جایگاه اسب درایران باستان ازگفتار شاهنامه

در فرهنگ ایران زمین حیوانات جایگاه ویژه ای دارند. بنا بر بندهش نخستین آفریده اهورامزدا ورزاو (گاونر) است، اهریمن دیو آز و رنج و گرسنگی را برای گزند آن گماشت، ورزاو از آسیب دیو لاغر و ناتوان گردید تا جان سپرد. روان آن، گوشورون، از کالبدش خارج گردید به ماه رفت و گله سر داد. اهورامزدا روان اشوزرتشت را بدو نمایاند و گفت کسی خواهم آفرید و آئین نجات خواهد آورد. یشت نهم اوستا نیز به دروسپا (در اوستا گااوش و در فارسی گوش) موسوم است که به معنی گاو و فرشته نگاهبان چارپایان است. یکی دیگر از حیوانات مهم برای ایرانیان سگ می باشد. در وندیداد، که آئینه ایی است از رفتارهای مردم ایران باستان، جایگاه سگ به روشنی نمایان است. در کرده ۱۳ میخوانیم: اهورامزدا پاسخ داد و گفت سگ ... این است آفریده نیکو از مخلوقات خرد نیک. یکی دیگر از حیواناتی که جایگاه ویژه ایی در استوره و باور ایرانی دارد اسب است.
در نوروزنامه حکیم خیام میخوانیم: چنین گویند که از صورت چهارپایان هیچ صورت نیکوتر از اسب نیست، چه وی شاه همه چهارپایان است. همچنین در حکایت است، خسروپرویز را اسب شبدیز پیش آوردند تا برنشیند گفت اگر برتر از آدمی یزدان را بنده بودی جهان بما ندادی، و اگر برتر از اسب چهارپایی بودی اسب را برنشست ما نکردی و همو گوید که پادشاه سالار مردانست و اسب سالار چهارپایان. تمام بزرگان ایرانی چون سیاوش و خسروپرویز اسب های نامی داشتند که نامی ترین آنها رخش رستم است. خیام نام بیش از ۴۰ گونه اسب را در نوروز نامه آورده است که از آن دست است؛ "الوس" آن اسب است که گویند آسمان کشد و دوربین است، "سیاه چرمه" خجسته بود، "سمند" شکیبا و کارگر بود... .
در زبان پارسی ضرب المثل هایی چند داریم که به اسب برمیگردد چون "اسب زین کردن" که مراد از آن آماده کاری شدن است یا "دو اسبه رفتن" که مراد از آن کاری را سریع نجام دادن است. در خسرو شیرین نظامی میخوانیم:

وز آنجا یک تنه شاپور برخاست * دو اسبه راه رفتن را بیاراست
یا
دو اسبه پیش بانو کس فرستاد * ز مهمان بردن شاهش خبر داد

بسیاری از نام های ایرانی با اسب پیوند خورده است که از آنها می توان به نام پدر اشوزرتشت، پوروشسب اشاره کرد که به معنای دارند اسب پیر است یا سیاوش (=دارنده اسب سیاه)، گشتاسب (=دارنده اسب چموش)، لهراسب (=اسب تند و تیز)، پسر کیقباد بیرشن (= دارنده دو اسب)، یکی از پارسایان به نام سیوسپی (=دارنده اسب سیاه). از این دست نام ها و صفت ها در اوستا بسیار است. می توان به آبان یشت اشاره کرد که بازوان ستبر اردویسور ناهید به شانه اسبی همانند شده است یا صفت اسب تند و تیز که بارها برای خورشید و اپم نپات (از ایزدان نگاهبان آب) استفاده شده. همچنین است آتشکده سپنت آذرگشسب (آتش اسب نر).
با این مقدمه در باره جایگاه حیوانات بویژه اسب در باور ایرانی میتوان کنون به نقش رخش پرداخت.
نخست باید دید استاد توس رخش را در چه زمانه ایی آفریده است. سخن از زمانه ایی است که ایرانی در برابر عربان نمی توانست بر اسب بنشیند و اگر در گذری، ایرانی به عربی بر می خورد باید از باره خویش فرود می آمد تا آن عرب بگذرد؛ در این زمانه تاریک که دل هر ایرانی و آزاده ایی را به درد می آورد استاد توس آرام نمی نشیند او این بار نیز چاره کار را می داند. استاد رخش را زین می کند و به میانه میدان می فرستد.
وارد شدن رخش به شاهنامه برابر است با زمانی که رستم مهیای به میدان آمدن است. یل تاجبخش (رستم) در پی اسبی است که یارای سواری دادن به او را داشته باشد. هر اسبی را که برای وی می آورند با یک فشار دست رستم، کمر خم می کند و نشان می دهد که توانایی همدمی رستم را ندارد. در این گاه رستم مادیانی می بیند که کره ایی شایسته و زیبا بر کنار دارد:

یکی مادیان تیز بگذشت خنگ * برش چون بر شیر و کوتاه لنگ
دو گوشش چو دو خنجر آبدار * بر و یال فربه میانش نزار
یکی کره از پس به بالای او * سرین و برش هم به پهنای او
سیه چشم و بورابرش و گاودم * سیه خایه و تند و پولادسم
تنش پرنگار از کران تا کران * چو داغ گل سرخ بر زعفران
رستم بی درنگ اسب را می پسندد و خواهان آن می شود. به سر و پای اسب نگاهی می افکند تا صاحب اسب را بیابد اما داغی بر ران اسب نمی بیند:

بپرسید رستم که این اسب کیست * که دو رانش از داغ آتش تهیست

به رستم پاسخ می دهند که این اسب زیبا و قدرتمند مالکی ندارد. تا به امروز کسی یارای آن نداشته بر این اسب بنشیند و از او سواری بگیرد ما نیز این اسب سرکش را رخش می نامیم.

چنین داد پاسخ که داغش مجوی * کزین هست هر گونه ای گفت و گوی
همی رخش خوانیم و بورابرش است * به خو آتشی و به رنگ آتش است
خداوند این را ندانیم کس * همی رخش رستمش خوانیم و بس
 
بالا