parsmanesh
New member
به رغم اينكه ميرباقري خيلي ميترسيد بابت ايمني ما، من در تمام سكانسها خودم كار ميكردم. يادم ميآيد كه پس از پايان هر پلان داود ميگفت رضا از اسب پياده شو!
يك پلان هم از پشت سر من بود كه يكي از دوستان سواركار جاي من كار كرد آن هم به دليل آسيبديدگي من بود كه آقاي ميرباقري اجازه نداد خودم كار كنم.
حتماً خبر داريد كه سالها پيش سر يك كار ديگر اسب روي ران پاي من افتاد و مدتها خانهنشينم كرد. در سكانسي از اين سريال قرار بود شمشير را به بغل بدن يكي از لشگريان بكوبم، اما آن قدر فاصله ما به هم نزديك بود كه مراقبت من به خاطرعدم برخورد شمشير به بدن طرف مقابل باعث شد شمشير با پاي خودم برخورد كرد و كفشم را پاره كرد و در پايم فرو رفت.
راستش خيلي شانس آوردم ممكن بود به قول دكتر تا آخر عمرم لنگ بزنم. با اين حال دوست داشتم تمام لحظات اين شخصيت را خودم كار كنم.
شما آموزشهاي لازم براي سواركاري و شمشيرزني را قبل از شروع پشت سر گذاشته بوديد؟
- بله، اتفاقا با توجه به اينكه چشم من ترسيده بود، كارم براي سواركاري بسيار سخت بود. اگر چه با ترس و لرز روي اسب نشستم، اما با يك تمرين ساده دور پيست سواركاري كمكم ترسم ريخت و براي لحظات سريع و به تاخت سواركاري آماده شدم.
براي لحظات شمشيرزني نيز تمرينات خوبي داشتيم. يك اتفاق متفاوت در اين سريال همين لحظات جنگ و شمشيرزنياش است كه مثل بسياري از كارها، تصنعي و دمدستي كار نشده است.
شما ميبينيد لحظات سواركاري و جنگ در اين سريال با همه كارهاي داخلي متفاوت است. البته مسئلهاي كه در مورد سواركاري كيان مدنظر ما بود، سواركاري ايراني بود كه اصولاً با عربها بسيار متفاوت است. شما اگر دقت كرده باشيد، تاختها و سبك سواركاري كيان و نوع نشستن او روي اسب با سواركاران عرب متفاوت است.
در این سریال یك نیروی معنوی داشت ما را كمك میكرد. یادم میآید سر صحنه یك بار در حال سواركاری بودم كه اسب مرا به پایین پرتاب كرد. سر من باید مثل هندوانه از وسط دوتكه میشد، اما انگار یك نفر دستش را زیر سرم گذاشت و آن را آرام بلند كرد. خدا را شكر كوچكترین آسیبی ندیدم. واقعا مثل معجزه بود. داوود میرباقری ایستاده بود و با تعجب من را نگاه میكرد.
او با سر و سينه جلو، دلاورانه و يك دستي روي اسب مينشيند و ميتازد. آقاي اردلان هم به عنوان طراح جنگها در شمشير زدن بسيار كمك حال ما بودند، ضربه اول به كدام سمت، ضربه بعدي به سمت ديگر و ...
منبع : پایگاه اطلاع رسانی صنعت اسب
يك پلان هم از پشت سر من بود كه يكي از دوستان سواركار جاي من كار كرد آن هم به دليل آسيبديدگي من بود كه آقاي ميرباقري اجازه نداد خودم كار كنم.
حتماً خبر داريد كه سالها پيش سر يك كار ديگر اسب روي ران پاي من افتاد و مدتها خانهنشينم كرد. در سكانسي از اين سريال قرار بود شمشير را به بغل بدن يكي از لشگريان بكوبم، اما آن قدر فاصله ما به هم نزديك بود كه مراقبت من به خاطرعدم برخورد شمشير به بدن طرف مقابل باعث شد شمشير با پاي خودم برخورد كرد و كفشم را پاره كرد و در پايم فرو رفت.
راستش خيلي شانس آوردم ممكن بود به قول دكتر تا آخر عمرم لنگ بزنم. با اين حال دوست داشتم تمام لحظات اين شخصيت را خودم كار كنم.
شما آموزشهاي لازم براي سواركاري و شمشيرزني را قبل از شروع پشت سر گذاشته بوديد؟
- بله، اتفاقا با توجه به اينكه چشم من ترسيده بود، كارم براي سواركاري بسيار سخت بود. اگر چه با ترس و لرز روي اسب نشستم، اما با يك تمرين ساده دور پيست سواركاري كمكم ترسم ريخت و براي لحظات سريع و به تاخت سواركاري آماده شدم.
براي لحظات شمشيرزني نيز تمرينات خوبي داشتيم. يك اتفاق متفاوت در اين سريال همين لحظات جنگ و شمشيرزنياش است كه مثل بسياري از كارها، تصنعي و دمدستي كار نشده است.
شما ميبينيد لحظات سواركاري و جنگ در اين سريال با همه كارهاي داخلي متفاوت است. البته مسئلهاي كه در مورد سواركاري كيان مدنظر ما بود، سواركاري ايراني بود كه اصولاً با عربها بسيار متفاوت است. شما اگر دقت كرده باشيد، تاختها و سبك سواركاري كيان و نوع نشستن او روي اسب با سواركاران عرب متفاوت است.
در این سریال یك نیروی معنوی داشت ما را كمك میكرد. یادم میآید سر صحنه یك بار در حال سواركاری بودم كه اسب مرا به پایین پرتاب كرد. سر من باید مثل هندوانه از وسط دوتكه میشد، اما انگار یك نفر دستش را زیر سرم گذاشت و آن را آرام بلند كرد. خدا را شكر كوچكترین آسیبی ندیدم. واقعا مثل معجزه بود. داوود میرباقری ایستاده بود و با تعجب من را نگاه میكرد.
او با سر و سينه جلو، دلاورانه و يك دستي روي اسب مينشيند و ميتازد. آقاي اردلان هم به عنوان طراح جنگها در شمشير زدن بسيار كمك حال ما بودند، ضربه اول به كدام سمت، ضربه بعدي به سمت ديگر و ...
منبع : پایگاه اطلاع رسانی صنعت اسب