ناشناس
Active member
تحقيقي درباره علاقه خسرو پرويز به اسب خود &quo
آذري دميرچي، علاءالدين. "خسروشبديز". دوره12، ش139 (ارديبهشت53): 46-48، تصوير.
خلاصه: تحقيقي درباره علاقه خسرو پرويز به اسب خود "شبديز": واژه شبديز، اشعاري دروصف شبديز.
خسرو و شبديز
نوشته علاءالدين آذري دميرچي دكتر در تاريخ – استاديار دانشگاه اصفهان
نماندي بهنگام كين آختن(1) دگر اسب شبديز كز تاختن
***
نه چون شبديز شرنگي شنيدم(2) نه شيرينتر ز شيرين خلق ديدم
در برخي از كتب ادبي ما از خسرو و شيرين چه بنظم و چه به نثر سخن رفته و عشق و دلدادگي آنها را جاودان ساختهاند البته از عاشق دلسوختهاي چون فرهاد كوهكن هنز غافل نبوده و داستان عشق شورانگزي او را به شيرين سُرياني (؟) با آب و تاب بيان كردهاند …
ما اكنون بجاي شيرين از شبديز Shab-diz سخن ميگوئيم و بطور اجمال افسانه مهر و محبت شديد شهريار بزرگ و جاه طلب ساساني خسرو دوم يا خسرو پرويز (كسري ابرويز Abhatves يعني پيروز – مظفر) (628-590 ميلادي) را با اين اسب (اسپ) مشهور ذكر مينمائيم …
شبديز يعني چه؟ « با دال ابجد بر وزن مهميز نام اسب خسرو پرويز بوده گويند رنگ آن سياه بوده و وجه تسميه آن شب رنگ است چه ديز بمممعني رنگ باشد»(3) « نام اسب شيرين كه بخسرو داده بود و نام لحني از سي لحن باربد و اصل معني آن سياه چون شب و نام موضعي است. مجير گويد :
از بس خون عدو بخار گرفته.»(4) از در شبديز تا بحد بخارا
شانشاه ساساني مانند همه ايرانيان قديم باسب علاقمند بود(5) عليالخصوص باسبي چون شبديز كه قويتر و زورمندتر و سروگردني از اسبان ديگر باندتر و رشيدتر باشد.
بلعمي درباره اين اسب مشهور مينويسد : « … و اسبي داشت شبديز نام كه هيچ پادشاه را آنچنان اسبي نبود، از همه اسبان جهان بچهار بدست افزونتر و بلندتر، و از روم بدست وي افتاده بود و چون نعل بستندي بر دست و پاي وي هر يكي بهشت ميخ ] زر[ بستندي، و هر طعام كه پرويز خوردي آن اسب را دادي، و چون آن اسب بمرد پرويز بفرمود تا آن اسب را كفن كردند و بگور كردند، به نقش آن اسب اندر نگرستي ] و هميگريستي و امروز همچنان هست به كرمانشاه، و پرويز را بر آن نقش كردهاند. [ (6)
مسعودي نام اين اسب را شبدار نوشته و او هم براين عقيده است كه نقش برجسته اسبي كه خسرو برآن سوار است و در طاق بستان موجود است از شبديز ميباشد(7)، چند كلمه از نوشته او را هم ذكر مينامئيم « پرويز كه يارانش از او بريدند و به بهرام پيوستند شكست خورد و شبدار اسب معروف زيروي، از رفتار بماند همين اسب كه تصوير آن با پرويز و چيزهاي ديگر در كوهستان ولايت قرماسين (كرمانشاه) از توابع دينور هست و اينجا با تصويرهاي كمنظير كه در سنگ كنده شده از شگفتيهاي جهان است ايرانيان و عربان در اشعار خويش از اين اسب معروف به شبدار يادكردهاند. يك روز كه پرويز بر شبدار سوار بود و لگام آن بگسيخت زيدار و لگامدار را بخواست و ميخواست بواسطه بيدقتي در كار لگام گردنش را بزند و او گفت : ] اي پادشاه چرمي نيست كه با آن پادشاه اسبان را بتوان كشيد [ و شاه او را بخشيد».(8)
البته همانطور كه مسعودي اشاره كرده تني چند از شاعران داستان علاقه و محبت خسروپرويز را به شبديز بنظم كشيدهاند از آنميان حكيم نظامي گنجوي حق مطلب را ادا كرده است :
كزو در تك نيايد (نبيند) بادگردي بر آخُر بسته دارد رهنوردي
چو مرغابي نترسد زاب طوفان سبق برده زوهم فيلسوفان
فلك را هفت ميدان باز مانده بيك صغرا كه بر خورشيده رانده
گه دريا بريدن خيزران دم بگاه كوه كندن آهنين سم
چو شب كارآگه و چون صبح بيدار زمانه گردش و انديشه رفتار
بر او عاشقتر از مرغ شبآويز نهاده نام آن شبرنگ شبديز
بدان زنجير پايش بسته دارد يكي زنجير زر پيوسته دارد
نه چون شبديز شبرنگي شنيدم(9) يه شيرينتر ز شيرين خلق ديدم
آنگاه درباره زاده شدن شبديز و نژاد او گويد :
بوقت آنكه درهاي دري سفت بدو رهبان فرهنگي چنين گفت
درو سنگي سيه گوئي سواريست كه زير دامن اين دير غاريست
بكشن آيد تكاور مادياني ز دشت رم گله در هر قراني
دراوسنبد چو در سوراخ خود مار ز صد فرسنگي آيد بر در غار
برغبت (بشهوت) خويشتن بر سنگ سايد بدان سنگ سياه رغبت نمايد
خدا گفتي شگفتي دل پذيرد بفرمان خدا گفتي زو كشن گيرد
ز دوران تك برد وز باد رفتار هر آن كره كز آن تخمش بود بار
كه شبديز آمدست از نسل آن سنگ(10) چنين گويد هميدون مرد فرهنگ
بخسرو پرويز خبر دادند كه شبديز بيمار شده و اميدي بحيات او نيست. شاه از استماع اين خبر سخت اندوهگين و درعين حال خشمگين شد درمورد اخير شايد بيمبالاتي و عدم مراقبت ميرآخور را عامل اصلي بيماري اسب خود ميدانست بهرحال گفته بود هركس خبر مرگ شبديز را باطلاع او برساند هلاك خواهد شد.
چون شبديز بمرد كسي را ياراي گفتن اين مطلب بخسرو نبود همه از جان خويش بيمناك بودند رئيس اصطبل شاهي كه بيش از ديگران در معرض خطر قرار داشت چاره را توسل به باربد رامشگر ديد و از او خواست كه با استفاده از زبان و الحان موسيقي خبرناخوش را بعرض شاهنشاه ساساني برساند. ميدانيم كه باربد و نكيسا و سركش و برخي از مورخان سركش و نكيسا را يكي ميدانند (فرد واحدي ميدانند) و رامتين و بامشاد از موسيقيدانان بنام دربار خسروپرويز بودند « باربد براي بزم خسرو 360 دستان ساخته بود چنانكه هر روز دستاني نو مينواخت و قول او براي استادان فن قانون مطلق بشمار ميرفت و ديگران همه خوشهچين خرمن ذوق او بودند»(11) ما از داستان راهيافتن باربد بدربار خسروپرويز و چگونگي دسايس سركش كه قبل از باربد رئيس رامشگران بود و مطالب ديگر سخن نميگوئيم چون اين مطلب در اين مختصر نميگنجد، فردوسي درباره ايندو رامشگر فرموده :
كه هرگز نگشتيش بازار بد ز رامشگران سركش و باربد
گفتيم كه باربد تقبل كرد خبر درگذشت شبديز را بسمع شاه برساند در اين مورد رشته سخن را به ياقوت مؤلف كتاب مُعجم البلدان ميدهيم تا ببينيم كه چگونه باربد اين مهم را بانجام ميرساند « همينكه خسرو باربد را ببزم وطرب دعوت نمود، باربد در ضمن نغمات، اشعاري را كه اشاره بمرگ شبديز مينمود انشاد و تغنّي نمود خسرو فرمود واي برتو! شبديز مرد؟ باربد عرض كرد اول شخصي كه خبر مرگ شبديز را اظهار كرد پادشاه است، خسرو با وجود تأسفها كه بر مرگ شبديز دست داد، حسن تدبير باربد خوش آمد و او را بر آن لطيفه و تدبيري كه مانع هلاك خود و ديگران شده بود تحسين كرد اما در تأثر اين واقعه جزع بسيار نمود و امر فرمود تا قنطوس صورت او را تصوير كند و طوري قنطوس آنرا ترسيم نمود وحذاقت و استادي بكار برد كه بهترين و كاملترين وضعي صورت شبديز ترسيم يافت بطوريكه فرق بين اين تصوير و شبديز اصل همان داشتن روح بود، پس خسرو بمحلي كه شبديز را رسم كرده بودند آمد و از مشاهده او بگريست و شرحي در موعظه و سرانجام كار هركس و امثال او از اين جهان بر وجه اعتبار فرمود»(12)
آذري دميرچي، علاءالدين. "خسروشبديز". دوره12، ش139 (ارديبهشت53): 46-48، تصوير.
خلاصه: تحقيقي درباره علاقه خسرو پرويز به اسب خود "شبديز": واژه شبديز، اشعاري دروصف شبديز.
خسرو و شبديز
نوشته علاءالدين آذري دميرچي دكتر در تاريخ – استاديار دانشگاه اصفهان
نماندي بهنگام كين آختن(1) دگر اسب شبديز كز تاختن
***
نه چون شبديز شرنگي شنيدم(2) نه شيرينتر ز شيرين خلق ديدم
در برخي از كتب ادبي ما از خسرو و شيرين چه بنظم و چه به نثر سخن رفته و عشق و دلدادگي آنها را جاودان ساختهاند البته از عاشق دلسوختهاي چون فرهاد كوهكن هنز غافل نبوده و داستان عشق شورانگزي او را به شيرين سُرياني (؟) با آب و تاب بيان كردهاند …
ما اكنون بجاي شيرين از شبديز Shab-diz سخن ميگوئيم و بطور اجمال افسانه مهر و محبت شديد شهريار بزرگ و جاه طلب ساساني خسرو دوم يا خسرو پرويز (كسري ابرويز Abhatves يعني پيروز – مظفر) (628-590 ميلادي) را با اين اسب (اسپ) مشهور ذكر مينمائيم …
شبديز يعني چه؟ « با دال ابجد بر وزن مهميز نام اسب خسرو پرويز بوده گويند رنگ آن سياه بوده و وجه تسميه آن شب رنگ است چه ديز بمممعني رنگ باشد»(3) « نام اسب شيرين كه بخسرو داده بود و نام لحني از سي لحن باربد و اصل معني آن سياه چون شب و نام موضعي است. مجير گويد :
از بس خون عدو بخار گرفته.»(4) از در شبديز تا بحد بخارا
شانشاه ساساني مانند همه ايرانيان قديم باسب علاقمند بود(5) عليالخصوص باسبي چون شبديز كه قويتر و زورمندتر و سروگردني از اسبان ديگر باندتر و رشيدتر باشد.
بلعمي درباره اين اسب مشهور مينويسد : « … و اسبي داشت شبديز نام كه هيچ پادشاه را آنچنان اسبي نبود، از همه اسبان جهان بچهار بدست افزونتر و بلندتر، و از روم بدست وي افتاده بود و چون نعل بستندي بر دست و پاي وي هر يكي بهشت ميخ ] زر[ بستندي، و هر طعام كه پرويز خوردي آن اسب را دادي، و چون آن اسب بمرد پرويز بفرمود تا آن اسب را كفن كردند و بگور كردند، به نقش آن اسب اندر نگرستي ] و هميگريستي و امروز همچنان هست به كرمانشاه، و پرويز را بر آن نقش كردهاند. [ (6)
مسعودي نام اين اسب را شبدار نوشته و او هم براين عقيده است كه نقش برجسته اسبي كه خسرو برآن سوار است و در طاق بستان موجود است از شبديز ميباشد(7)، چند كلمه از نوشته او را هم ذكر مينامئيم « پرويز كه يارانش از او بريدند و به بهرام پيوستند شكست خورد و شبدار اسب معروف زيروي، از رفتار بماند همين اسب كه تصوير آن با پرويز و چيزهاي ديگر در كوهستان ولايت قرماسين (كرمانشاه) از توابع دينور هست و اينجا با تصويرهاي كمنظير كه در سنگ كنده شده از شگفتيهاي جهان است ايرانيان و عربان در اشعار خويش از اين اسب معروف به شبدار يادكردهاند. يك روز كه پرويز بر شبدار سوار بود و لگام آن بگسيخت زيدار و لگامدار را بخواست و ميخواست بواسطه بيدقتي در كار لگام گردنش را بزند و او گفت : ] اي پادشاه چرمي نيست كه با آن پادشاه اسبان را بتوان كشيد [ و شاه او را بخشيد».(8)
البته همانطور كه مسعودي اشاره كرده تني چند از شاعران داستان علاقه و محبت خسروپرويز را به شبديز بنظم كشيدهاند از آنميان حكيم نظامي گنجوي حق مطلب را ادا كرده است :
كزو در تك نيايد (نبيند) بادگردي بر آخُر بسته دارد رهنوردي
چو مرغابي نترسد زاب طوفان سبق برده زوهم فيلسوفان
فلك را هفت ميدان باز مانده بيك صغرا كه بر خورشيده رانده
گه دريا بريدن خيزران دم بگاه كوه كندن آهنين سم
چو شب كارآگه و چون صبح بيدار زمانه گردش و انديشه رفتار
بر او عاشقتر از مرغ شبآويز نهاده نام آن شبرنگ شبديز
بدان زنجير پايش بسته دارد يكي زنجير زر پيوسته دارد
نه چون شبديز شبرنگي شنيدم(9) يه شيرينتر ز شيرين خلق ديدم
آنگاه درباره زاده شدن شبديز و نژاد او گويد :
بوقت آنكه درهاي دري سفت بدو رهبان فرهنگي چنين گفت
درو سنگي سيه گوئي سواريست كه زير دامن اين دير غاريست
بكشن آيد تكاور مادياني ز دشت رم گله در هر قراني
دراوسنبد چو در سوراخ خود مار ز صد فرسنگي آيد بر در غار
برغبت (بشهوت) خويشتن بر سنگ سايد بدان سنگ سياه رغبت نمايد
خدا گفتي شگفتي دل پذيرد بفرمان خدا گفتي زو كشن گيرد
ز دوران تك برد وز باد رفتار هر آن كره كز آن تخمش بود بار
كه شبديز آمدست از نسل آن سنگ(10) چنين گويد هميدون مرد فرهنگ
بخسرو پرويز خبر دادند كه شبديز بيمار شده و اميدي بحيات او نيست. شاه از استماع اين خبر سخت اندوهگين و درعين حال خشمگين شد درمورد اخير شايد بيمبالاتي و عدم مراقبت ميرآخور را عامل اصلي بيماري اسب خود ميدانست بهرحال گفته بود هركس خبر مرگ شبديز را باطلاع او برساند هلاك خواهد شد.
چون شبديز بمرد كسي را ياراي گفتن اين مطلب بخسرو نبود همه از جان خويش بيمناك بودند رئيس اصطبل شاهي كه بيش از ديگران در معرض خطر قرار داشت چاره را توسل به باربد رامشگر ديد و از او خواست كه با استفاده از زبان و الحان موسيقي خبرناخوش را بعرض شاهنشاه ساساني برساند. ميدانيم كه باربد و نكيسا و سركش و برخي از مورخان سركش و نكيسا را يكي ميدانند (فرد واحدي ميدانند) و رامتين و بامشاد از موسيقيدانان بنام دربار خسروپرويز بودند « باربد براي بزم خسرو 360 دستان ساخته بود چنانكه هر روز دستاني نو مينواخت و قول او براي استادان فن قانون مطلق بشمار ميرفت و ديگران همه خوشهچين خرمن ذوق او بودند»(11) ما از داستان راهيافتن باربد بدربار خسروپرويز و چگونگي دسايس سركش كه قبل از باربد رئيس رامشگران بود و مطالب ديگر سخن نميگوئيم چون اين مطلب در اين مختصر نميگنجد، فردوسي درباره ايندو رامشگر فرموده :
كه هرگز نگشتيش بازار بد ز رامشگران سركش و باربد
گفتيم كه باربد تقبل كرد خبر درگذشت شبديز را بسمع شاه برساند در اين مورد رشته سخن را به ياقوت مؤلف كتاب مُعجم البلدان ميدهيم تا ببينيم كه چگونه باربد اين مهم را بانجام ميرساند « همينكه خسرو باربد را ببزم وطرب دعوت نمود، باربد در ضمن نغمات، اشعاري را كه اشاره بمرگ شبديز مينمود انشاد و تغنّي نمود خسرو فرمود واي برتو! شبديز مرد؟ باربد عرض كرد اول شخصي كه خبر مرگ شبديز را اظهار كرد پادشاه است، خسرو با وجود تأسفها كه بر مرگ شبديز دست داد، حسن تدبير باربد خوش آمد و او را بر آن لطيفه و تدبيري كه مانع هلاك خود و ديگران شده بود تحسين كرد اما در تأثر اين واقعه جزع بسيار نمود و امر فرمود تا قنطوس صورت او را تصوير كند و طوري قنطوس آنرا ترسيم نمود وحذاقت و استادي بكار برد كه بهترين و كاملترين وضعي صورت شبديز ترسيم يافت بطوريكه فرق بين اين تصوير و شبديز اصل همان داشتن روح بود، پس خسرو بمحلي كه شبديز را رسم كرده بودند آمد و از مشاهده او بگريست و شرحي در موعظه و سرانجام كار هركس و امثال او از اين جهان بر وجه اعتبار فرمود»(12)