سنا
Active member
از کهن ترين ايام تا تحولات صنعتي يکي دو سده اخير، اسب در زندگي جوامع بشري دخالت قاطع داشت و در هر دوره از تاريخ به گونه اي مطرح بوده. اسب ابتدا شکار مي شد. سپس رام شد و در شمار دام هاي ديگر به بشر شير و گوشت مي داد. پس از ظهور چرخ به اسب گاري مي بستند و با آن بار مي کشيدند. در جنگ ها براي کشيدن گردونه به کارش گرفتند. در ايام اخيرتر سواره نظام تشکيل شد و اسب را با تن پوش و برگستوان تجهيز کردند. ابداع لگام و دهنه و زين و رکاب و نعل و تکميل آنها موجب شد تا تکنولوژي اسب به مراحل پيشرفته تري گام نهد. از همه مهمتر تحول بيولوژيک اسب در نتيجه دخالت بشر است، در طي تکويني که فقط چهار پنج هزار سال به طول انجاميد، اسب از يک حيوان وحشي کوچک اندام به هيات دامي تنومند و بادپا دگرگون شد.
تمام اين مراحل را بيش و بيش از همه در تاريخ جوامع مسکون در دشت (استپ) هاي سردسير اوراسيا مي توان مشاهده کرد. سرگذشت اقوام ايراني زباني که روزگاري در سراسر دشت هاي مرغزاري، از شمال ديوار چين گرفته تا اوکراين و مجارستان و روماني، پراکنده بودند، با اسب و سوارکاري پيوندي تنگاتنگ دارد. نه تنها مطالعه تاريخ اين قديمي ترين ساکنان شناخته شده مرغزارها و فرهنگ و کيش آنها در گرو حصول شناخت از تاثير اسب در زندگي و معيشت آنهاست، بلکه تاخت و تازهاي پياپي طوايف سرگردان دشت ها و رخنه در اراضي مرزي چين و هند و ايران و يونان و روم و به طور کلي توازن قدرت نظامي ميان صحرانوردان آسياي داخلي و شهرستان هاي گرم جنوبي، بدون منظور کردن عامل اسب و فنون و البته وابسته بدان قابل توضيح نيست.
از همه مهمتر، دخالت اسب در فرآيند جابجايي اقوام است که از مهاجرت بزرگ هند و اروپاييان آغاز شد و تا جايگزيني اقوام ايراني سکايي و سرمتي با عشاير آلتايي و تثبيت جايگاه اقوام ترک زبان تداوم داشت.
اين که حرکت هند و اروپاييان از مسکن نخستين خود در جلگه هاي سرد و لم يزرع جنوب روسيه و اسکان در آسياي جنوب غربي و اروپا در زماني صورت گرفت که اقتصاد دامپروري و به ويژه پرورش اسب در ميان اين طوايف به مرحله اي از رشد و اعتلا رسيده بود، از مطالعات زبان شناختي تطبيقي – تاريخي و اشتراک الفاظ مربوط به اين شيوه معيشت در زمان هاي فعلي هند و ايران و اروپا تداعي مي شود. اين پراکندگي تاريخي اقوام به خصوص با اهلي کردن اسب مربوط است، حيواني که اصلا" به دشت هاي اوراسيا متعلق بوده.
پيش از رام کردن اسب، گذران بوميان مرغزارها، بسته به محل، از راه کشاورزي مختصر توام با شکار و پرورش دام هايي چون گاو و گوسفند و بز (که اصلا" بومي جلگه هاي جنوبي بودند و لذا پرورش آنها در سرزمين هاي شمالي محدود بود) حاصل مي شد. اما رام کردن گله هاي انبوه اسب هاي سرگردان، شيوه زندگي عشايري را ايجاب کرد، زيرا چراگاه هاي پيراموني به سرعت از علف تهي مي شد و دامداران ناچار بودند گله هاي اسب اهلي خود را به اراضي دورتر کوچ دهند. بنابراين طوايفي که صرفا" از راه گله داري گذران داشتند، ناچار مسکن خود را رها کرده، سالانه چندين بار از اين مرتع به آن مرتع جابجا مي شدند. احتمالا" همين امر بود که هند و اروپاييان را به کوچ واداشت.
اسب هاي دوران مورد گفت و گوي ما از نژاد کوچکي بودند که تنها اثر بازمانده از آنها تيره وحشي «مغولي» معروف به پريدوالسکي (Prjewalski) است که به رغم کوتاهي قامت و ريزي جثه سريع و چالاک است و از توان و نفس قابل توجهي برخوردار است. اقوامي که اين اسب ها را در کنار ديگر دام ها مي پروردند، بسيار زود به قدرت بارکشي آنها پي بردند و زماني نگذشت که اسب را به منظور سوار شدن نيز رام کردند
تمام اين مراحل را بيش و بيش از همه در تاريخ جوامع مسکون در دشت (استپ) هاي سردسير اوراسيا مي توان مشاهده کرد. سرگذشت اقوام ايراني زباني که روزگاري در سراسر دشت هاي مرغزاري، از شمال ديوار چين گرفته تا اوکراين و مجارستان و روماني، پراکنده بودند، با اسب و سوارکاري پيوندي تنگاتنگ دارد. نه تنها مطالعه تاريخ اين قديمي ترين ساکنان شناخته شده مرغزارها و فرهنگ و کيش آنها در گرو حصول شناخت از تاثير اسب در زندگي و معيشت آنهاست، بلکه تاخت و تازهاي پياپي طوايف سرگردان دشت ها و رخنه در اراضي مرزي چين و هند و ايران و يونان و روم و به طور کلي توازن قدرت نظامي ميان صحرانوردان آسياي داخلي و شهرستان هاي گرم جنوبي، بدون منظور کردن عامل اسب و فنون و البته وابسته بدان قابل توضيح نيست.
از همه مهمتر، دخالت اسب در فرآيند جابجايي اقوام است که از مهاجرت بزرگ هند و اروپاييان آغاز شد و تا جايگزيني اقوام ايراني سکايي و سرمتي با عشاير آلتايي و تثبيت جايگاه اقوام ترک زبان تداوم داشت.
اين که حرکت هند و اروپاييان از مسکن نخستين خود در جلگه هاي سرد و لم يزرع جنوب روسيه و اسکان در آسياي جنوب غربي و اروپا در زماني صورت گرفت که اقتصاد دامپروري و به ويژه پرورش اسب در ميان اين طوايف به مرحله اي از رشد و اعتلا رسيده بود، از مطالعات زبان شناختي تطبيقي – تاريخي و اشتراک الفاظ مربوط به اين شيوه معيشت در زمان هاي فعلي هند و ايران و اروپا تداعي مي شود. اين پراکندگي تاريخي اقوام به خصوص با اهلي کردن اسب مربوط است، حيواني که اصلا" به دشت هاي اوراسيا متعلق بوده.
پيش از رام کردن اسب، گذران بوميان مرغزارها، بسته به محل، از راه کشاورزي مختصر توام با شکار و پرورش دام هايي چون گاو و گوسفند و بز (که اصلا" بومي جلگه هاي جنوبي بودند و لذا پرورش آنها در سرزمين هاي شمالي محدود بود) حاصل مي شد. اما رام کردن گله هاي انبوه اسب هاي سرگردان، شيوه زندگي عشايري را ايجاب کرد، زيرا چراگاه هاي پيراموني به سرعت از علف تهي مي شد و دامداران ناچار بودند گله هاي اسب اهلي خود را به اراضي دورتر کوچ دهند. بنابراين طوايفي که صرفا" از راه گله داري گذران داشتند، ناچار مسکن خود را رها کرده، سالانه چندين بار از اين مرتع به آن مرتع جابجا مي شدند. احتمالا" همين امر بود که هند و اروپاييان را به کوچ واداشت.
اسب هاي دوران مورد گفت و گوي ما از نژاد کوچکي بودند که تنها اثر بازمانده از آنها تيره وحشي «مغولي» معروف به پريدوالسکي (Prjewalski) است که به رغم کوتاهي قامت و ريزي جثه سريع و چالاک است و از توان و نفس قابل توجهي برخوردار است. اقوامي که اين اسب ها را در کنار ديگر دام ها مي پروردند، بسيار زود به قدرت بارکشي آنها پي بردند و زماني نگذشت که اسب را به منظور سوار شدن نيز رام کردند