میگویند اسبی داشت در بیابانی تنها و بیغم بخوشی زندگی میکرد تا روزی که یک گوزن نر به آنجا آمد و در همسایگیش جا خوش کرد. اسب را هیچ خوش نیامد و از مردی در آن حوالی خواست کمکش کند تا از گوزنه انتقام بگیرد.
مرده که آدم زرنگی بود جواب داد او کمکش خواهد کرد اگر اسب اجازه دهد دهنه ای بهش بزند و سوارش شود. اسب که چاره دیگری نمی دید قبول کرد و آنوقت بود که . . .
بله، اسبه تازه متوجه شده بود که بجای گرفتن انتقام از گوزن خودش به اسارت آدم در آمده، و پیش خود گفت (در واقع ما داریم می گوئیم!)
Liberty is too huge a price to pay for revenge
از دست دادن آزادی بهای زیادیست برای انتقاممرده که آدم زرنگی بود جواب داد او کمکش خواهد کرد اگر اسب اجازه دهد دهنه ای بهش بزند و سوارش شود. اسب که چاره دیگری نمی دید قبول کرد و آنوقت بود که . . .
بله، اسبه تازه متوجه شده بود که بجای گرفتن انتقام از گوزن خودش به اسارت آدم در آمده، و پیش خود گفت (در واقع ما داریم می گوئیم!)
Liberty is too huge a price to pay for revenge
refrence:ینگه دنیا
آخرین ویرایش: