده. به این ترتیب اسبهای خوب از قبیله ای به قبیله ی دیگر برده میشدند. پس می شود اینطور نتیجه گرفت که قدرتمند ترین فبیله مالک بهترین ها می شود


*Gustl
*Ulrika
 

پیوست ها

  • mary4.JPG
    mary4.JPG
    68.9 کیلوبایت · بازدیدها: 37
  • mary4.JPG
    mary4.JPG
    68.9 کیلوبایت · بازدیدها: 45

fatima

Member
رخش خزان گفت:
مگه مری خانم خوزستان زندگی میکردن ؟
زندگی که فکر نمی کنم ولی مگه برای ثبت اسبا کار نمی کرد؟ احتمالن باید یه جایی مستقر میشد. من از مربی ام شنیدم که ظاهرن خیلی باهاش در ارتباط بوده
 

sohrab

Active member
رخش خزان گفت:
مگه مری خانم خوزستان زندگی میکردن ؟

به خوزستان که زیاد سفر می کردند ولی این ماجرا مربوط به زمانی است که در املاک همسرشون "مجید خان" اقامت داشتند.
 

sohrab

Active member
متن حاضر هم ترجمه نوشته ای از مری خانم است.

پاییز 1982 است. حوادث بسیاری اتفاق افتاده و زندگی من درهم و برهم است. من در یک ملک کوچک در نزدیکی شهر همدان هستم. جایی که زمانی همه ی اراضی وسیعش متعلق به ما بود، همه ی پولی که دارم به 100 دلار نمیرسد و ما مجبوریم در طول زمستان غذا و گرما داشته باشیم. بهار می رسد...خدا بزرگ است!
من با دست حلقه زده بر گردن "خبیثه"* در جستجوی ماه جدید( قبل از اینکه غروب کند ) به افق چشم دوخته ام.
میخواهم ماه را بر صورت "خبیسه" ببینم. (یکی از خرافات مربوط به "وذنه خرسانی" که یاد گرفتم!)
ماه را یافته بودم و با صدای بلند( عادت کرده ام با صدای بلند با اسبهایم صحبت کنم) به مادیان گفتم :
"ما جایی برای زندگی داریم ولی چه بخوریم؟ من نمیتونم خودم را سیر کنم و شما اسبها را تنها بگذارم"
در این لحظه مستخدم که همیشه در خانه ام زندگی می کند، صدا زد :"خانم ، از خارج تلگراف آمده."
من کاملا مبهوت شده بودم. اصلا باور نمی کردم خواهرم که در ایتالیا زندگی میکند، توانسته باشد من را پیدا کند. آخر خود من هم کد پستی ام را نمی دانستم!
وحشت کردم. با خود گفتم یک اتفاقی برای خواهرم افتاده و یکی از دختر های او به اندازه ی کافی باهوش بوده که یک جوری من را پیدا کند.
گفتم:" سریع تلگراف را بیاور پایین!"
با انگشتان لرزان بازش کردم.
:"شش هزار دلار برای تهیه علوفه اسبها تقدیم میگردد. دن فورد**"
من دن فورد را تا سال 1988 که از دنیا رفت نشناختم و هرگز نفهمیدم چطور توانست مرا پیدا کند.
خبیثه کار خود را کرد! تا به امروز برای اسب اصیل کار کرده ام و عقیده دارم باورهای خرافی به نحوی اثرات بزرگی دارند.
اخیرا اسب اصیل خوزستان به لیست اسبهای ثبت شده، پیوسته است و نمیدانم اگر نمی توانستم اسبهایم را از آن زمستان سخت نجات دهم، آیا انگیزه ی ادامه کار با اصیل را داشتم یا نه. فقط می دانم که ما، اسبها و من، خیلی به دن فورد مدیونیم و البته هرگز این سخاوت و گشاده دستی اش را فراموش نخواهم کرد.
این چیزی ست که فقط یکبار در زندگی اتفاق میافتد (به اندازه ای تجربه داشته ام که بدانم.)



* نام مادیان خرسانی خانم
**Don Ford تولید کننده آمریکایی
 

پیوست ها

  • mary.JPG
    mary.JPG
    40.2 کیلوبایت · بازدیدها: 96
  • mary sign.JPG
    mary sign.JPG
    15.9 کیلوبایت · بازدیدها: 108
  • mary.JPG
    mary.JPG
    40.2 کیلوبایت · بازدیدها: 103
  • mary sign.JPG
    mary sign.JPG
    15.9 کیلوبایت · بازدیدها: 83
آخرین ویرایش:
سهراب جان دستت درد نکنه داداش. روحم رو جلا دادی و اشکم رو در آوردی. ادامه بده. بذار یادمون نره که چه کسانی، چه زحمتهایی به پای اسبهای ایران کشیدن و نسل بعد (خودم هم جزیی از بچه های همین نسل بعد هستم) بدونن که این میراث گرانبها، همینطوری مفتی به دستشون نرسیده. ایکاش در هر دوره و زمونه ای فقط یکی مثل مرحوم خانم وجود داشت تا وضعیت اسب در ایران به این فلاکت نیفته.
باز هم ممنونم عزیز. فقط خواهش میکنم که ادامه بده.
 

sohrab

Active member
1-محمد حسین خان قراگوزلو ، پدر پدر پدر جد مری خانم
2-پدر بزرگ مری خانم و پسر عموهایش
3-مری خانم و همسرش مجید خان
4-مری خانم در لباس بختیاری
5-مری خانم در منزل یکی از پرورش دهنده های اسب خوزستان
 

پیوست ها

  • granfa.JPG
    granfa.JPG
    171.9 کیلوبایت · بازدیدها: 70
  • mary5.JPG
    mary5.JPG
    90.7 کیلوبایت · بازدیدها: 88
  • mary1.JPG
    mary1.JPG
    101.7 کیلوبایت · بازدیدها: 100
  • Gharag2.jpg
    Gharag2.jpg
    59 کیلوبایت · بازدیدها: 95
  • grand2.JPG
    grand2.JPG
    104 کیلوبایت · بازدیدها: 73

sohrab

Active member
مری قراگوزلو

1-در یزد
2-با زنان بختیاری
3-سوار بر سیلمی "ارس"
4-شکار گراز در ساحل کارون
5-سال های آخر
6-امضا
 

پیوست ها

  • mary7.JPG
    mary7.JPG
    113.9 کیلوبایت · بازدیدها: 96
  • Gharag3.jpg
    Gharag3.jpg
    54.4 کیلوبایت · بازدیدها: 87
  • mary6.JPG
    mary6.JPG
    74.1 کیلوبایت · بازدیدها: 76
  • mary3.JPG
    mary3.JPG
    159.4 کیلوبایت · بازدیدها: 84
  • mary2.JPG
    mary2.JPG
    39.2 کیلوبایت · بازدیدها: 81
  • mary sign.JPG
    mary sign.JPG
    15.9 کیلوبایت · بازدیدها: 72
vatan گفت:
پس بالاخره یل تکین هم صاحب کره میشه!!!!
چه عجب یکی رفت باشگاه خانم و تصمیم گرفت از یل تکین بکشه نه از مبارک!!!!!!!!!

منظورتون از "خانم " خانم قلاوند است؟ چون فقط توی اسب های اصیل ایرانی مرحومه خانم قرگوزلو را "خانم " می گفتند امیدوارم الان هم همینطور باشد. اونجا هم ب همیشه باشگاه "خانم" یعنی خانم قرگوزلو بوده و خواهد بود. بقیه دیگر اسمهای خودشون دارند. بالاخره اگر "خانم" نبود هیچکدام از ما هم نمیتونیستم الان درباره این اسبها اصلا حرف بزنیم چون وجود نداشتند دیگه. بعضی ها هرگز از این دنیا نمی روند .....

امیدوارم همیشه "خانم" همان خانم قراگوزلو باشد چون فقط اون بود که این کلمه همه اسمشو پر میکرد و میکنه. "خانم "شدن خیلی کار سختی است اصلا امکان ندارد.... یک " خانم" داشتیم و هنوز هم توی دلامونه اون هم "خانم" قرگوزلوست . اونهایی که دیده بودنش و می شناختنش میدونند من چی میگم.........
 

vatan

Member
ایرانی گفت:
منظورتون از "خانم " خانم قلاوند است؟ چون فقط توی اسب های اصیل ایرانی مرحومه خانم قرگوزلو را "خانم " می گفتند امیدوارم الان هم همینطور باشد. اونجا هم ب همیشه باشگاه "خانم" یعنی خانم قرگوزلو بوده و خواهد بود. بقیه دیگر اسمهای خودشون دارند. بالاخره اگر "خانم" نبود هیچکدام از ما هم نمیتونیستم الان درباره این اسبها اصلا حرف بزنیم چون وجود نداشتند دیگه. بعضی ها هرگز از این دنیا نمی روند .....

امیدوارم همیشه "خانم" همان خانم قراگوزلو باشد چون فقط اون بود که این کلمه همه اسمشو پر میکرد و میکنه. "خانم "شدن خیلی کار سختی است اصلا امکان ندارد.... یک " خانم" داشتیم و هنوز هم توی دلامونه اون هم "خانم" قرگوزلوست . اونهایی که دیده بودنش و می شناختنش میدونند من چی میگم.........
باعث تاسف هست که خانم قلاوند اسب خالص ایرانی تولید نمیکنند !!!
و در رابطه با خانم قره گوزلو هم باید گفت که ایشون خدمات زیادی به اسب عرب ایران کردند ولی نباید یادمون بره که همین ایشون بودند که مبارک را به کشور ما آورند و سر آغاز انقراض اسب خالص ایرانی را شروع کردند و در تولید اسب عرب هم به اندازه ای که اسب در اختیارشان بود موفق نبودند البته دلیل هم برای این حرف دارم.
 
چرا نمیگید خانم قرگوزلو اسب عرب ایران را به دنیا معرفی کرد. نصف زندگیش را هم فقط اختصاص داد به جمع آوری این اسبها که الان من و شما درباره شان حرف داریم. در ضمن بالاخر همه که خدا نیستند . من در باره مبارک با شما موافقم ولی هدف خانم قرگوزلو این نبود. این خالص ایرونی هم خودش بعدا انداخت توی دهن همه . چون متوجه شده بود که از مبارک سوء استقاده میشود. اون می خواست بعدا از یکبار کشش با مبارک برگردد به خالص ایرونی ها و البته خون خالص ایرونی هایش را هم حفظ کند. ولی خوب این کار درست انجام نشد. به هر حال چشمامون نبیندیم و یک بعدی به همه چیز نگاه کنیم. همین تعداد اسبها هم که داریم به خاطر زحمتهای خانم قرگوزلو است . وگرنه من و شما که نمی تونستیم تبار نامه درست کنیم الان پس چرا اسبهای کرد و ترکمن و دره شوری ما دارند از بین می روند؟ تا حالا چرا کسی برای این اسبها تبارنامه درست نکرده؟ پس کارهایی که خانم قرگوزلو برای ایران کرده خیلی با ارزش بود. اگه تولید کنندگان ما برداشت اشتباه از قضیه مبارک دارند یا الان بی رویه اسب وارد می کنند که تقصیر خانم قرگوزلو نیست خداوند به همه عقل داده ....درضمن حداقل خانم قرگوزلو یک اسبی وارد کرد که بالاخره از حق نگذریم تولیداتش بسیار خوب بوده . کدام اسب وارداتی ما توانسته تولیدات مثل مبارک داشته باشد؟ من اصلا طرفدار مبارک نیستم ولی انصاف هم خوب چیزیه .....
الان هم که نزدیک 70 مادیان از مبارک کشیدند مگه خانم قرگوزلو اینجاست؟ بعد از خانم قرگوزلو کی دیگه به این اسبهای بیچاره یک کمکی کرده ؟خانم قلاوند که مثلا وکیل مبارک شده ول کن نیست کی از پول بدش می آید؟ تازه دیروز یک مادیان کره کهکشان دو سر خرسانی را از مبارک کشدیدند . به نظر من اگه خانم قلاوند دلش برای اسب ایرانی میسوخت باید در سال تعداد کشش های مبارک را محدود میکرد مثلا حداقل 10 کشش نه 70 تا یا مثلا از کشش مبارک با خالص ایرونی جلوگیری می کرد . این حداقل کاری است که خانم قلاوند می توانست بکند ولی خوب پوله دیگه. در ضمن خانم قرگوزلو کلی اسبهای خالص ایرونی داشت. . الان هم هر چی ما داریم کار می کنیم ادامه کارهای اونه .... خراب کاریها را گردن خانم قرگوزلو ندازید. کسان دیگری دارند راه اشتباه می روند .
 

vatan

Member
ایرانی گفت:
چرا نمیگید خانم قرگوزلو اسب عرب ایران را به دنیا معرفی کرد. نصف زندگیش را هم فقط اختصاص داد به جمع آوری این اسبها که الان من و شما درباره شان حرف داریم. در ضمن بالاخر همه که خدا نیستند . من در باره مبارک با شما موافقم ولی هدف خانم قرگوزلو این نبود. این خالص ایرونی هم خودش بعدا انداخت توی دهن همه . چون متوجه شده بود که از مبارک سوء استقاده میشود. اون می خواست بعدا از یکبار کشش با مبارک برگردد به خالص ایرونی ها و البته خون خالص ایرونی هایش را هم حفظ کند. ولی خوب این کار درست انجام نشد. به هر حال چشمامون نبیندیم و یک بعدی به همه چیز نگاه کنیم. همین تعداد اسبها هم که داریم به خاطر زحمتهای خانم قرگوزلو است . وگرنه من و شما که نمی تونستیم تبار نامه درست کنیم الان پس چرا اسبهای کرد و ترکمن و دره شوری ما دارند از بین می روند؟ تا حالا چرا کسی برای این اسبها تبارنامه درست نکرده؟ پس کارهایی که خانم قرگوزلو برای ایران کرده خیلی با ارزش بود. اگه تولید کنندگان ما برداشت اشتباه از قضیه مبارک دارند یا الان بی رویه اسب وارد می کنند که تقصیر خانم قرگوزلو نیست خداوند به همه عقل داده ....درضمن حداقل خانم قرگوزلو یک اسبی وارد کرد که بالاخره از حق نگذریم تولیداتش بسیار خوب بوده . کدام اسب وارداتی ما توانسته تولیدات مثل مبارک داشته باشد؟ من اصلا طرفدار مبارک نیستم ولی انصاف هم خوب چیزیه .....
الان هم که نزدیک 70 مادیان از مبارک کشیدند مگه خانم قرگوزلو اینجاست؟ بعد از خانم قرگوزلو کی دیگه به این اسبهای بیچاره یک کمکی کرده ؟خانم قلاوند که مثلا وکیل مبارک شده ول کن نیست کی از پول بدش می آید؟ تازه دیروز یک مادیان کره کهکشان دو سر خرسانی را از مبارک کشدیدند . به نظر من اگه خانم قلاوند دلش برای اسب ایرانی میسوخت باید در سال تعداد کشش های مبارک را محدود میکرد مثلا حداقل 10 کشش نه 70 تا یا مثلا از کشش مبارک با خالص ایرونی جلوگیری می کرد . این حداقل کاری است که خانم قلاوند می توانست بکند ولی خوب پوله دیگه. در ضمن خانم قرگوزلو کلی اسبهای خالص ایرونی داشت. . الان هم هر چی ما داریم کار می کنیم ادامه کارهای اونه .... خراب کاریها را گردن خانم قرگوزلو ندازید. کسان دیگری دارند راه اشتباه می روند .
بله حرف های شما را قبول دارم به جزء یه قسمت که ما آخر نفهمیدیم خانم برای چی مبارک را وارد کردند؟؟
اگه هدف اصلاح سر بوده این هم فقط با یه تلاقی !! و بعدش دوباره با خالص ایرانی کره تولیدی را بکشند که خوب فکر خانم بسیار اشتباه بوده و چطور با یه تلاقی که میدادند دوباره میخواستند به خالص ایرانی برگردند؟؟
در رابطه با کل اسب های خارجی که از قبل وارد شده و تا الان هم ادامه داره من تمام اسب های وارد شده به ایران را یابو!! میدونم به جزء یه مورد اون هم فقط ایجن روز که واقعا بی نظیر بوده و اگه خانم به جای مبارک ایجن روز وارد میکرد من خودم بهش تبریک میگفتم!!!
ولی از حق نباید گذشت بین اینهایی که الان وارد شده و مبارک باید گفت که مبارک از اونها سر تر هست.
در رابطه با تولیدات خانم قره گوزلو هم یه مورد را باید بگم و اون این هست که اگه یه نگاهی به سیلمی های خانم و مادیان های ارزشمندی که نزد خانم بوده که اکثرا از مجید خان یا اهدایی شیوخ بوده ایشون خوب تولید نکردند.
برای اینکه به این موضوع بپردازیم بحث را باز میکنم !!!. سیلمی های خانم چی ها بودند؟؟؟
حداد - سمرقند - ابن ممتازه و غیره که هیچکدام از اینها را خودش تولید نکرد بلکه حداد اهدایی شیخ حاجات ابن ممتازه از مکوندی و سمرقند هم که از مجید خان بوده آیا خانم تونستند کره ای از این اسب ها تولید کنند که بهتر از خودشون یا حداقل همتراز این سیلمی ها باشند؟؟
چند تا کره از حداد نام ببرید که مثل خودش شدند این در حالی هست که ما به کسی تولید کننده موفق میگیم که در طی سال ها ی متمادی در حال پیشرفت باشه به طور مثال اگه یه گاودار رکورد تولیدش در امسال 30 کیلوگرم در سال هست انتظار از یک گاودار موفق این هست که در طول مثلا 10 سال رکوردش به بیش از 30 کیلوگرم برسه ولی آیا واقعا خانم توی تولید اسب اینگونه بودند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
در مورد مادیان ها هم همینطور خانم بهترین مادیان های آن زمان را از لحاظ زیبایی و پرخونی در اختیار داشتند مثل عنبر که از مجید خان بود ولی از آن مادیان ها و از آن سیلمی ها چی تولید کردند؟؟؟؟؟؟
 
شما میدانید خانم در ضمن کلی اسب از ایران صادر کردند . در ضمن بالاخره هر کسی از یک جایی شروع میکند . من نمی دونم چقدر با خانم قراگوزلو آشنایی داشتید.

خانم قراگوزلو از بچگی اسب داشتند و اولین اسبش هم یک ترکمن بود ولی بعدا که با مجید بختیار ازداوج میکند و اسبهای عرب اونو میبیند دیگه از اون موقع عاشق اسبهای عرب میشود تازه اسبهای مجید بختیار هم مال سردار محتشم بود و بعضی هایش هم اهدایی شیخ های خوزستان. خوب پس هیچکس با اسب به دنیا نمی آید.

در ضمن لطفا این سایت را یک نگاهی بیاندازید http://www.schieferegg.com

بعد از خانم قرگوزلو دیگه کی اسب ایرانی را صادر کرد؟

در ضمن تولیدات خانم قرگوزلو بیشتر از اینها بود. الان بیشتر اسبها که شجرشون را نگاه کنید برمیگردند به اسبهای قدیم خانم قرگوزلو. چرا می گید خانم قرگوزلو اسب خوب تولید نکرد؟ این بی انصافی است .....

الان اسبهای آقای جعفر یزدی چندتاشون که من می شناسم از کره های مادیانهای خانم هستند.
در ضمن مگه هر کسی چقدر تو ی این دنیا عمر میکند؟ خانم قرگوزلو باید 200 سال عمر می کرد تا به تنهایی 1000 تا اسب تولید میکرد.... یک مادیان 11 ماه طول میکشد تا کره بیاره این شده یکسال از عمر آدم.....

به نظر من شما یک طرفه رفتید به قاضی ..... و این واقعا در حق کاری که خانم قراگوزلو برای اسب عرب داران ایران کرد کم لطفی است . اگر همه مثل شما فکر می کنند پس حیف از خود خانم قرگوزلو که این همه وقتش را گذاشت برای این اسبها که بعد از خودش این چیزها را بهش بگن

شما می دانید چند نسل باید بگذرد تا مثلا بتوانید یک سیلمی مثل سمرقند تولید کنید؟

تازه باید چند سال صبر کنیید تا زمان کشش اسب بشود بعد 11 ماه تازه کره به دنیا بیاد و یکسال بعد تقریبا ببینم که این کره چی از آب در آمده....

عمر نوح هم جواب نمی دهد با مشکلاتی که در ایران داریم.
و مید ونید خانم قرگوزلو چطور با این مشکلات کنار اومد؟
 
بالا