حضرت سلیمان و اسب های جنگی



در یکی از روز ها، تعدادی از اسب های تندرو، که برای جنگیدن مناسب بودند را به محضر حضرت سلیمان آوردند. حضرت سلیمان نیز از آنها سان دید. او از دیدن آن اسب ها خوشحال شد و نسبت به آنها ابراز علاقه کرد. اما او اسب ها را به خاطر این که در جهاد در راه خدا به او کمک می کرد دوست می داشت. از این رو به اطرافیان خود گفت: من به خاطر خداوند این اسب ها را دوست دارم.

پس از این که اسب ها از دید حضرت سلیمان دور شدند، دستور داد تا آنها را دوباره برگردانند. بعد از این که اسب ها را برگرداندند، به سراغ آنها رفت و به ساق پای آنها و گردنشان دست کشید.

اما آن چه برخی در بیان این داستان، گفته اند که: حضرت سلیمان به دیلیل سرگرم شدن به اسب ها، نمازش را فراموش کرد یا این که در برابر این که اسب ها او را سرگرم کردند، آنها را کشت، با سیاق آیات قرآن و عصمت پیامبران سازگاری ندارد.

قرآن، در ادامه این داستان، چنین می گوید: خداوند حضرت سلیمان را به وسیله جسد بی روحی آزمایش کرد. خداوند، جسدی را بر کرسی حضرت سلیمان انداخت که باعث شد حضرت سلیمان استغفار کند و به سوی خدا طلب بازگشت نماید.

حضرت سلیمان و امتحان الهی

گفته اند که حضرت سلیمان، فرزندی داشت که به او امید زیادی داشت. از این رو به او دلبستگی خواصی داشت. اما خداوند برای این که به او بفهماند که به غیر او حتی امید هم نباید داشت، او را میراند. حضرت سلیمان با دیدن فرزند مرده خود، به ماجرا پی برد و از خداوند طلب بخشش کرد.

پس از این که از خداوند طلب عفو نمود، از خدا خواست به او پادشاهی بی نظیری بدهد که هیچ کس به آن دست نیافته باشد. چون حضرت سلیمان فقط به خدا دل بسته بود و فقط به او امید داشت، خداوند دعای او را اجابت کرد و به او پادشاهی تمام زمین را عطا کرد به گونه ای که بر تمام زمین تسلط پیدا کرد.

خداوند باد را تحت امر او قرار داد. به گونه ای که برای سفر کردن به مناطق درو دست سوار بر بساط خود می شد و باد او را حرکت داده و به مقصد می رساند.

همچنین خداوند، جنیان را نیز به تسخیر حضرت سلیمان در آورد. آنها کارهای سخت و غیر ممکن را برای او انجام می دادند. آنها به عمق دریا ها می رفتند و مروارید و دیگر اشیاء گران بها را برای او استخراج می کردند. همچنین برای ساختن محراب ها و بناهای بزرگ، از این موجودات استفاده می کرد. علاوه بر این، آنها به ساختن دیگ های بزرگی که به اندازه حوض بودند می پرداختند.

نیاز به وجود دیگ هایی به اندازه حوض، خود نشان دهنده عظمت پادشاهی حضرت سلیمان می باشد.

اما گروهی دیگر از جنیان که سرکش بوده و از فرمان او تخطی می کردند، آنان را در غل و زنجیر محبوس نمود.

وفات حضرت سلیمان

روزی حضرت سلیمان وارد کاخ خود شد و از بالا به اطراف و مردم اطراف نگاه می کرد. همان طور که به عصایش تکیه زده بود، حضرت عزرائیل به سراغ او آمد و جانش را گرفت. چون حضرت سلیمان، به عصا تکیه زده بود، بر زمین نیافتاد.

چون اجنه از غیب اطلاعی ندارند، همچنان مشغول کار خود بودند. بعد از گذشت سه روز از وفات حضرت سلیمان، موریانه عصای او را خورده بودند. با شکسته شدن عصای حضرت سلیمان و افتادن او بر زمین، مردم و اجنه متوجه وفات او شدند.

به این ترتیب، قدتمند ترین پادشاه جهان از دنیا رفت.

منبع: مجمع جهانی اهل البیت
 
بالا