البراق

sadaf

Member
پاسخ : البراق

براق‌، نام‌ مركوب‌ پيامبر(ص‌) در سفر معراج‌. براق‌ از مصدر «بَرق‌»، به‌ معناي‌ درخشش‌ و آذرخش‌ است‌. در غالب‌ آثار لغوي‌ به‌ اطلاق‌ اين‌ نام‌ بر مركوب‌ پيامبر(ص‌) در معراج‌ به‌ سبب‌ سرعت‌ شگفت‌انگيز يا درخشندگى‌ بسيار آن‌ اشاره‌ شده‌ است‌ (مثلاً نك: جوهري‌، 3/1448؛ ابن‌ منظور، ذيل‌ بَرَق‌َ؛ ابن‌ اثير، 1/120).
در كهن‌ترين‌ روايات‌ موجود از واقعة معراج‌، از مركوب‌ پيامبر(ص‌) در اين‌ سفر ياد شده‌ است‌؛ گرچه‌ در جزئيات‌ موضوع‌ اختلاف‌ بسيار است‌. مدلول‌ بيشتر روايات‌، آن‌ را جانوري‌ سپيدرنگ‌ با جُثّه‌اي‌ ميان‌ استر و درازگوش‌ نشان‌ مى‌دهد كه‌ نزديك‌ رانهايش‌ دو بال‌ داشته‌، و به‌ اندازة دورترين‌ جايى‌ كه‌ مى‌ديده‌، گام‌ برمى‌داشته‌ است‌ (نك: احمد بن‌ حنبل‌، 3/148، 5/394؛ بخاري‌، 4/133، 5/67؛ ابن‌ هشام‌، 2/38؛ ابن‌ سعد، 1/214). در برخى‌ روايتهاي‌ ديگر، جزئيات‌ بيشتري‌ از اوصاف‌ براق‌ و به‌ ويژه‌ آرايش‌ خاص‌ زين‌ و برگ‌ او آمده‌ است‌ (مثلاً نك: يعقوبى‌، 2/26؛ كلينى‌، 8/376؛ ابوالفتوح‌ رازي‌، 12/128، 130؛ طبرسى‌، 111-112). در پاره‌اي‌ روايات‌ ديگر، تنها به‌ نام‌ براق‌ به‌ عنوان‌ مركوب‌ پيامبر(ص‌) در معراج‌ بدون‌ هرگونه‌ توصيف‌ اشاره‌ شده‌ است‌ (نك: بلاذري‌، 1/255؛ طبري‌، 8/4؛ قس‌: ابن‌ اسحاق‌، 297، كه‌ تنها از «فرس‌ ابلق‌» نام‌ برده‌ است‌). همچنين‌ گفته‌اند كه‌ براق‌ مركوب‌ پيامبران‌ بوده‌ (ابن‌ هشام‌، ابن‌ منظور، همانجاها؛ نيز نك: ازهري‌، 9/133)، و به‌ ويژه‌ ابراهيم‌ خليل‌(ع‌) با آن‌ به‌ زيارت‌ بيت‌الحرام‌ رفته‌ است‌ (طبري‌، 8/5؛ دميري‌، 1/107)، اما در غالب‌ روايات‌ از قول‌ جبرائيل‌ - كه‌ براق‌ را در آغاز سفر نزد رسول‌ خدا(ص‌) آورد - آمده‌ است‌ كه‌ پيامبر(ص‌) نزد خداوند از همة كسانى‌ كه‌ پيش‌تر بر براق‌ سوار شده‌اند، برتر و محبوب‌تر است‌ (نك: ابن‌ هشام‌، ابن‌ سعد، همانجاها؛ نيز نك: عياشى‌، 2/277؛ قمى‌، 2/3).
 

♘امیرحسین♞

♘ مدیریت انجمن اسب ایران ♞
peroshat گفت:
پيامبر فرمود: براق مركبي بود مانند اسب از الاغ بزرگتر ، از قاطر كوچكتر رويش چو روي آدميان و دمش چو دم شتر و مويش چو يال اسب و دست و پايش مانند شتر بلند و سم هاي او چون گاو و سينه اش چون ياقوت سرخ و پشتش چو درٌ سفيد و زينتي از زينتهاي بهشت بر وي نهاده بودند. او دو بال و پر داشت كه چون پر طاووس حركتش مانند برق بود، و بين دو چشمش نوشته بود)) لا اله الا الله محمد رسول الله علي ولي الله)) جبرئيل به من گفت: اين مركب ابراهيم است سوار شو

((براق را از آن جهت براق ناميدند كه چون سرعتي مانند نور داشته و ديگر اينكه چون در نهايت سفيدي و روشنايي مثل برق بوده است، او را براق ناميدند
جناب peroshat منبع این اطلاعات؟
 

علی واحدی

Active member
peroshat گفت:
پيامبر فرمود: براق مركبي بود مانند اسب از الاغ بزرگتر ، از قاطر كوچكتر رويش چو روي آدميان و دمش چو دم شتر و مويش چو يال اسب و دست و پايش مانند شتر بلند و سم هاي او چون گاو و سينه اش چون ياقوت سرخ و پشتش چو درٌ سفيد و زينتي از زينتهاي بهشت بر وي نهاده بودند. او دو بال و پر داشت كه چون پر طاووس حركتش مانند برق بود، و بين دو چشمش نوشته بود)) لا اله الا الله محمد رسول الله علي ولي الله)) جبرئيل به من گفت: اين مركب ابراهيم است سوار شو

((براق را از آن جهت براق ناميدند كه چون سرعتي مانند نور داشته و ديگر اينكه چون در نهايت سفيدي و روشنايي مثل برق بوده است، او را براق ناميدند
پروشات عزیز من هم به برق و نور (سرعت) اشاره نمودم که جناب آقای دکتر غفاری عزیز آنچنان ما را به توپ بستند که خلع سلاح شدیم.
 

Dr_Ghaffari

Active member
از لطف دوستان بسیار ممنونم ... اگر به تشدید اشکال گرفته ام بدان دلیل است که تشدید ندارد و گناه من نیست . در بسیاری از منابع دینی نیز به غلط آن را صیغه مبالغه دانسته اند که نیست . که دوستمان پروشات نیز به آن اشاره نموده است . خیالتان را راحت کنم خر یا اسب فرقی نمی کند وصفش همان است که قبلا ذکر شده و پروشات نیز آن را با ذکر منابع ارسال کرده است ...
اما در اینکه الاغ حضرت ابراهیم بوده است جای سخن بسیار دارد زیرا که در قرآن اشاره ای به آن نشده است . و قول معتبر تر اینکه از فرشتگان درگاه باریتعالی بوده است . یعنی اینکه در بارگاه کبریایی فرشتگانی هستند که کار خران را می کنند . به قول شاعر دوست داشتنی من پس از اینکه جبرئیل نیمه شب به در خانه ام هانی می رود و پیامبر را از خواب بیدار می کند ( طبق روایات برای اینکه کسی از معراج پیامبر آگاهی نیابد جبرئیل آهسته وارد منزل پیامبر می شود و پیامبر را بیدار می کند که در ابتدا پیامبر تصور می کند " حمیرا " یا همان " عایشه " دارد او را از خواب بیدار می کند ...! به گونه ای که وقتی پیامبر از معراج باز می گردد هنوز تا بانک نماز صبح وقت بوده است و کسی را آگاهی نمی رسد )! با یکدیگر سوار براق می شوند :
" جبریل و رسول حق دو پشته گشتند سوار خر فرشته "!
تا به قاب قوس ادنی می رسند و آنجا پیامبر و جبرئیل از براق پیاده می شوند و جبرئیل به پیامبر راه حرم کبریایی را نشان می دهد و می گوید من نمی توانم از این نزدیک تر بیایم و اگر بیایم پرهای من می سوزد !( جالب اینکه جبرئیل خودش پر داشته ولی برای سیر سوار براق می شود ) سعدی این واقعه را محترمانه بیان می کند و می گوید :
"اگر یک نوک پا فزون تر پرم فروغ تجلی بسوزد پرم "!
و شاعر عزیز من هم می گوید :
"گر یک قدمی نهم فراتر سوزد پر و بال من سراسر!"
" یک مرتبه از غلط نهادم شش ماه به بستر اوفتادم!"
" تو محرم راز کردگاری هر جای توان قدم گذاری!"
جالب اینکه در روایات اشاره می شود که این براق مانند اسب یا الاغ از کاه و یونجه تغذیه می کند و پیش از آنکه کردگار یکتا جبرئیل را مامور کند از خوراک خوردن براق و آماده بودن او پرس و جو می کند !( البته جالب است که خداوند که آگاه و عالم به تمام امور است نمی داند که براق آماده هست یا خیر و سوال می کند !!!) به قول شاعر باز محبوب خودم :
" فرمود به او امین درگاه گر خورده براق ما جو و کاه!"
به همین دلیل متناقضهایی که از این روایت وجود دارد من داستان براق را در بخش افسانه متذکر شده بودم که برای یک جا بودن مطالب به این بخش انتقال داده شد ....
خواهش می کنم بیش از این پیگیر قضیه نباشید متشکرم !
 

Dr_Ghaffari

Active member
لازم است حال که ابیاتی طنز درباره براق متذکر شده ام قدری نیز از منابع دینی استخراج کنم و برای دوستان ارسال کنم مبادا در رساندن حق مطلب و ادای دین به دین کوتاهی کرده باشم !
مرحوم " مجلسی " گوید :" در شبی که جبرئیل و مکائیل و اسرافیل ، براق را بر حضرت رسو ل (ص) آوردند ، یکی لجام گرفت و دیگری رکاب مقدس انتساب را گرفت و دیگری جامه های آن حضرت را بر روی زین در بر کرد . پس براق چموشی کرد ، جبرئیل طپانچه بر آن زد و گفت ساکن شو ای براق - که کسی از پیشینیان و آیندگان بر تو سوار نمی شود که ازو بهتر باشد .- پس براق پرواز کرد .( حیوة القلوب ص 271 )
اجازه می خواهم تفسیر و تعبیر این گفته ها را به عهده دوستان بگذارم و حقیر از اضافه گویی بپرهیزم مبادا کفری بگویم !
سور آبادی واقعه را چنین بیان می کند :"رسول (ص) گفت شب دوشنبه از ماه ربیع الاول به مکه در خانه ام هانی خواهر علی شدم به تهجد ، جبرئیل بیامد ، گفت :" الله یقرئک السلام" خدای عز وجل ترا سلام می رساند ... و می گوید امشب شب معراج تست . مرا فرستاد تا ترا ببرم و ملکوت هفت آسمان و هفت زمین و عجایب آن از عرش تا تحت الثری به تو نمایم .
من برخاستم و دو رکعت نماز کردم و بیرون آمدم با جبرئیل ،... براقی در میان بداشته اشهب ، مه از حمار و کم از بغل ، روی او چون روی مردم ، سر او چون سر اسب ، زینی بر پشت او از یک دانه مروارید ، رکابش از یاقوت سرخ ، لگامش از زبرجد سبز ... پشت فرو داشت چنانکه شکمش به زمین رسید ... رسول برنشست . آنگاه جبریل دست به پشت مصطفی باز نهاد و گفت :" سر علی برکة الله ، در این راه عجایب ها بینی ... " (تفسیر سور آبادی ، تصحیح دکتر یحیی مهدوی ، ص 546 )
علت این تناقض گویی ها را در باب اخلاق براق هنوز ندانسته ام !
در کتاب "معارج النبوة" اثر دلنشین مولانا معین الدین کاشفی سبزواری نیز ذکر شده است :" جبریل به خلوت خانه سید المرسلین در آمد ، ندانست که خواجه را چگونه بیدار کند ، تا ملهم شد که روی خود را با کف پای مبارکش نهاد ، برودت کافور با حرارت که لازمه خواب است مقارن گشته ... از خواب به لطف بیدار شد "
عایشه و معاویه معراج جسمانی پیامبر را انکار کرده اند که در کتاب "معارج النبوة" علت خردسالی عایشه در هنگام معراج و مسلمان نبودن معاویه در وقت معراج ذکر کرده است !
البته عده ای نیز محل معراج را خانه عایشه دانسته اند نه ام هانی خواهر حضرت علی (ع) . چرا که عایشه از 9 سالگی به عقد پیامبر در آمد که هنوز بازی می کرد .
نقل و حدیث در باب معراج پیامبر زیاد است و بسیاری از شاعران مانند سعدی نیز آن را به رشته شعر در آورده اند حتی شاعر توانمند نظامی نیز در مقدمه لیلی و مجنون عنوان می کند :
"چون شب علم سیاه برداشت شبرنگ تو رقص راه برداشت
سر بر زدی از سرای فانی ! بر اوج سرای ام هانی !
جبریل رسید طوق در دست کز بهر تو آسمان کمر بست
برخیز هلا نه وقت خواب است مه منتظر تو آفتاب است
...
برقی که براق بود نامش... رفق روش تو کرد رامش !
هم حضرت " ذوالجلال " دیدی هم سر کلام حق شنیدی
از قربت حضرت الهی باز آمدی آنچنان که خواهی
یاد آوری می کنم که " ابرقوئی" نیز در کتاب سیرت رسول الله می گوید :" ... از خواب در آمدم ، جبریل بازوی من بگرفت ... چون به در مسجد شدم ، براق دیدم کوچکتر از استری و بزرگتر از خری . دو پر داشت که تارهای آن به زیر ساق خود همی زد ... رام شد و پشت بداد و من بر وی نشستم و جبرئیل با من بیامد و براق مرا می برد ..."
( سیرت رسول الله ، ابرقوئی ، تصحیح دکتر اصغر مهدوی ص 392 )
حالا اجازه می خواهم تا ابیاتی از معراجیه را که به براق مربوط است از شاعر محبوب خودم ذکر کنم :
" دادار جهان به عرش اعلی بی کار نشسته بود تنها
نه میل که عالمی دگر بار از قدرت "کن" کند پدیدار
نه حوصله ای که باز از سر تالیف کند کتاب دیگر
چون کار نبود و حالت کار افتاد به فکر دعوت یار !
یک یار ورا در این جهان بود پیغمبر آخر الزمان بود !
دستی زد و جبرئیل آمد بیند که خدا چه کار دارد
فرمود که ای امین درگاه گر خورده براق ما جو و کاه
زینش کن و تا زمین فرو بر آنجا ، در خانه ی پیمبر !
آهسته بزن چو گشت بیدار بردارش و زود نزد ما آر
از پس زبر خدای بی چون جبریل امین پرید بیرون !!!
زآنجا سوی سر طویله عرش کز نور زمین آن شده فرش
چون باد نفس زنان روان شد تا نزد براق آسمان شد !
زین کرد و پرید روی زینش کج کرد عنان سوی زمینش
در عرش برین براق هی کرد تا فرش هر آنچه بود طی کرد
یعنی نگذشته بود آنی ! کامد دم دار " ام هانی "
جبریل غریق بحر حیرت پایین شد از آن الاغ رحمت
افسار مبارکش به در بست آهسته هر آنچه زد به در دست
از سوی درون خبر نیامد کوبید سری به در نیامد
پس از ره اضطرار و اجبار یک شیرجه زد به داخل دار
در صحن سرای با نوک پا آمد بر رختخواب اعلی !
آهسته عبا کشید یک سو دستش بنهاد بر سر و رو...
حضرت به تصور "حمیرا" فرمود بدان لسان شیوا
کای عایشه جان مده عذابم امشب دگه ول بکن بخوابم !
فرمود و به خواب و خرٌو خر شد جبریل ز خنده روده بر شد !
چون چاره نبود و داشت پیغام از حضرت ذوالجلال و اکرام
بنهاد به بیخ گوش او سر با خنده سرود کای پیمبر !
من عایشه نیستم امینم بگشای دو دیده و ببینم!
....
تعدادی از ابیات به ضرورت و با توجه به اینکه به براق مربوط نمی شود ارسال نگردید ...
...
پیامبر :
پرسید که از برای این راه آذوقه بیاوریم همراه ؟!
گفتا نه اگر چه ره دراز است ز آذوقه رونده بی نیاز است
ز آنرو که گسیل کرده دادار ! از بهر تو یک الاغ پر دار
اندر تک و پو به ره نماند یک لحظه ترا به حق رساند!
رفتند ز خانه هر دو بیرون کردند در سراچه کلون !
جبریل و رسول حق دو پشته گشتند سوار خر فرشته !
نا کرده اشاره با نوک پا ! پرید به قاب قوس ادنی !
گردون شده بود آب و جارو صف بسته فرشتگان به هرسو
جبریل ز ترک جست پایین ! افتاد جلو جلو به آیین !
....
پیامبر عجایب را می بیند و به طرف خداوند می رود مثلا می بیند که :
" در جای چراغ طاق دهلیز خورشید به چنگکی گلاویز "
و من شخصا این تعبیر را که از حقارت خورشید می کند چقدر دوست دارم !
...
ادامه شعر
میکال دم در عمارت ! استاده به انتظار حضرت !
تا شکل براق در فلک دید صد سال به پیشواز پرید !
اندر وسط زمین و افلاک ! بگرفت عنان اصل " لولاک "
....
تا ختم رسل دم جلو خان پایین شد از آن الاغ پران !
اجازه می خواهم ابیاتی را که به گفتگوی فرشتگان و خداوند و پیامبر می شود را کوتاه کنم و به بازگشت اشاره کنم که :
بوسید ز جان زمین دالان آمد ز سرا برون ثنا خوان
جبریل و براق هر دو آنجا بودند به خدمتش مهیا !
زان راه که رفته بود برگشت این مرتبه بی سیاحت و گشت
یک لحظه تمام این سفر بود کاین نقل مجالس بشر بود !
من صورت وهم از آن زدودم گوی از همه سنبلان ربودم !
امید که شعر ابن دیلاق ! منظور نظر شود در آفاق !
دوستان مرا ببخشند و امیدوارم کار من به لعن و نفرین مسلمانان نکشد که من نیز مسلمانم !سور آبادی نقل می کند که خداوند در آن شب هزار خواسته رسول را بداد و هزار خواسته رسول را بی آنکه بگوید به فضل خود بداد !
آیت الله دستغیب در کتاب " معراج " نقل می کند :" یکی از عجایبی که آن شب خدا نشان پیغمبر داد ارواح انبیاء بود . مجمع انبیا در مسجد الاقصی بود 44444 نفر از انبیا جمع شدند جبرئیل هم در مسجد الاقصی اذان گفت ..." ( معراج ،دستغیب ، ص 50 )
آنچه در معارج النبوة درباره براق نقل شده است :" فرمود که فرشته ای دیدم به صورت آدمیان که نصف بالای او از آتش و نیمه اسفل از برف که آتش برف را نمی گداخت و برف آتش را نمی نشاند و تسبیح او این بود که سبحان الذی الٌف بین الثلج و النار و الٌف بین قلوب عباده الصالحین ... جبرئیل گفت که نام این فرشته رعد است و سبب ایجاد رعد و برق از سحاب اوست . و چون ابر را براند آواز رعد از آن بیرون آید ..."( معارج النبوة جلد 3 ص 110 )
امیدوارم کمی حق مطلب ادا شده باشد هر چند که گفته و ناگفته بسیار است . این هم ابیاتی از نورالدین عبدالرحمن جامی شاعر توانای قرن نهم برای حسن ختام :
" گلی بردند زین دهلیزه پست بدان درگاه والا دست بر دست
بدید آنچ از حد دیدن برون بود مپرس ازما زکیفیت که چون بود
نه چندی گنجد آنجا و نه چونی فرو بند از کمی لب وز فزونی
لباس فهم بر بالای او تنگ ! سمند عقل در صحرای او لنگ
ز گفتن برتر است و از شنیدن زبان زین گفتگو باید بریدن !
منه"جامی"ز حد خود برون پای وزین دریای جان فرسا برون آی
درین مشهد ز گویایی مزن دم سخن را ختم کن والله و اعلم...
 

علی واحدی

Active member
جناب آقای دکتر غفاری عزیز مطالبتان خیلی جالب و پرمحتواست و جای هیچ شکی برای ایجانب حقیر نگذاشت. از اینکه شما از نظر داشتن اطلاعات در هر موردی بسیار فرد پری هستید بخودمان میبالیم(بچه های شیراز) و کمبود اطلاعاتمان را به بزرگواری خودتان ببخشید :'(. با تشکر و تقدیم احترام برادر
 
بالا