جنگ بر سر دو اسب "داحس" و "غبراء

_ جنگ "داحس" و "غبراء": "داحس" و "غبراء" نام دو اسب می باشد. "داحس" نام اسب "قیس بن زهیر" رئیس قبیله "بنی عبس" و "غبراء" نام اسب "حذیفة بن بدر" رئیس قبیله "بنی فزاره" است. هر یک از این دو رئیس، اسب خود را تندروتر می دانستند.
یکی از مردان قبیله بنی عبس با برادر حذیفه بر سر این دو اسب پیمان بستند. برادر حذیفه می گفت: غبراء در دویدن از داحس برنده است و به استقامت و سرعت داحس افتخار می کرد. بالاخره بر سر دهشتر پیمان بستند. وقتی خبر به قیس رسید. او مرد عیسی را سرزنش کرد که بنی فزاره مردمان ستمگری هستند و هیچ گاه به عدل قدم بر نمی دارند و خود قیس پیش برادر حذیفه آمد تا پیمان را لغو کند. ولی برادر حذیفه گفت: آن ده اسب را به من بدهد تا پیمانم را لغو کنم. قیس عصبانی شد و تعداد شترها را تا صد شتر رسانید و آنها را به سدت پسر علاق که یکی از مردان بنی ثعلبه بود سپردند تا هر اسبی برنده شد به صاحب آن رد کنند. چهل روز اسب ها را به تمرین واداشتند آن گاه به اندازه صد تیررس مسافت قرار دادند و پایان آن میدان، استخر آبی بود. برادر حذیفه حیله به کار برد و چند نفر را سر راه مخفی کرد که اگر داحس سبقت گرفت او را رم دهند. همان طور شد. داحس از غبراء سرعت بیشتری گرفت. آنهایی که پنهان شده بودند، بر او تاختند و صاحبش را در آب انداختند که نزدیک بود غرق شود. از این رو غبراء سرعت بیشتری گرفت. قیس از جریان مطلع شد و از دادن شترها خودداری کرد و بین او و حذیفه نزاع درگرفت. روزی حذیفه پسر خود را به نزد قیس فرستاد تا شترها را بگیرد و کار به مشاجره کشید و قیس او را با نیزه ای از پا درآورد. بواسطه این پیش آمد بین بنی عبس و بنی فزاره، چهل سال جنگ طول کشید.
پس از چندی به خاطر ضعف بنی عبس، قیس صلاح دید عده ای از فرزندان اشراف بنی عبس را به عنوان گروگان در اختیار بنی فزاره، بگذارد تا مهلتی دهند و بنی در قبیله صلح شود. بنی فزاره هم قبول کردند. در روزی بارانی حذیفه تمامی این کودکان بی گناه را در میدانی جمع کرد و هر یک را به دست مردی که در وقایع قبل یکی از بستگانش کشته شده بود سپرد تا تیرباران کنند. و به بچه ها گفت پدران خود را صدا کنید. کنایه از این که پدران شما اگر غیور می بودند فرزندان خویش را به دست دشمن نمی سپردند. بدین وسیله تمامی کودکان را از پا درآورد. و باز آتش جنگ شعله بیشتری گرفت.
سه روز در عرب از نظر شدت جنگ و کشتار ضرب المثل شده بود. یکی از آن سه روز، یوم الجبلة است که در همین چهل سال بین این دو گروه اتفاق افتاد.



refrence:���ی� �����
 
بالا