اشک لب مشک

يه ماديان عرب؛ از تيره وزنه خرسان دختر مبارك
يه روز سوار شده بودم حسابي عرق كرده بود از زير عرق گير داشت كف بيرون مي آمد دهنه و زين رو برداشتم و با همون عرق گير و كله گي و طناب دستكش شروع كردم به قدم بردن اسب. من جلو راه مي رفتم اونم دنبالم مي اومد.
من عادت دارم گوشه لب اسبمو مي بوسم... اون روز اومدم اين كار رو كنم يهو از چيزي ترسيد و سر ش رو يهو به طرف من چرخوند... در نتيجه پوزه ش مثل چماق خورد تو دهنم منم طناب رو ولكردم و دو دستي صورتم گرفتم و روي زانو هام نشستم و شرع كردم به ناله... البته پياز داغش رو هم كمي زياد كردم... حدود 20 ثانيه بعد ديدم با دهنش پشت يقه پيرهنمو گرفته و داره به بلند شدن دعوتم ميكنه..... بلند شدم دردم از يادم رفت گردنشو گرفتم و شروع كردم به گريه كردن و از اينكه در اين كار اغراق كرده بودم از اسبم خجالت كشيدم...
 
خيلي بد جنسين...
ولي جالب بود اشك لب مشك در يك صبح كسالت آور لبخند رو روي لبهام آورد
بابا حد اقل امتياز ميدادين...
 
اي بابا چقدر شما تو ذوق ميزنيد آخه!!:smile:
خيلي هم جالب بود ...
ولي خيلي الكي گريه كردي ها...!!!!!!!
واقعا اشكت دم مشكته
ولي واقعا بايد از اسب خجال هم ميكشيدي و يه قند بهش ميدادي
اين چه لوس بازي بود درآوردي؟زد كه زد فداي سرش خوب ترسيده بوده ديگه الهي چقدرم بچه خوبي بوده از كاري كه كرده پشيمون شده و با اون حركت خواسته از دلت در بياره...!!
ولي جالب بود ممنون از خاطرتون
 
بالا