من اسب باد پایم را
خروشان در نشیب روز
به سوی قله می رانم
شتابی دارد این اسب سبکرفتار و سنگین یال
که بر چشم بلندیها گشاید راه
و سم می کوبد اندر خلوت خاموش کوهستان
به روی سنگ و خاراسنگ
خروشان از نهیب هی هی و هیهای من در خویش
خروش شیهه می پیچد
به قلب صخره ی خاموش
و کوهستان خامش را
زخاموشی صد ساله برون آرد
فغان از سنگ می خیزد
و خشم آگین غریوی آورد بر یاد
که شب را می شکافد با ستیغ نیزه های نور
فروغ آسمان در آستان خاک مستغنی
گشاید پر
گشاید راه تازه چشمه ی این نور بازیگر
به سوی حرمت فردا
دل شوریده ی من در میان غار تنهایی
مرا ره می برد تا آستان فرصت فردا
درون چشم من مرده ست خواب مهربان
دیریست
و من می جویم از این راه
رهی روشن به چشم چشمه های نور
مرا آواز می دارد خروش کهکشان دور
به نجوای نیاز رهروان مانده در بیراهه ی این راه
غبار جاده های شیری افلاک
درون کاسه ی چشمم
فروزد آتش مستی
افق در زیر پایم می شود گسترده هر لحظه
جهان دیگری هر لحظه گردد در دلم روشن
شکوه جلوه های تازه ای بخشد مرا
هستی
شفق با ابرها بازیگری دارد
در اوج جاده های شیری افلاک
بتاز اسب سفید من
برو بالا و بالاتر
و سم برکوب بر رخسار این کهسار
زنعل آهنین خود
شرار دیگری در صخره های تیره ی خارا هویدا کن
و شب را در کویر خشک خود بگذار
بتاز اسب سفید من
برو بالا و بالاتر
خروشان در نشیب روز
به سوی قله می رانم
شتابی دارد این اسب سبکرفتار و سنگین یال
که بر چشم بلندیها گشاید راه
و سم می کوبد اندر خلوت خاموش کوهستان
به روی سنگ و خاراسنگ
خروشان از نهیب هی هی و هیهای من در خویش
خروش شیهه می پیچد
به قلب صخره ی خاموش
و کوهستان خامش را
زخاموشی صد ساله برون آرد
فغان از سنگ می خیزد
و خشم آگین غریوی آورد بر یاد
که شب را می شکافد با ستیغ نیزه های نور
فروغ آسمان در آستان خاک مستغنی
گشاید پر
گشاید راه تازه چشمه ی این نور بازیگر
به سوی حرمت فردا
دل شوریده ی من در میان غار تنهایی
مرا ره می برد تا آستان فرصت فردا
درون چشم من مرده ست خواب مهربان
دیریست
و من می جویم از این راه
رهی روشن به چشم چشمه های نور
مرا آواز می دارد خروش کهکشان دور
به نجوای نیاز رهروان مانده در بیراهه ی این راه
غبار جاده های شیری افلاک
درون کاسه ی چشمم
فروزد آتش مستی
افق در زیر پایم می شود گسترده هر لحظه
جهان دیگری هر لحظه گردد در دلم روشن
شکوه جلوه های تازه ای بخشد مرا
هستی
شفق با ابرها بازیگری دارد
در اوج جاده های شیری افلاک
بتاز اسب سفید من
برو بالا و بالاتر
و سم برکوب بر رخسار این کهسار
زنعل آهنین خود
شرار دیگری در صخره های تیره ی خارا هویدا کن
و شب را در کویر خشک خود بگذار
بتاز اسب سفید من
برو بالا و بالاتر