برای او که همیشه ماندنیست...
مادر دلم برای نگاهت چه تنگ شد
وقتی نثار شیشه ی عمر تو سنگ شد
نم نم چه اشک بریزم و چه یک سیل اشک و خون
آن کینه ی عدو،بله منجر به جنگ شد
هرگز خدا نبخشدشان،گاهٍ قتل تو
آیینه ی دلشان همه زنگار وزنگ شد
با چشم دیده ام که برای خلوص تو
چنگال تیزشان که به مثل پلنگ شد
آتش زدند هستی من را چه سوزناک
سلولهای من همه با غصه رنگ شد
مظلومه ی زمان،به چه جرمی تو را چنین
از من گرفته اند و دلم بس که تنگ شد
بعد از تو عشق من،نفسم،عمر من ببین
تبدیل شادیم به غمت بی درنگ شد
در کام من همه ی روزهای خوش
بعد از تو تلخ چو زهری شرنگ شد
مادر دلم برای نگاهت چه تنگ شد
وقتی نثار شیشه ی عمر تو سنگ شد
نم نم چه اشک بریزم و چه یک سیل اشک و خون
آن کینه ی عدو،بله منجر به جنگ شد
هرگز خدا نبخشدشان،گاهٍ قتل تو
آیینه ی دلشان همه زنگار وزنگ شد
با چشم دیده ام که برای خلوص تو
چنگال تیزشان که به مثل پلنگ شد
آتش زدند هستی من را چه سوزناک
سلولهای من همه با غصه رنگ شد
مظلومه ی زمان،به چه جرمی تو را چنین
از من گرفته اند و دلم بس که تنگ شد
بعد از تو عشق من،نفسم،عمر من ببین
تبدیل شادیم به غمت بی درنگ شد
در کام من همه ی روزهای خوش
بعد از تو تلخ چو زهری شرنگ شد
آخرین ویرایش: