روزی که آمدی

روزی که آمدی

روزی که آمدی
شعر نابی بودی ایستاده بر دو پا!
آفتاب و بهار با تو آمدند!
ورق های روی میز بر خوردند!
فنجان قهوه پیش رویم
پیش از آنکه بنوشمش
مرا نوشید
و اسب های تابلوی نقاشی
چهار نعل به سوی تو تاختند!
روزی که آمدی
طوفان شد و
پیکانی آتشین
در نقطه ای از جهان فرود آمد!
پیکانی که کودکان کلوچه یی عسلی اش پنداشتند
زنان دستبندی از الماس
و مردان نشان شبی مقدس!
چندان که بارانی ات را
چونان پروانه ای که پیله می درد-در آوردی
و نشستی رو به روی من
باور آوردم به حرف کودکان و زنان و مردان:
تو به شیرینی عسل بودی
به زلالی الماس
و به زیبایی شبی مقدس!


منبع:مطب احساسات