نقاشي قهوه‌خانه ای

♘امیرحسین♞

♘ مدیریت انجمن اسب ایران ♞
نقاشيهاي قهوه‌خانه با حكايت‌ها و روايت‌ها و زندگي روزمره ملي پرورش يافته و بصورت نقاشي‌هاي ساده جاي خود را در اجتماع باز كرده، تا حدي كه بصورت يك مكتب نقاشي فولكلوريك ايراني درآمده است.
در حقيقت تكنيك هنرمندان نقاشي قهوه‌خانه از كليه وسائل كه در هنر نقاشي نيم قرن اخير وجود داشت بهره‌مند گرديد. نقاشي قهوه‌خانه در تمام ميدانهاي عمومي و بازارها و خلاصه هرجا كه توده مردم زيست مي‌كرد به معرض نمايش گذارده مي‌شد. در اين مكتب، تركيبي عجيب از نقاشي باروك و اكسپرسيونيسم و روح مذهبي هنر قسطنطنيه و نقاشي سورآليسم حتي هنر عكاسي و نقشهاي دو بعدي باهم آميخته شده است. براي اين هنرمندان اختلاف بين مكتبها اهميتي نداشت. هدف آنها ترسيم يك قطعه يا يك رويداد مذهبي و حماسي بوده و كليه تجربيات و امكانات مكتب‌هاي مختلف براي آنها وسائلي شمرده مي‌شوند كه سياليست به‌طور مؤثر بكار برده شوند.
بايد پذيرفت كه نقاشان قهوه‌خانه‌اي جزو هنرمندان ظرايف و عشاق هنر خالص و واقعي به حساب نمي‌آيند، آنها افرادي بوده‌اند كه هنر را بطور خودآموز فراگرفته و در شرايط بسيار محدود اغلب بدون خانه و مسكن، و بيشتر در قهوه‌خانه‌ها زندگاني مي‌كردند. اكثر اين نقاشان در حال گشت بوده و بنا به ‌مقتضيات هوا،‌ هر فصل را در شهري و اغلب در بزرگترين و معروفترين قهوه‌خانه آن شهر مي‌گذراندند و درازاي پذيرائي كه از آنها مي‌شد با آثار خود قهوه‌خانه را تزئين مي‌كردند. بدين‌ترتيب تماس بسيار نزديكي بين مردم كه ايجادكننده و حافظ واقعي سنتها مي‌باشند و هنرمندان كه اين سنتها را ثبت مي‌نمايند و يا بصورت تازه‌اي جلوه مي‌دهند، برقرار بود وداستانهائي كه به نقاشيهاي قهوه‌خانه الهام مي‌بخشيد نماينده آثار شعراي بزرگ ايراني بود كه از قرن يازدهم به بعد ظهور كرده بودند. داستانهاي حماسي، مذهبي و يا رمانتيك كه در ذهن مردم عامي بطور زنده نقش بسته‌اند. در ايران كمتر كسي را مي‌توان يافت كه داستانهاي شاهنامه فردوسي و يا قصه يوسف و زليخاي جامي و يا اندرزهاي حكيمانه عطار و يا شاهكارهاي ادبي ديگر را نشناسد؟ بي‌ترديد نقاشان قهوه‌خانه اين ميراث ملي را زنده نگه‌داشته‌اند، ميراثي كه به روستائيان ساده دل، پيشه‌وران و به‌طوركلي ساير مردم تعلق دارد و اين مردم، به آن علاقمندند و چه بهتر آنها كه اين داستانها را از كودكي شنيده‌اند نقش آنرا با تمام جزئيات و خصوصيات در پرده‌هاي نقاشي نيز مشاهده نمايند.
اين قصه‌ها هميشه در اطراف سه موضوع طرح مي‌شوند: حماسه، مذهب و رومانتيك داستانهاي رستم كه افراسياب روئين تن را مغلوب مي‌سازد و كليه مظالم و بي‌عدالتيها و خطرات را با نيرو و تدبير از بين مي‌برد و يا در نتيجه اشتباهي فرزند خود را به قتل مي‌رساند. رستم شخصيتي است شبيه هركول كه در داستانهاي يونان قديم نقش مهمي را ايفا مي‌كند.
موضوعهاي مذهبي بيشتر به شخصيت و زندگاني حضرت امام حسين عليه‌السلام و واقعه شوم و متأثركننده كربلا مربوط مي‌شود كه در طي آن امام و افراد خانواده او به شهادت رسيدند.
موضوعهاي رومانتيك به داستانهاي يوسف زيبا و حسادت برادرانش اختصاص دارد. شاهزاده خانم زليخا كه با عشقي ديوانه‌وار يوسف را دوست مي‌دارد، موضوعي است سرشار از احساسات و رنگ و حركت و به نقاش امكان مي‌دهد كه با استفاده از اين قصه زنده و پر خاطره پرده‌هائي خيال‌انگيز درباره گذشته ترسيم كند.
خلاصه اين نقاشان كه شايد روزها كاري داشته و عصرها براي استراحت و تمدد اعصاب به قهوه‌خانه روي مي‌آوردند، روي حماسه‌گوئي نقالان خبره و پر حرارت، انگيزه هنرنمائي در آنان بوجود مي‌آمد.
اين نقاشان، شاعران و سخن‌گويان قاطبه ملي ما بوده‌اند كه با قلم خود حماسه ميهني را به طرز دلخواه براي مردم زمان خود به ارمغان آورده‌اند.
از موقعي كه نقاشي در ايران رونق گرفته، نقاشي در قالب داستانهاي ميهني متداول بوده، به شكل مينياتور در شاهنامه و يا قلمدان‌ها و جلد كتاب‌ها سپس در شروع دوران قاجار مجالس بزم بيشتر متداول شده ولي قسمت اعظم نقاشيهاي قهوه‌خانه از نقاشان معروفي چون محمد مدبر و حسين قوللر آغاسي و عباس بلوكي‌فر، حسن نقاش، اكبري و محمد رحماني مي‌باشد. فتح‌الله قوللرآغاسي بهترين شاگرد قوللر است كه با همكاري يكديگر تابلوي زندگي رستم و سهراب را تصوير كرده‌اند. پدر حسين قوللر آغاسي، عليرضا نقاش‌باشي بوده كه بايد حتماً از او هم بعنوان يكي از پيشتازان اين هنر ملي نمام برد. اطلاعات ديگري راجع به بيوگرافي اين نقاشان در دست نيست. فقط بنا به گفته آقاي كريمزاده كه از كلكسيونرهاي بنام نقاشيهاي قهوه‌خانه مي‌باشد. محمد مدبر مرد آواره بود و بسيار كج‌خلق كه در اوايل، تعزيه‌خواني مي‌كرده و بعد به نقاشي روي آورده.
آنچه ما را به بزرگداشت اين هنر كشاند، نقش اسب در هشتاد درصد اين تابلوهاست، بخصوص در داستانهاي حماسي ك كه كمتر از مجلس بزم و طرب ياد شده و بيشتر لشكركشي‌ها و جنگ دو گروه يا دو كشور را نشان مي‌دهد كه اسب بعنوان يك عامل پيروزي در كنار گردان و دلاوران قرار دارد، و يا همدمي و شريك بودن سرنوشت با سوار، آنجا كه سياوش با اسب به آتش مي‌زند.
 
بالا