اسب مرده

چاک از یک مزرعهدار در تکزاس یک اسب خرید به قیمت ??? دلار.​
قرار شد که مزرعهدار اسب را روز بعد تحویل بدهد.​
اما روز بعد مزرعهدار سراغ چاک آمد و گفت:​
«متأسفم جوون. خبر بدی برات دارم. اسبه مرد.»​
چاک جواب داد: «ایرادی نداره. همون پولم رو پس بده.»​
مزرعهدار گفت: «نمیشه. آخه همه پول رو خرج کردم..»​
چاک گفت: «باشه. پس همون اسب مرده رو بهم بده.»​
مزرعهدار گفت: «میخوای باهاش چی کار کنی؟»​
چاک گفت: «میخوام باهاش قرعهکشی برگزار کنم.»​
مزرعهدار گفت: «نمیشه که یه اسب مرده رو به قرعهکشی گذاشت!»​
چاک گفت: «معلومه که میتونم. حالا ببین. فقط به کسی نمیگم که اسب مرده است.»​
یک ماه بعد مزرعهدار چاک رو دید و پرسید: «از اون اسب مرده چه خبر؟»​
چاک گفت: «به قرعهکشی گذاشتمش. ??? تا بلیت ? دلاری فروختم ??? دلار سود کردم..»​
مزرعهدار پرسید: «هیچ کس هم شکایتی نکرد؟»​
چاک گفت: «فقط همونی که اسب رو برده بود. من هم ? دلارش رو پس دادم.»

منبع:داستان “اسب مرده” - کمالو مجید
 
بالا