آب دادن اسب، در حال نماز

ناشناس

Active member
آب دادن اسب، در حال نماز ابوحامد غزالي، از دانشمندان بزرگ اسلامي در قرن پنجم و ششم هجري است. به سال 450 هجري در توس زاده شد و پنجاه و پنج سال بعد (505 هجري ) در همان جا درگذشت. زندگاني شخصي و علمي امام محمد غزالي، پر از حوادث و مسافرت‏ها و نزاع‏هاي علمي است. وي برادري داشت كه به عرفان و اخلاق شهره بود و در شهرهاي ايران مي‏گشت و مردم را پند و اندرز مي‏داد. نام او احمد بود و چند سالي از محمد، كوچك‏تر. محمد و احمد، هر دو در علم و عرفان به مقامات بلندي رسيدند؛ اما محمد بيش‏تر در علم و احمد در عرفان. محمد غزالي بر اثر نبوغ و دانش بسياري كه داشت، از سوي خواجه نظام الملك طوسي، وزير ملكشاه سلجوقي و مؤسس دانشگاه‏هاي نظاميه، به رياست بزرگ‏ترين دانشگاه اسلامي آن روزگار، يعني نظاميه بغداد، منصوب شد. وي در همان جا، نماز جماعت اقامه مي‏كرد و عالمان و طالبان علم به او اقتدا مي‏كردند. روزي به برادر كوچك‏تر خود، احمد، گفت: «مردم از دور و نزديك به اين جا مي‏آيند تا در نماز به من اقتدا كنند و نماز خود را به امامت من بگزارند؛ اما تو كه در كنار من و برادر مني، نماز خود را با من نمي‏گزاري.» احمد، رو به برادر بزرگ‏تر خود كرد و گفت: «پس از اين در نماز شما شركت خواهم كردم و نمازم را با شما خواهم خواند.» مؤذن، صداي خود را كه گواهي به يكتايي خداوند و رسالت محمد (ص) بود، بلند كرد و همه را به مسجد فرا خواند. محمد غزالي، عالم بزرگ آن روزگار، پيش رفت و تكبير گفت. احمد به برادر اقتدا كرد و به نماز ايستاد؛ اما هنوز در نيمه نماز بودند كه احمد نماز خود را كوتاه كرد و از مسجد بيرون آمد و در جايي ديگر نماز خواند. محمد غزالي از نماز فارغ شد و همان دم پي برد كه برادر، نماز خود را از جماعت به فرادا برگردانده است. او را يافت و خشمگينانه از او پرسيد: «اين چه كاري بود كه كردي؟» - برادر، محمد!آيا تو مي‏پسندي كه من از جاده شرع خارج شوم و به وظايف ديني خود عمل نكنم؟ - نه نمي‏پسندم. - وقتي در نماز شدي، من به تو اقتدا كردم؛ ولي تا وقتي به نماز خود، پشت سر تو ادامه دادم كه تو در نماز بودي. - آيا من از نماز خارج شدم؟ - آري؛ تو در اثناي نماز، از آن بيرون آمدي و پي كاري ديگر رفتي. - اما من نمازم را به پايان بردم. - نه برادر در اثناي نماز، به ياد اسب خود افتادي و يادت آمد كه او را آب نداده‏اند. پس در همان حال، در اين انديشه فرو رفتي كه اسب را آب دهي و او را از تشنگي برهاني. وقتي ديدم كه قلب و فكر تو از خدا به اسب مشغول شده است، وظيفه خود ديدم كه نمازم را با كسي ديگر بخوانم؛ زيرا در آن هنگام، تو ديگر در نماز نبودي و نمازگزار بايد به كسي اقتدا كند كه او در حال خواندن نماز است. محمد غزالي، از خشم پيشين به شرم فرو رفت و دانست كه برادر، از احوال قلب او آگاه است. آن گاه روي به اطرافيان خود كرد و گفت: «برادرم، احمد، راست مي‏گويد. در اثناي نماز به يادم آمد كه اسبم را آب نداده‏اند و كسي بايد او را سيراب كند.»
 
بالا