ايران شمالي و اسب

سنا

Active member
از کهن ترين ايام تا تحولات صنعتي يکي دو سده اخير، اسب در زندگي جوامع بشري دخالت قاطع داشت و در هر دوره از تاريخ به گونه اي مطرح بوده. اسب ابتدا شکار مي شد. سپس رام شد و در شمار دام هاي ديگر به بشر شير و گوشت مي داد. پس از ظهور چرخ به اسب گاري مي بستند و با آن بار مي کشيدند. در جنگ ها براي کشيدن گردونه به کارش گرفتند. در ايام اخيرتر سواره نظام تشکيل شد و اسب را با تن پوش و برگستوان تجهيز کردند. ابداع لگام و دهنه و زين و رکاب و نعل و تکميل آنها موجب شد تا تکنولوژي اسب به مراحل پيشرفته تري گام نهد. از همه مهمتر تحول بيولوژيک اسب در نتيجه دخالت بشر است، در طي تکويني که فقط چهار پنج هزار سال به طول انجاميد، اسب از يک حيوان وحشي کوچک اندام به هيات دامي تنومند و بادپا دگرگون شد.
تمام اين مراحل را بيش و بيش از همه در تاريخ جوامع مسکون در دشت (استپ) هاي سردسير اوراسيا مي توان مشاهده کرد. سرگذشت اقوام ايراني زباني که روزگاري در سراسر دشت هاي مرغزاري، از شمال ديوار چين گرفته تا اوکراين و مجارستان و روماني، پراکنده بودند، با اسب و سوارکاري پيوندي تنگاتنگ دارد. نه تنها مطالعه تاريخ اين قديمي ترين ساکنان شناخته شده مرغزارها و فرهنگ و کيش آنها در گرو حصول شناخت از تاثير اسب در زندگي و معيشت آنهاست، بلکه تاخت و تازهاي پياپي طوايف سرگردان دشت ها و رخنه در اراضي مرزي چين و هند و ايران و يونان و روم و به طور کلي توازن قدرت نظامي ميان صحرانوردان آسياي داخلي و شهرستان هاي گرم جنوبي، بدون منظور کردن عامل اسب و فنون و البته وابسته بدان قابل توضيح نيست.
از همه مهمتر، دخالت اسب در فرآيند جابجايي اقوام است که از مهاجرت بزرگ هند و اروپاييان آغاز شد و تا جايگزيني اقوام ايراني سکايي و سرمتي با عشاير آلتايي و تثبيت جايگاه اقوام ترک زبان تداوم داشت.
اين که حرکت هند و اروپاييان از مسکن نخستين خود در جلگه هاي سرد و لم يزرع جنوب روسيه و اسکان در آسياي جنوب غربي و اروپا در زماني صورت گرفت که اقتصاد دامپروري و به ويژه پرورش اسب در ميان اين طوايف به مرحله اي از رشد و اعتلا رسيده بود، از مطالعات زبان شناختي تطبيقي – تاريخي و اشتراک الفاظ مربوط به اين شيوه معيشت در زمان هاي فعلي هند و ايران و اروپا تداعي مي شود. اين پراکندگي تاريخي اقوام به خصوص با اهلي کردن اسب مربوط است، حيواني که اصلا" به دشت هاي اوراسيا متعلق بوده.
پيش از رام کردن اسب، گذران بوميان مرغزارها، بسته به محل، از راه کشاورزي مختصر توام با شکار و پرورش دام هايي چون گاو و گوسفند و بز (که اصلا" بومي جلگه هاي جنوبي بودند و لذا پرورش آنها در سرزمين هاي شمالي محدود بود) حاصل مي شد. اما رام کردن گله هاي انبوه اسب هاي سرگردان، شيوه زندگي عشايري را ايجاب کرد، زيرا چراگاه هاي پيراموني به سرعت از علف تهي مي شد و دامداران ناچار بودند گله هاي اسب اهلي خود را به اراضي دورتر کوچ دهند. بنابراين طوايفي که صرفا" از راه گله داري گذران داشتند، ناچار مسکن خود را رها کرده، سالانه چندين بار از اين مرتع به آن مرتع جابجا مي شدند. احتمالا" همين امر بود که هند و اروپاييان را به کوچ واداشت.
اسب هاي دوران مورد گفت و گوي ما از نژاد کوچکي بودند که تنها اثر بازمانده از آنها تيره وحشي «مغولي» معروف به پريدوالسکي (Prjewalski) است که به رغم کوتاهي قامت و ريزي جثه سريع و چالاک است و از توان و نفس قابل توجهي برخوردار است. اقوامي که اين اسب ها را در کنار ديگر دام ها مي پروردند، بسيار زود به قدرت بارکشي آنها پي بردند و زماني نگذشت که اسب را به منظور سوار شدن نيز رام کردند
 

سنا

Active member
شوش، اسب پرزژوالسکي که روي استخوان کنه شده، هزاره چهارم ق.م.
عکس از cd2 ايران باستان (انتشارات يساولي)
 

پیوست ها

  • Prjewalski.gif
    Prjewalski.gif
    3.6 کیلوبایت · بازدیدها: 2

سنا

Active member
با ورود اسب به ميدان کارزار (حدودا" 1700 ق.م.) باب تازه اي در تاريخ بشر گشوده شد.
هر قومي که بهره جويي نظامي از اسب را مي آموخت، به کيمياي برتري نظامي دست يافته بود. ارابه راني در نبردها نيز فن تازه اي بوئ که استيلاي سياسي ملل خاورميانه باستان را دستخوش دگرگوني ساخت، ليکن دوره اي محدود داشت و با پيدايش سواره نظام از رواج افتاد. در هر حال، تا اوايل هزاره نخست قبل از ميلاد استفاده از اسب عموميت يافته بود و حتي مصريان و آشوريان و عيلاميان، هند و اروپاييان سپاهيان خود را با سواره نظام تجهيز کرده بودند (R. Ghirshman. Iran from the earliest fimes to the Islamic conquest, 1954, pp. 73ff). ورود عنصر اسب به عرصه نظامي، بيش از همه به سود جنگاوران دشت هاي اوراسيا تمام شد، زيرا امکانات نا محدودي که چراگاه هاي فراخ و مرغزارها در اختيار گله داران قرار مي داد، در خاورميانه فراهم نبود.
با آشکار شدن ضرورت حضور اسب در جنگ ها، پرورش اسب از سده هاي هشتم و نهم قبل از ميلاد در دشت هاي شمالي توسعه بيشتري يافت. عشاير اين دشت ها نيز زندگي خود را با چنين نيازي دمساز کردند و اسب را در صدر دام هاي پرورشي قرار دادند. بدين ترتيب گوسفند و بز و شتر و خوک و گاو به طور روز افزون از اقتصاد و تغذيه صحرانوردان اوراسيا حذف مي شد (Enc. Britannica, op. cit, p. 243). گفتني است ديگر اين که گله هاي اسب وحشي در مرغزارها به قدري فراوان يافت مي شد که ساکنان آن نواحي از نظر اسب هرگز دچار کمبود نمي شدند. به همين سبب اسب حکم کالاي مبادله اي را در اقتصاد آسياي ميانه احراز نمي کرد، بلکه در داد و ستدهاي بازرگاني با اقتصاد کشاورزي سرزمين هاي جنوبي با محصولاتي از قبيل غله و چاي و منسوجات مبادله مي شد. البته جنوبيان نيز اسب داشتند ولي نه کميت و نه کيفيت اين اسب ها به پاي اسب هاي تيزتک و نستوه شمالي نمي رسيد. به شهادت هردوت، در لشکرکشي داريوش به سرزمين هاي سکايي آنسوي دانوب، سواره نظام سکايي برتري خود را در هر پيکاري نشان مي داد و هر بار که سواران هخامنشي عاجز مي ماندند، کمانداران پياده وارد ميدان کارزار مي شدند (Herodotus, the histories, B. Radice and R. Baldick, eds., Penguin books, Middlesex, 1966, p. 284). آنچه که سواره نظام مرغزارها را شکست ناپذير مي ساخت، تعداد فراوان اسب هاي يدکي بود که در پشت سپاه نگاه مي داشتند تا با اسب هاي خسته تعويض شوند. براي هر مرد سپاهي از سه تا هجده اسب يدک منظور مي شد (Sinor ibid). چنين قشوني کارآيي اش البته در گرو وجود چراگاه کافي براي تغذيه قرار مي گرفت و مادام که از پايگاه مرغزارهاي تحت استيلاي خود، اراضي واحدها و کشتزارهاي حاشيه اي را آماج دستبردهاي کوتاه مدت قرار مي داد، موفق بود. اما در مواقعي که عشاير اين دشت ها به قلب سرزمين هاي جنوبي مي تاختند، پس از مدتي ذخاير علوفه محلي به مصرف مي رسيد و نو رسيدگان از اداره سواره نظام خود که برگ برنده آنان بود عاجز مي ماندند. بنابراين بيش از دو راه در پيش روي مهاجمان باقي نمي ماند؛ يا مانند سکاهاي شرقي و کوشانيان و پارت ها و سلجوقيان و مغول وطن تازه اختيار کرده، پس از مدتي در تمدن هاي جنوبي مستهلک مي شدند و يا مانند کيمري ها و سکاهاي غربي صنايع و ظرايف به يغما گرفته را بر اسبان يدک بار کرده با دست پر رهسپار وطن مالوف شمالي مي شدند.
سکاهاي غربي و اسب
نخستين نشانه استفاده نظامي اقوام دشت هاي شمالي از اسب، هجوم غافلگير کننده طوايف کيمري اوکراين (که به احتمال زياد ايراني زبان بودند) به آسياي صغير است (حدود 690 ق.م.).
چندي پس از اين حادثه، طوايف ايراني زبان سکايي که مدت ها بود مهاجرت خود را از آسياي مرکزي آغاز کرده بودند، جاي کيمري ها را در اوکراين گرفتند و تا چندين قرن بر سرزمين هاي شمالي درياي سياه بي منازع فرمان راندند. جزئيات استيلاي سريع سکاها بر کيمري ها در تاريخ ثبت نشده است، ولي مي توان آن را به برتري سواره نظام سکايي منسوب داشت. کاميابي سکاها در سازماندهي يک سواره نظام نيرومند بيش از همه از حمله تاريخ ساز آنها به خاورميانه اثبات مي شود که پيامد بزرگ آن سقوط نينوا در سال 612 ق.م. و تقسيم مرده ريگ امپراطوري آشور ميان ماد و بابل بود.
منبع اطلاعات ما از سکاها و به خصوص نقش اسب در زندگي آنها نوشته هاي فراوان يوناني و رومي است. در صدر اين نوشته ها تاريخ هردوت جاي مي گيرد که کتاب چهارم آن به سکاها اختصاص يافته است. از اين گذشته مقابر سکايي کشف شده در روسيه جنوبي و قزاقستان در بردارنده استخوان و ابزار و آلات اسب هاي سکايي است. از روي اين شواهد مي توان تا اندازه اي به چند و چون نقش اسب در زندگي سکاها پي برد.
بنا به روايت هردوت يونانيان سکاها را «سلحشوران سوارکار» يا «سواران کماندار» لقب داده بودند و گاه به عنوان مترادفي براي ناميدن قوم سکايي نيز به کار مي رفت. اين تسميه از مهارت سکاها در تيراندازي در هنگام سواري سرچشمه مي گرفت. اصطلاح ديگري که يونانيان براي عموم طوايف شمال درياي سياه به کار مي بردند در ايلياد هومر «ماديان دوشان شيرنوش» و در در جغرافياي استرابو «شيرنوش» ثبت شده، چرا که زندگي اين طوايف به شير ماديان و فرآورده هاي آن، پنير، ماست و قيماق، وابسته بود. مصرف گوشت اسب نه تنها ميان اقوام ايراني زبان سکايي و سرمتي، بلکه بين عشاير آلتايي از جمله مغولان از عمده ترين منابع تغذيه به شمار مي آمد.
جغرافياي استرابو حاوي اطلاعات ديگري درباره اسب هاي سکايي نيز هست: «از خصايص عموم سکاها و سرمت ها اين است که اسب هاي خود را اخته مي کنند تا به آساني قابل مهار باشند»، زيرا اين اسب ها به رغم ريز نقشي، فوق العاده سريع و چموشند. مويد اين گفته اسب هاي يافته شده در مقابر پازيريک است. امروز هم در روسيه و قفقاز شمالي اسب را اخته مي کنند تا از سرکشي آن کاسته شود.
کاوش هاي باستان شناختي گورهاي سکايي حاوي اطلاعات بي پاياني درباره تجهيزات مربوط به اسب است. يال اسب را کوتاه و مرتب نگاه مي داشتند. يراق اسب معمولا" با تصاوير ريزي از جانوران تزيين مي شد.
زين اسبان سکايي عبارت از نمد يا پارچه ضخيمي بود که بر پشت اسب مي افکندند. در يکي از گوزهاي پازيريک (سده هاي چهارم و پنجم قبل از ميلاد) يک زين پارچه اي پيدا شده که مزين به تصوير سوارکاران است. نمونه ديگر زيني است که از اتصال قاب هاي چوبين بر بالشتک انباشته از مو درست شده و مرحله پيشرفته تري از تحول زين را به نمايش مي گذارد.
از صنايع مهم سوارکاري نعل و رکاب بوده است. نعل آهني اگر چه در اروپاي سده پنجم ميلادي رواج يافته بود، وجود آن را در دشت هاي داخل آسياي پيش از دوران مغول نمي توان اثبات کرد.. احتمال اينکه سکاها از موادي به جز آهن، مانند چرم و چوب، نعل مي ساخته اند، هر چند مردود نيست، اما چنين نعل هايي اگر هم وجود داشته، مواد ارگانيک آن در طول زمان تجزيه و در گورهاي سکاها باقي نمانده است. در مورد رکاب هم همين استدلال را مي توان اقامه کرد؛ هيچ گونه اثري از رکاب در گورها باقي نيست. تنها با دقت در ريزه کاري هاي نقوش و مجسمه هاي سکايي مي توان حکم کرد که سوارکار سکايي پاي خود را در رکابي از چرم يا نمد يا استخوان استوار مي کرده است. در بعضي از تصاوير نبرد نيز سوار سکايي دو پاي خود را بر يک طرف اسب انداخته است.
رکاب فلزي فلزي چند قرن پس از ميلاد مسيح رايج شد. سرمت هاي معاصر ساسانيان رکاب را مي شناختند و اين امر يکي از امتيازات نظامي ايشان بود.
 

سنا

Active member
پرورش اسب و تحولات قومي آسياي مرکزي

آگاهي ما از سکاهاي شرقي اگر چه به تفصيل اطلاعاتي نيست که از سکاهاي غربي در مصادر يوناني ثبت شده، قراين موجود و در صدر آنها کاوش هاي باستان شناختي حاکي از آن است که طوايف ايراني آسياي مرکزي نيز در پرورش اسبان جنگي کارآزموده بودند. در يشت هفدهم اوستا که در نيايش ايزدي اشي سروده شده، از توارانيان با عنوان دارندگان اسب هاي بادپا ياد شده است.
به شهادت هرودوت، ماساگت ها (طوايف سکايي حوالي درياي سياه) معيشت و عاداتي همسان سکاهاي شمال درياي سياه داشتند و به ويژه براي اسب اهميت فراوان قايل بودند؛ دهنه و لگام اسب را با طلا مي آراستند و براي محافظت از اسب سپري بر سينه اش نصب مي کردند.
ايالت شرقي شاهنشاهي هخامنشي (خوارزم، بلخ، سغد، اراضي سکا نشين) منبع مهمي براي سواره نظام سپاه هخامنشي بود. حجاري هاي تخت جمشيد نيز تصاوير بي بديلي از اسب هاي مناطق مختلف شاهنشاهي به نمايش مي گذارد.
 

سنا

Active member
اصلاح نژاد اسب براي انطباق با نيازهاي نظامي زمان از طريق حذف نژادهاي پست و تشويق تناسل تيره هاي مرغوب و هم با فراهم کردن علوفه بهتر فرآيندي تدريجي را طي مي کرد. اما اين فرآيند در حدود سده سوم قبل از ميلاد دستخوش جهشي شد که در مسير تحولات تاريخي آيده تاثيري چشمگير داشت. سلسله جنبان اين دگرگوني ها کشت يونجه براي خوراک اسب بود. يونجه را هرگاه در زمين آيش شده مي کاشتند، نه تنها بر باروري زمين و محصول غله سال آينده مي افزود، بلکه علوفه مناسبي براي دام حاصل مي گشت. اسبي که با يونجه پرواري مي شد، بزرگتر و نيرومند تر از اسب کوتاه قامتي از کار در مي آمد که چمن دشت هاي شمالي يگانه منبع تغذيه اش بود. اين گونه اسب ها در طي چند نسل ستبر و تنومند گشتند که توان حمل سپاهي زرهپوش و سنگين سلاح را يافتند. تن چنين اسب هايي نيز با برگستوان پوشيده مي شد تا در ميدان جنگ آسيبي به حيوان نرسد. چنين اسب و سواري در برابر دشمن چابک سوار تيراندازي گزند ناپذير، بلکه رويين تن به شمار مي آيد.
اين تحول فني موجب شد تا کفه ترازوي برتري نظامي که از آغاز ابداع نخستين فنون سواره نظام به سود عشاير دشت هاي شمالي سنگين شده بود، اين بار قطعا" به سود اراضي مزروعي جنوب نوسان کند.
بهره برداري از اين گونه اسب که از نژاد موسوم به «توراني» بود، ظاهرا" نخست بار در واحدهاي آسياي مرکزي صورت گرفت. کما اينکه چينيان آن را اسب «فرغاني» مي خواندند. در 116 ق.م. گله کوچکي از اسب هاي فرغاني همراه با آنچه که چينيان «خوراک اسب» مي ناميدند (و از آن يونجه را اراده مي کردند) به چين برده شد و «نژاد آسماني» لقب گرفت. با پرورش و تزايد نسل «نژاد آسماني» بود که امپراطوري هان موفق شد بر طوايف شمالي چيره شود و حدود غربي چين را توسعه دهد. اين امر مالا" به گشايش راه کاروان رو «ابريشم» در سده نخست قبل از ميلاد انجاميد.
در ايران شرقي عهد اشکاني نيز، چنان که سکه هاي هند و سکايي و صنايع دستي خوارزمي نشان مي دهد، اسب هاي ستبر و کلان جثه مورد بهره برداري قرار گرفته بود. پارت ها که خود اصلا" از مهاجران سکايي آسياي مرکزي بودند که در زمان سلوکيان به خراسان آمدند و سلسله اشکاني را بنياد نهادند، در تکاوري و تيراندازي چنان آوازه اي به هم رساندند که نامشان «پهلوان»، مالا" به معناي امروزي کلمه به کار رفت. با سواره نظام سنگين سلاح مرکب از اسب هاي تنومند بود که اشکانيان به دفع عشاير چابک سوار آسياي مرکزي کامياب شدند و مرزهاي شرقي ايران روزگاري دراز (تا پايان سلسله ساساني) بر مهاجمان و مهاجران دشت هاي شمالي بسته ماند.
انسداد سرحدات فلات ايران موجب تغيير مسير مهاجرت هاي قبايل آسياي داخلي شد. اکنون تنها معبر گشوده، دشت هاي شمالي درياي خزر بود که به جانب اروپا باز مي شد. اين راه را گروه هايي تازه نفس از اقوام ايراني زبان سرمتي در پيش گرفتند و با گذشتن از رود دن، سرزمين هاي سکايي و سرمتي نشين را مورد تعرض قرار دادند. با آن که در سده سوم قبل از ميلاد امپراطوري سکاهاي غربي به دست گروه هاي اسبقي از قبايل سرمت سقوط کرده بود و سرنوشت غربي ترين سرزمين هاي مرغزاري به دست سرمت ها افتاده بود، اکنون امپراطوري روم در آن سوي دانوب با خطر تازه اي مواجه بود، زيرا لااقل برخي از سواران سرمتي با جنگ افزار پارتي مجهز بودند. با اين حال شمار اين گونه سوارکاران فراوان نبود و افزون بر اين عدم وجود اتحاد استوار و پاينده در ميان طوايف سرمتي دست اندازي گسترده به اراضي روم را ناممکن مي ساخت. اين است که امپراطوري روم به مدت دو قرن، تا ظهور اردوي فرسان هون به سرداري آتيلا، از خطر سقوط در امان ماند









مطابق نقوش پلکان آپادانا، فرستادگان هفت ايالت (از 27 ايالت) شاهنشاهي جزو هديه هاي خود به دربار داريوش اسب اهدا مي کنند. سفيران ماد و ارمنستان و کاپادوکيه، اسب بزرگ و نيرومند و ظاهرا" از همان نژاد مرغوب نسايي (مادي) به ارمغان آورده اند. سگارت ها و تراکي ها افسار اسب سبک و ظريفي را در دست گرفته اند. اسب هاي شامي و ليبيايي خردتر، اما ظريف تر و بادپا و شبيه به نژاد تازي امروزند. اسب هاي سکاهاي آسياي مرکزي چغر و قدري کوتاه اما پر نقش و از همان نژاد «توراني» اند که بعدها وسيله حمل سوار زرهپوش قرار گرفت
 

پیوست ها

  • Saka1.gif
    Saka1.gif
    18.7 کیلوبایت · بازدیدها: 0
  • Sagerti1.gif
    Sagerti1.gif
    20.1 کیلوبایت · بازدیدها: 0

سنا

Active member
اسب در فرهنگ ايرانيان شمالي

کمتر عرصه اي از فرهنگ ايرانيان شمالي را مي توان سراغ گرفت که به نحوي با اسب مرتبط نباشد. اسب در حقيقت مهم ترين جزء دارايي قابل استفاده خانواده سکايي و سرمتي به شمار مي آمد. هر سکايي اقلا" يک اسب نر از آن خود داشت. سرمت ها در ارابه هايي مي زيستند که معمولا" به واسطه اسب کشيده مي شد. مالکيت اسب نشانه وجاهت در جوامع سکايي بود و روساي قبايل گله هاي بزرگ اسب نگاه مي داشتند. اين رسم قرن ها ادامه داشت و به اقوام ديگري که جانشين سکاها شدند، انتقال يافت. روايت ابن بطوطه از اوضاع جلگه هاي قفقاز شمالي سده چهاردهم ميلادي گواهي بر فراواني اسب هاي منطقه است. تا نيمه سده نوزدهم، ملاکان بزرگ ناحيه کوبان تا هزار اسب در ماليکت خود داشتند.
اين موضوع در اسامي خاص سکايي مندرج در نوشته هاي يوناني و کتيبه هاي يوناني کشف شده در اوکراين بازتاب يافته است.
از جمله اين نام هاست: Aspakos که صورت سکايي آن بايد Aspaka بوده باشد؛ Baioraspos به معني «بيوراسب»، «دارنده ده هزار اسب»، «دارنده اسبهاي بسيار»، Aspougros نام قبيله اي در ناحيه آزوف به معني «دارنده اسب هاي نيرومند». از روي اين شواهد، لفظ سکايي «اسب» را مي توان به صورت aspa بازسازي کرد که با صورت اوستايي و مادي اين کلمه يکسان است.
جامه سکاها و سرمت ها نيز با عادات سوارکاري اين اقوام همخواني تام داشت و از نيم تنه تنگ و کوتاه و شلواز و موزه عبارت بود. اين کسوت که در تقابل با لباس هاي بلند و گشاد تمدن هاي جنوبي قرار مي گرفت، در نزد عموم اقوام آسيايي داخلي، اعم از ايراني و هون و مغول، تداول داشت.
در هنر سکايي نيز اسب مقامي برجسته دارد. صنايع ظريفي که از مقابر سکايي به دست آمده، اکثرا" حکاکي روي ابزار جنگي و آلات و ادوات اسب است. از اين گذشته اسب و سوار از سوژه هاي مهم هنر ممتاز جانورنماي سکايي است که در منطقه وسيعي، از شرق قزاقستان گرفته تا دشت هاي اوکراين، با بن مايه هاي يکسان تداول داشت. تصوير خدايان و شاهان برنشسته بر اسب بر روي بسياري از اشياء سکايي به چشم مي خورد.
برجسته ترين نشانه اي که از آيين هاي مذهبي اقوام ايراني شمالي داريم، قرباني کردن اسب است. روايت هاي هرودوت در اين باب غالبا" با شواهد باستان شناختي موافقت دارد. به شهادت وي سکاهاي غربي براي خدايان خويش همه جو حيوان نثار مي کردند و اسب در صدر آنها بود. ماساگت هاي آسياي مرکزي نيز يگانه خدايي که مي پرستيدند، آفتاب بود و براي او اسب فديه مي کردند، زيرا عقيده داشتند که براي براي چالاک ترين ايزد، چابک ترين جاندار را قرباني کرد. توده انبوهي استخوان اسب که در معبد باستاني ايچيانلي در شمال غربي ترکمنستان يافت شده مويد اين گفته است.
در مراسم تدفين روساي قبايل اسبان بسيار قرباني مي شد. مطالعه مقابر نشان مي دهد که پيکر مرده را در رابه اي مي نهادند که چند اسب آن را به سوي آرامگاه يدک مي کشديدند. هنگام تدفين، همراه با پيکر متوفي، اسب ها و اموال نفيس و عده اي از خدمه و يکي از زنان او را به خاک مي سپردند. در مقبره ارژن واقع در شرقي ترين نقاط قزاقستان نمونه اي از آرامگاه هاي سالاران سکايي سده هاي هشتم و نهم قبل از ميلاد را به نمايش مي گذارد. اين مقبره در زميني به شعاع 120 متر کنده شده و هفتاد محفظه دارد. در مرکز رييس و نزديکانش جاي گرفته اند. مطابق شمارش باستان شناسان از استخوان هاي بر جاي مانده اسب در اين محفظه در حدود 120 اسب زين شده همراه با متوفي و نزديکانش به خاک سپرده شده و سيصد اسب ديگر صرف خوراک ميهمانان ضيافت شده است. در بسياري از مقبره هاي سکاهاي غربي ديگ هاي بزرگ مفرغي پر از استخوان اسب و گوسفند يافت شده، بقاياي خوراکي که براي سفر آخرت در گور مي نهادند.
هرودوت مي گويد، در مراسم يادبود که در سالروز مرگ شاهان سکايي اوکراين برپا مي شد، پنجاه اسب و پنجاه تن از بهترين ملازمان او را قرباني و مثله مي کردند و در پيرامون گور حلقه وار مي چيدند. با اين حال، گزارش سياحان قرون وسطي و دوران اخيرتر، تداوم رسومي از اين نوع را در ميان اقوام آسياي مرکزي و جنوب روسيه تاييد مي کند.
عناصري از آيين هاي نثار اسب در نزد آس هاي قفقاز شمالي که تنها بازماندگان اقوام ايراني شمالي اند، تا اواخر سده نوزدهم باقي مانده بود. پس از درگذشت سالار يا عضو ارشدي از قبيله، آييني به نام «بخ فلدسين» برگزار مي شد. در مراسم تدفين، اسب و بيوه متوفي در طي نيايشي به روان وي تقديم مي گشت تا راه بهشت بر او هموار گردد. سپس مسابقه اسبدواني به اجرا در مي آمد. زمان مسابقه گاه يک هفته يا چهل روز يا يک سال پس از تدفين تعيين مي شد. نظير همين مراسم در بين ديگر اقوام قفقاز شمالي نيز رواج داشته، اما جزييات مذکور مربوط به اجراي آن در ميان آس هاست که توسط خاورشناسان سده نوزدهم ثبت شده است.
ترديدي نيست که چنين آييني در عادات کهن فديه اسب و زن در نزد ايرانيان شمالي ريشه دارد، اما به شکل سمبليک اهدا لفظي به بوميان قفقاز رسيده است. اين تحول بايد در سده هاي ميانه و در زير نفوذ مسيحيت و اسلام تحقق پذيرفته باشد. همچنين جابجايي تدريجي الان ها و آس ها از دشت هاي شمالي به کوهپايه هاي جبال بزرگ قفقاز که از مراتع غني تهي است، بايد کشتار اسب را دور از صرفه ساخته باشد.
نشانه کمرنگ اما جالب توجه ديگري که از آيين تدفين اسب در دست داريم در عاقبت کار رستم «سگزي» و رخش اوست که هر دو با هم به ته چاه مي افتند و جان مي دهند (حلقه داستان هاي رستم و زال اصل سکايي دارد که با مهاجرت سکاهاي آسياي مرکزي به سيستان = سکستان، وارد تاريخ داستاني ايران شده).

منبع:
مجله شکار و طبيعت، شماره 58 و 59
 
از کهن ترين ايام تا تحولات صنعتي يکي دو سده اخير، اسب در زندگي جوامع بشري دخالت قاطع داشت و در هر دوره از تاريخ به گونه اي مطرح بوده. اسب ابتدا شکار مي شد. سپس رام شد و در شمار دام هاي ديگر به بشر شير و گوشت مي داد. پس از ظهور چرخ به اسب گاري مي بستند و با آن بار مي کشيدند. در جنگ ها براي کشيدن گردونه به کارش گرفتند. در ايام اخيرتر سواره نظام تشکيل شد و اسب را با تن پوش و برگستوان تجهيز کردند. ابداع لگام و دهنه و زين و رکاب و نعل و تکميل آنها موجب شد تا تکنولوژي اسب به مراحل پيشرفته تري گام نهد. از همه مهمتر تحول بيولوژيک اسب در نتيجه دخالت بشر است، در طي تکويني که فقط چهار پنج هزار سال به طول انجاميد، اسب از يک حيوان وحشي کوچک اندام به هيات دامي تنومند و بادپا دگرگون شد.
تمام اين مراحل را بيش و بيش از همه در تاريخ جوامع مسکون در دشت (استپ) هاي سردسير اوراسيا مي توان مشاهده کرد. سرگذشت اقوام ايراني زباني که روزگاري در سراسر دشت هاي مرغزاري، از شمال ديوار چين گرفته تا اوکراين و مجارستان و روماني، پراکنده بودند، با اسب و سوارکاري پيوندي تنگاتنگ دارد. نه تنها مطالعه تاريخ اين قديمي ترين ساکنان شناخته شده مرغزارها و فرهنگ و کيش آنها در گرو حصول شناخت از تاثير اسب در زندگي و معيشت آنهاست، بلکه تاخت و تازهاي پياپي طوايف سرگردان دشت ها و رخنه در اراضي مرزي چين و هند و ايران و يونان و روم و به طور کلي توازن قدرت نظامي ميان صحرانوردان آسياي داخلي و شهرستان هاي گرم جنوبي، بدون منظور کردن عامل اسب و فنون و البته وابسته بدان قابل توضيح نيست.
از همه مهمتر، دخالت اسب در فرآيند جابجايي اقوام است که از مهاجرت بزرگ هند و اروپاييان آغاز شد و تا جايگزيني اقوام ايراني سکايي و سرمتي با عشاير آلتايي و تثبيت جايگاه اقوام ترک زبان تداوم داشت.
اين که حرکت هند و اروپاييان از مسکن نخستين خود در جلگه هاي سرد و لم يزرع جنوب روسيه و اسکان در آسياي جنوب غربي و اروپا در زماني صورت گرفت که اقتصاد دامپروري و به ويژه پرورش اسب در ميان اين طوايف به مرحله اي از رشد و اعتلا رسيده بود، از مطالعات زبان شناختي تطبيقي – تاريخي و اشتراک الفاظ مربوط به اين شيوه معيشت در زمان هاي فعلي هند و ايران و اروپا تداعي مي شود. اين پراکندگي تاريخي اقوام به خصوص با اهلي کردن اسب مربوط است، حيواني که اصلا" به دشت هاي اوراسيا متعلق بوده.
پيش از رام کردن اسب، گذران بوميان مرغزارها، بسته به محل، از راه کشاورزي مختصر توام با شکار و پرورش دام هايي چون گاو و گوسفند و بز (که اصلا" بومي جلگه هاي جنوبي بودند و لذا پرورش آنها در سرزمين هاي شمالي محدود بود) حاصل مي شد. اما رام کردن گله هاي انبوه اسب هاي سرگردان، شيوه زندگي عشايري را ايجاب کرد، زيرا چراگاه هاي پيراموني به سرعت از علف تهي مي شد و دامداران ناچار بودند گله هاي اسب اهلي خود را به اراضي دورتر کوچ دهند. بنابراين طوايفي که صرفا" از راه گله داري گذران داشتند، ناچار مسکن خود را رها کرده، سالانه چندين بار از اين مرتع به آن مرتع جابجا مي شدند. احتمالا" همين امر بود که هند و اروپاييان را به کوچ واداشت.
اسب هاي دوران مورد گفت و گوي ما از نژاد کوچکي بودند که تنها اثر بازمانده از آنها تيره وحشي «مغولي» معروف به پريدوالسکي (prjewalski) است که به رغم کوتاهي قامت و ريزي جثه سريع و چالاک است و از توان و نفس قابل توجهي برخوردار است. اقوامي که اين اسب ها را در کنار ديگر دام ها مي پروردند، بسيار زود به قدرت بارکشي آنها پي بردند و زماني نگذشت که اسب را به منظور سوار شدن نيز رام کردند

چهار پنج هزار سال یا ۶۰ میلیون سال!!!!!؟؟؟
 
بالا