من زلیخا رو خیلی دوست داشتم روزی که دنیا امد من رفتم پیشش اخه بابام رو مادرش کار کرده بود که ابستن شده بود اون موقع اقای کنعانی گفت این کره مال تو منم اسمشو گذاشته بودم زماندخت زمان داغ زدن شد امدن که اسب های اقای کنعانی رو داغ کنن دیدم زلیخا نیست گفتم کجاست گفت فرستادمش یه باشگاه دیگه ما هم بچه بودیم باور کردیم چند وقت بعدش شهرداری اهواز یه برنامه ای گذاشته بود که چند تا اسب عرب هم اونجا بود ما هم عشق اسب فکر کنم 3 روز برنامه بود ما 2 روزش اونجا بودیم خلاصه روز اخر با یکی از اسب دار ها که امده بود مشغول حرف زدن بودیم که گفت چرا اسب نمیخری من هم با اعتماد به نفس گفتم دارم گفت کیه گفتم کره یکه تاز و گلخن و..... که در امد گفت این اسب با این مشخصات رو اقای بهزادی گرفته و.... بعدش که از اقای کنعانی پرسیدم البته یه مدتی باهاشون صحبت نمیکردم گفت که به بابام پیشنهاد داده که بیا این کره رو بردار بابام گفته فعلا قصد خرید اسب ندارم . البته اقای بهزادی هم همیشه میگفت اسب خودته ولی خیلی مادیون خوبی بود . انشالله لیندا هم مثل مادرش و مادر بزرگش کره هاش مادیون بشن