اسب سوار مي‌گويد: بلندشو، تو ديگر خوب شده‌اي

سنا

Active member
حجه الاسلام و المسلمين آقاي حاج شيخ محمدكاظم پناه رودسري، نقل كرد: در روز دوشنبه 18 ماه صفر سال 1389 هجري قمري در مسجد جامع حضرت عبدالعظيم حسني عليه السلام در شهر ري از جناب آيه الله آقاي شيخ عباسعلي اسلامي شنيدم كه فرمودند:

3. چند سال پيش در اصفهان منبر مي‌رفتيم. روزي يكي از مستمعين به من گفت: آقا، يك نفر يهودي مي‌خواهد 5-6 من شيريني در ميان مردم اين مسجد و مستمعين شما تقسيم كند. آيا شما اجازه مي‌دهيد و صلاح مي‌دانيد؟ من به وي گفتم: از يهودي سؤال كن براي چه مي‌خواهد شيريني به مسلمانان بدهد؟ آن شخص مي‌رود و از يهودي مي‌پرسد و يهودي علت اين امر را چنين بيان مي‌كند:

پسرم سخت مريض شد و عمل جراحي كرد و بعد از عمل جراحي خيلي حالش بد شد، به گونه‌اي كه در آستانة مرگ قرار گرفت.

پرستاران كه حال پسرم را اينگونه مي‌بينند ناراحت مي‌شوند و مي‌گويند: يا ابالفضل العباس عليه السلام، به فرياد اين پسر جوان يهودي برس!

پسرم مي‌گويد: من پيش خودم گفتم خدايا، اگر اين ابوالفضل، كه مسلمانان او را براي سلامتي من در پيشگاه تو واسطه قرار داده‌اند، نزد تو مقام و منزلت دارد، تو را به حق او قسم مي‌دهم كه مرا از اين مرض نجات دهي. بعد از اين توسل، كمي خوابش مي‌برد در عالم خواب مي‌بيند شخص اسب سواري نزديك دريچه‌اي كه تختش در كنار آن قرار داشت آمده و به او مي‌گويد: بلند شو! پسرم مي‌گويد: نمي‌توانم بلند شوم. اسب سوار مي‌گويد: بلند شود،‌ تو ديگر خوب شده‌اي. پسرم برمي‌خيزد و مي‌بيند خوب شده است. اين خبر به دكترها مي‌رسد،‌ آنها مي‌آيند و مي‌بينند كه حتي اثر بخيه هم وجود ندارد. اينكه من (پدر آن پسر)‌ آمده‌ام به شكرانة‌ اين موهبت، در ميان شما شيريني پخش كنم.
 
بالا