بيماري هاي حيواني و بيماري هاي مشترك بين انسان و حيوانات در طول تاريخ ايران

در زمانهاي مختلف، بروز بيماريهاي واگير و تلفات حيوانات و همچنين بيماريهاي مسري انسان، بيماريهاي مشترك بين انسان و حيوانات، منشأ بسياري از حوادث تاريخي بوده و گاهي سلسله ها را سرنگون كرده است. در سده هاي سوم تا هفتم هجري نيز از اين گونه حوادث اتفاق افتاده كه در اين بحث به ذكر چند موردي از آنها ميپردازيم.
در بهار سال 260 ق يعقوب ليث براي سركوبي علويان طبرستان به گرگان و مازندران لشگر كشيد. « عقيقي » حاكم ساري فرار كرد و به حسن بن زيد علوي پيوست. يعقوب براي دفع حسن بن زيد از راه كلار به ناحيه رويان رفت. «مگس گاو » به اشتران او حمله ور شدند و اكثريت آنها را تلف كردند. ملا شيخعلي در تاريخ مازندران ) 1044 ق( گويد: « مگسي كه گيلانيان گاو مگس و اهالي مازندران «سپل » ميگويند بر شتران چسبيده، اشتران خود را بر درختان جنگل ميزدند و هلاك ميگشتند و در زمستان آن سال برف عظيمي در طبرستان شده، چهل هزار نفر از لشگريان يعقوب تلف شدند ». سرانجام يعقوب بدون نتيجه به طوس مراجعت كرد. به احتمال قوي شتران يعقوب گرفتار مياز جلدي و حمله مگسهاي «ماگوتس » 1 شده بودند. در سال 1374 شمسي نيز در بيشتر نقاط خوزستان از آبادان تا ايذه، گاو مگسها به حيوانات مختلف اين نواحي حمله ور شده، مياز جلدي ايجاد كرده و موجب تلفات و خسارات فراواني شدند، تاريخ همواره تكرار ميشود. در سال 262 ق يعقوب بن ليث صفار در دير العاقول بين واسط و بغداد با لشگريان خليفه روبرو شد. سرداران معتمد عباسي نهر آب را به لشگرگاه يعقوب سرازير كردند و پاي اسبان در گل فرو رفت. علاوه بر اين آتش بر سر پنجهزار شتر بختي وي ريختند كه موجب رم كردن آنها و بر هم خوردن نظم اردو شد. سرانجام يعقوب شكست خورد و در تاريخ ايران حادث هاي بزرگ اتفاق افتاد. در سال 342 ق نوح بن منصور ساماني سپهسالاري خراسان را به ابوعلي چغاني داد و وي براي تسخير ري به جنگ ركن الدوله حسن بن بويه رفت. به قول گرديزي در اين زمان در منطقه ري بيماري واگيري در حيوانات بروز كرد: « و اندرين وقت مرگ ستور اوفتاد به ري، و نيز ستور نماند مگر اندك، پس مردمان اندر ميان شد و صلح كردند بر آن جمله كه حسن بويه هر سال دويست هزار دينار بدهد ». در اواخر اين قرن گويا در قاهره واگيري بيماري هاري بروز كرده بود. به نوشته رشيدالدين فضل الله، الحاكم بالله خليفه اسماعيلي مصر در سال 395 ق دستور داد تمام سگان مگر سگان شكاري را در قلمرو او بكشند و در ضمن ماهي بي فلس را نخورند. در سال 427 ق لشگريان محمود غزنوي در راه بازگشت از هندوستان در كنار ههاي درياي سند گرفتار خشكي بيابان شدند و بسياري از آنان و بيشتر ستورانشان به هلاكت رسيدند. مسعود غزنوي از تلفات اسبان رنج بسيار كشيد و عاقبت به همين حوادث تخت سلطنت را وداع گفت. به نوشته بيهقي در سال 422 ق در ميان روز غزنين گروهي از حمله داران به گذر سيل خيمه زده و گاو و استر خود را به چرا رها كرده بودند ولي در شنبه ماه رجب باراني نم نم آمد و به سيل خروشاني تبديل شد و بسياري از گاوان و استران سلطاني را با خود برد. در سال 426 ق مسعود به گرگان آمد و بسياري از ستورانش كه در گرما كاه برنج خورده بودند تلف شدند. سبب اصلي شكست خوردن قشون صدهزار نفري سلطان مسعود ) 431 ق( از سپاه شانزده هزار نفري سلجوقيان، گرمازدگي، تشنگي و گرسنگي اسبان و مردمان بود. سلطان مسعود بدون تدارك كافي آب و آذوقه سنجش وضعيت مسير، غارت كنان به راه افتاد و سرانجام جان بر سر اهمال كاري گذاشت. بيهقي كه خود در اين جنگ حضور داشت جريان را به دقت توضيح ميدهد: «... گرمايي سخت و تنگي نفقه و علف نايافت و ستوران لاغر و مردم روزه بدهن، در راه امير بر چند تن بگذشت كه اسبان ميكشيدند و ميگريستند ... امير از نشابور حركت كرد بر جانب طوس و طوس و نواحي آن را بكندند و از هر كس كه مني غله داشت بستدند و «سوري »1 آتش درين نواحي زد و مردم و ستور بسيار از بي علفي بمرد. امير از آنجا حركت كرد بر جانب سرخس در راه چندان ستور بيفتاد كه آن را اندازه نبود. گفت شمار ناكردن غلامان از بي اسبي است ... .» به نوشته ابن اثير، در سال 449 ق همه گيري شديدي از وبا در بخارا بروز كرد تا جايي كه در يك روز 18000 نفر تلف شدند و بيماري در بخارا و اطراف آن مجموعاً جان 1650000 نفر را گرفت، در سمرقند نيز بيماري شديد بود. منهاج سراج در «طبقات ناصري » ضمن شرح حكمراني امير
عباس بن شيث غوري كه در دهه هاي اول نيمه دوم قرن پنجم هجري در ناحيه غور سلطنت داشت گويد: در زمان اين حاكم بيرحم در قلمرو او به مدت هفت سال باران نيامد و حيوانات و به روايتي انسان فرزند نزادند: « در عهد او هيچ حيواني از اسب و شتر و گاو، گوسپند نتاج نداد و به روايتي هيچكس از آدمي هم فرزند نياورد. مطلب اگر چه اغراق آميز است ولي نمايانگر بروز سوء تغذيه و برخي از عوامل نازايي و سقط جنين در انسان وحيوانات ميباشد. بركيارق سلجوقي در سال 494 ق پس از آنكه شنيد برادرش محمد به بغداد آمده با شتاب تمام به جانب واسط رفت و در
اين جريان بسياري از چهارپايان سپاه او تلف را مقدمه نيز نبود فجأه 2 و بغته 3 اسب را هلاك ميكرد. و حال اينكه اسب بر آخور بود و علف ميخورد، پس در سوراخ بيني اش كمكي آب مانند مخاط حاصل شدي و به قدر يك ساعت سر به زمين گذاشتي و به ارتفاع 4 سر قادر نبود و نميتوانست خود را ضبط دهد ساعتاً ميمرد. و مبداء اين ناخوشي از حضرموت پديد گرديد و از آنجا به يمن سرايت كرد و منتشر شد تا به مكه معظمه رسيد و از آن مرض اسبهاي بسيار و از حيز شمار به در 5 تلف شدند و از اسپهايي كه در عدن داغ كرده بودند فراوان به معرض هلاك رسيدند و اين مرض به استر نيز سرايت كرد و كشت ولي نه مانند اسپ، و ستوران عتاق جياد 6 بيشتر به تلف رسيدند. و بسيار وقاع گشتي اسبها را به مبلغ بسيار ميخريدندو هنوز به منزل نارسيده ميمردند و چون اين احوال صورت وقوع و شيوع پذيرفت اجفان 7 اسب را بلند ميكردند اگر در آنها آثار صفرت 8 موجود بودي تركش ميكردند، طولي نميكشيد ميمرد.
بيماريهاي واگير دامي در عصر مغول
در اينجا سير بيماريهاي واگير دامي را در قرن هفتم هجري پيگيري مي نماييم. به نوشته ابن اثير، در سال 622 قمري بسياري از شترهاي كاروان حجاج غده بزرگي در آورده و بجز اندكي از آنها بقيه تلف شدند. به گفته جويني در موقع اقامت چنگيز خان در كنار رود سند به واسطه عفونت هوا اكثر حيوانات و افراد مغول بيمار شدند و همين امر يكي از علل بازگشت چنگيزخان به مغولستان بود: « به سبب عفونت هوا اكثر حشم رنجور شدند و قوت لشگر ساقط گشت ... و چون لشگر صحت يافتند، چنگيزخان را انديشه مراجعت مصمم شد و به همان راه كه آمده بود مراجعت كرد .» به گفته منهاج سراج، در زمان منگوقا آن، برادر او «ارق بوقه » به چين لشگر كشيد، در راه اسبان بسياري از قشون وي تلف شدند، ناچاراً در عرض يك هفته از سمرقند و بخارا هشتاد هزار اسب خريداري كرده و براي اردو فرستادند. به نوشته جويني و رشيدالدين فضل الله در سال 653 لشگريان هولاكو در شبور قان ماوراء النهر گرفتار برف شديد گرديدند. « و از شدت برودت چهارپاي بسيار تلف شدند ». در سال 676 در جريان بازگشت «بندقدار » امير دمشق از جنگ با مغولان «اسپان لشگر ايشان طبقه 9 در آوردند و بسياري از آن لشگر پياده ماندند، در زمان ارغون خان در سال 689 امير نوروز كه بر غازان خان امير خراسان ياغي شده بود اسبان مردم را غارت كرده و با خود برد. در اين وقت به واسطه بروز بيماريهاي دامي از تربت جام تا هرات، كوه و بيابان پر از لاشه چهارپايان تلف شده بود. در سال « 699 دوا » يكي از امراي ياغي مغول به فارس حمله كرد و موجب مرگ و مير چهارپايان بسياري شد. از قديم در برخي از نقاط، چمنزارهايي به نام مناطق شوم ناميده مي شد و چراي گله در آن، تلفات به بار مي آورد. علت تلفات معلوم نيست البته ممكن است سبب، وجود گياهان سمي و يا آلودگي به هاگ سياه زخم باشد. در دستور الكاتب آمده است: «احمد گله بان بداند كه درين وقت عرضه داشتند كه از جمله چهارپايان خاصه كه در عهده او بوده و به علفخواه برده پنجاه سر اسب بارگير درموضعي كه علف آن زهردار بوده، نوكران او نادانسته چرانيده و آن اسبان از خوردن علف زهر تلف و سقط شده و او از غايت خوف غيبت نموده است. بدان سبب اين حكم نفاذ يافت تا تلف اسبان را از تقدير بيچون الهي داند ... » در نزهه القلوب، از علوفه زهردار دشت مغان ياد شده است.
وباي اسبان مغول و به قدرت رسيدن تيمور، قيام سربداران سمرقند
يكي از سببهاي اصلي به قدرت رسيدن تيمور و تيموريان بروز طاعون اسبي )وباي اسبان( در لشگريان مغول بود. «تغلق تمور » پادشاه مغول اولوس 1جغتاي كه مقر فرماندهي او در مشرق توران يعني ناحيه كاشغر بود در سالهاي 761 و 763 به ماوراء النهر لشگر كشيد و الياس خواجه پسر خويش را بر آنجا حاكم كرد. تيمور نيز از طرف او به حكومت شهر «كش » برگزيده شد. تغلق تمور در همان سال 763 فوت كرد، تيمور و اميرحسين بر الياس خواجه شوريدند و بر سمرقند استيلا يافتند. در بهار سال 765 الياس خواجه به انتقام شكستي كه خورده بود به ماوراءالنهر لشگر كشيد. اميرحسين و تيمور در كنار يكي از شعب ههاي جيحون در اطراف تاشكند به مقابل وي شتافتند. قبل از جنگ باراني سخت باريد و پاي اسبان اميرحسين و تيمور در گل فرو رفت و اينان شكست خورده و به بلخ گريختند. از اين جهت اين جنگ به جنگ «لاي : گل » معروف شد. پس از فرار تيمور و همدستش، الياس خواجه به سمرقند لشگر كشيد. كمال الدين عبدالرزاق سمرقندي ) 816 - 887 ( كه مورخ دقيق و بي طرفي است، در «مطلع السعدين » قيام مردم سمرقند يا سربداران سمرقند را در برابر مغولان شرح ميدهد و از آنان تجليل ميكند. در ظفرنامه شامي و روضه الصفا نيز همين موضوع شرح داده شد ولي آنان را اشرار م يخوانند. به طور خلاصه چون تيمور و اميرحسين فرار كردند و لشگر الياس خواجه به سمرقند رسيد، مردم در كار خود فرو ماندند. روز جمعه همگان در مسجد جامع جمع شدند. مولانا زاده بخاري كه جرأت فراواني داشت گفت آنان كه سالها ماليات از مسلمانان ستاندند، در وقت بلا ما را تنها گذاشتند، حال يكي به امارت برخيزد تا پيروي او كنيم. هيچ كس پاسخ نگفت. آنگاه مولانا گفت اگر شما نمي پذيريد در صورتي كه موافق باشيد من اين مهم را به عهده مي گيرم. همگان اطاعت كردند. پس مولانا زاده بخاري به اتفاق مولانا زاده سمرقندي و ابوبكر نداف شيوه سربداران پيشه كرده و دفاع از شهر را به عهده گرفتند. از لقب مولانا و پيروي از طريق سربداري چنين برمي آيد كه هدايت كنندگان اين جنبش با طريقت تشيع در ارتباط بوده اند. به هر حال اينان توده را بسيج نموده، در بندها و كوچه را محكم كرده و به پاسداران مردمي سپردند و ماهها در مقابل مغولان مقاومت كردند. آن وقت كه ديگر ياراي پايداري نبوده به لطف خداوند بيماري واگير در اسبان مغولان افتاد كه منابع آن را وباي اسبان خوانده اند. اصولاً در طب قديم ايران مقصود از بيماريهاي وبايي كه ترجمه «الامراض الوافده » است، بيماريهاي واگير است. تلفات اين بيماري حدود 75 % بود و سبب شد كه اكثر مغولان پياده به ديار خود بازگردند و مردم از شر آنها رها شوند. امير تيمور و امير حسين از شنيدن اين خبر با خوشحالي به سوي سمرقند رهسپار شدند. آنان چون از مردم واهمه داشتند زمستان را در شهر «قرشي » گذرانيده و با وعده و وعيد آنان را فريفتند. سرانجام در بهار سال بعد به سمرقند آمدند و ناگهان روساي سربدار را دستگير كرده و بجز مولانا زاده سمرقندي همه را به دار زدند. خلاصه آنكه وباي اسبان كه به نظر ميرسد طاعون اسبي و يا به احتمالي سياه زخم بود، موجب شكست مغولان و به قدرت رسيدن تيموريان شد. « در اين حال مردي دانشمند از بزرگ زادگان بخارا مشهور به مولانا زاده ... بر پاي خاست و سلام كرده و آواز برآورد كه امروز غلبه كفار به قصد خان و مان مسلمان آمد هاند و حاكمي كه جزيه مسلماني را باج و خراج كرده م يستاند و به خاطر خود خرج مي كند، چون دشمن پيدا شد مسلمانان را به طرح ريخت و از پيش كفار گريخت ... خلايق موافق شده او را به سرداري قبول كردند ... و سرهاي كوچه باغها را چنان بند كه سوار در نتواند آمد ... تا مغولكان سر اسب گردانيده هزار كس مجروح و صد كس گرفتار شدند، روز ديگر هر شعبده كه داشتند چنانچه رسم مغول باشد به جاي آوردند و فايده اي نداد و منفعل و مايوس بازگشته به غارت حوالي شهر كه كار آن كهن گرگان باشد اشغال نمودند و در اسبان ايشان و يا افتاده بيشتر به ولايت خود رفتند... » القسه درين اثنا و با در اسپان لشگر «جته » افتاد و اكثر ايشان هلاك شدند و بدين سبب متفرق و عاجز گشتند... بازگشت و از بي ساماني و بي اولاغي ايشان خبر داد و گفت از چهار نفر، يكي را اسب پيش نيست و دو دو بر اسپها نشسته مي روند و اكثر ايشان تركش بر پشت بسته پياده به خانه مراجعت ميكنند، ... چون فصل بهار شد امير حسين لشكر كشيده به سمرقند رفت و مولانا زاده سمرقندي و مولانا خردك بخاري و ابوبكر نداف هر سه سربدار شده مردم شرير بريشان جمع شده بودند و نگذاشتند كه لشكر جته در سمرقند درآيند، ظفرنامه شامي.... و چون ايام محاصره امتداد يافت و نزديك به آن شد كه شهر مسخر گردد و اموال و دماء مسلمانان در معرض تلف آيد. نسيم ازلي وزيد، و با درميان اسبان جته افتاده از هر چهار اسب يكي زنده نماند.
بيماريهاي واگير حيواني و برخي از حادثه هاي تاريخي
لشگريان تيمور در اوايل بهار سال 796 ق در عبور از گردنه سيواس در آسياي صغير گرفتار طوفان برف و سرما شدند و
اسب و استر بسياري از آنان تلف گرديد. در وقت زمستان، در جريان جنگ امير حسن بيك آق قويونلو و جهانشاه قره قويونلو، چهارپايان بسياري از لشگر حسن بيك تلف شدند. جهانشاه در سال 862 خراسان را تسخير كرد ولي
به او خبر دادند كه پسرش حسن بر ضد او شوريده است. پس به سرعت به جانب مغرب ايران روان گرديد و در راه بيست هزار شتر و ده هزار اسب او نابود شدند. اميرحسن بيك پس از كشتن جهانشاه به آذربايجان رفت و به
سپاهيان حسن علي پسر جهانشاه تاخت. در اين جريان اردوي حسن علي «از غايت مگس و كثرت حيوانات و مردن بهايم متعفن گشت و علف ناياب شد و قحط در اردوي او افتاد، ديار بكريه »463 . سرانجام سپاه قراقويونلو متواري شد. سلطان ابوسعيد تيموري در پا ييز سال 873 ق براي سركوبي اوزون حسن آق قويونلو به آذربايجان لشگر كشيد و در سلطانيه اردو زد. حسن بيك به محض خبردار شدن از تبريز به قره باغ رفت. مراتع زمستاني آن را اشغال كرد و با نامه نگاري به ابوسعيد به دفع الوقت پرداخت. در اينجا اسبان ابوسعيد مبتلا به «جرب » سختي شدند و از كمبود علوفه رنج ميبردند. سلطان تيموري براي دستي‌ابي به مراتع قشلاقي قره باغ و سركوبي حسن بيك رهسپار آن سرزمين شد. لشگريان او به صحرايي رسيدند كه گياهان سمي داشت و هر چهارپايي كه از آن خورد تلف شد. بعد از آن به جلگه محمودآباد رسيدند و قحطي مزيد بر علت گشت، سپس به طرف اردبيل حركت كردند و به محلي باطلاقي رسيدند. در اينجا اسبان زيادي در گل فرو رفته و تلف شدند. به زحمت از اين منزل گذشتند و در محلي به نام «تابتان » فرود آمدند. در اين نواحي سواران تازه نفس آق قويونلو به سپاه خسته تيموريان يورش بردند و سلطان ابوسعيد را به قتل رسانيدند، در حبيب السير آمده است : «... به صحرايي رسيد كه علف آن زهردار بود و هر چهارپايي كه خورد از چنگ گرگ اجل جان نبرد ... موكب همايون از محمودآباد به جانب اردبيل در حركت آمد، در اثناء راه به محلي پرو حل رسيدند و چهارپاي بسيار در لاي اجل فرو رفته شاه و سپاه به لطايف الحيل از آنجا بگذشتند ... .» در سال 868 بين ملك كاوس از پادشاهان گاو باره مازندران با برادرانش جنگ درگرفت. كاوس به قلعه نور پناه برد ولي مهاجمان گرفتار برف شده و بسياري از چهارپايان در گل و لاي فرو رفته و بدين سبب از يورش خود نتيج هاي نگرفتند.
همه گيريهاي بزرگ وبا و طاعون
در سده هاي گذشته بيماريهاي واگير انساني از بلاهاي بزرگ جوامع بشري محسوب شده و گاهي اكثريت جمعيت يك شهر يا يك ناحيه را نابود ميكرد. معمولاً بيماريهاي با فراگيري شديد را به عنوان وبا و گاهي طاعون قلمداد م ينمودند. عموماً طاعون و وبا را از هم تشخيص داده و بسياري از بيماريهاي واگير ديگر را نيز به علت شدت فراگيري و تلفات در زمره اين دو بيماري به حساب م يآوردند. در سال 771 ق ، در زمان سلطان اويس آل جلاير، وباي تبريز موجب مرگ حدود سيصد هزار نفر شد. در سال 809 ق پس از قتل و غارت تبريز توسط ابابكر نوه تيمور، مردم اين شهر گرفتار وبا شدند. ابابكر ابتدا در شنب غازان منزل و سپس از آنجا به نخجوان كوچ كرد و خود و اطرافيانش را نجات داد. در سال 816 ق بيماري واگير مرموزي كه نشانيهاي آن سستي بدن و عوارض قلبي بود در سپاهيان قرايوسف قراقويونلو بروز كرد و بدين سبب آنان از جنگ با تيموريان منصرف شدند. در سال 838 ق همه گيري فوق العاده خطرناك و كشنده اي از وبا كه احتمالاً طاعون نيز مزيد بر علت شده بود در ناحيه هرات بروز كرد كه به نوشته فصيحي خوافي ) 777 - 849 ( تلفات آن حدود 5/ 99 % بود )از هر دويست نفركيي زنده مانده بود( . شاهرخ و اطرافيانش سه ماه قبل از شدت فراگيري شهر را ترك گفته و به آذربايجان رفته بودند، بيماري با چنين تلفاتي در تاريخ بيماريهاي جهان بي سابقه است: «سنه ثمان و ثلاثين و ثمانمائه ) 838 ( ... در وبايي كه درين سال واقع شد مرم بسيار هلاك شدند، چنانك از حدو حصر متجاوز بود، بعضي از بزرگان مشهور را در اينجا ثبت كردم و باقي را شرح آن زيادت از آنست كه درين مختصر ايراد توان كرد. از جمله قريب ده هزار مرده در شهر بيرون افتاده كه گنديده و آماسيده شد، و هيچ كس به دفن ايشان نم يپرداخت. چنانچه در يك روز احتياط كرده اند چهار هزار و هفتصد تابوت و غيره كه بر چهارپايان بار كرده از دروازه هاي هرات بيرون برده بودند غير آنچه در حوالي هرات مرده باشد كه شهر هرات با وجود بيرون و بلوكات ربعي باشد به قياس 1، و همانا كه از مردم هرات و بلوكات و حوالي شهر از هر دويست نفر يك كس مانده باشد و هيچ آفريده، تابوت و كفن نميي‌افت و آنچه به مقبره ها نقل ميكردند اكثر بر چهارپايان بار كرده حمالان ميبردند و بر هر چهارپايي چهار و پنچ بار ميكردند و حفره ها ميزدند و مردم در آنجا مي انداختند و خاك بر بالاي ايشان مي ريختند ... و اين الهامي بود كه پيشتر از وبا حضرت اعلي عزيمت فرموده ... و بعد از آنكه بيرون فرمودند به سه ماه طاعون و وبا شد ... مجمل فصيحي، محمد بن حسام خوسفي 21 )ف 875 ق( كيي از شعراي شيعه مذهب قرن نهم، مدت اين همه گيري را شش ماه و تلفات آن را بيش از ششصد هزار نفر ذكر كرده است.
قريب هشتصد و سي و نه ، نه بيش و نه كم
زهجرت نبوي سال رفته تا اكنون
هري كه تخت نشين زمين ايران بود
خجسته خاك و هواي مبارك و ميمون
عفونتي ز وبا اندرو پديد آمد
فرو شدند خلايق به طعنه طاعون
قريب مدت شش ماه خلق ميمردند
ز امهات وز آباء و از بنات و بنون 3
شمار مرده نه چندانكه در شمار آيد
بيان واقعه ششصد هزار بل كافزون
بيماريها و تلفات دامها در سده هاي دهم تا دوازدهم هجري
چنانكه بارها در بحثهاي مربوط به دورانهاي مختلف گفته شد،
بيماريهاي مختلف دامي و تلفات حيوانات در حوادث تاريخي
نقش مهمي داشته است. در قرنهاي مربوط به فصل حاضر
نيز چنين وضعيتي حكمفرما بوده است. محمد خان شيباني
پادشاه ماوراء النهر، كه سراسر خراسان و استرآباد را از چنگ
بازماندگان «سلطان حسين ميرزا بايقرا » ربوده بود، در زمستان
سال 914 ق قلمرو قزاقستان را مورد هجوم قرار داد و به
قشلاق گاه «برندق خان » سلطان قزاق حمل برد. در اين حمله،
گرفتار برف و بوران و گل و يخ شد و تعداد فو قالعاده زيادي
از حيوانات سواري و باربر خود را از دست داد، سرانجام پس
از قتل و غارت محدود به جايگاه خود بازگشت و دو سال بعد
طعمه شاه اسماعيل گرديد. فضل الله خنجي اين اندوه مرگبار
را به خوبي توصيف ميكند: «... اكثر آن حيوانات از شدت برف
و سرما هلاك شده و سر در آورده هر كنج مغاك 1 گشته بودند
... حضرت خان به محاربه برندق خان جزم 2 شد و در اين
مرحله از هزاران افزون شتر و اسب، رو به سوي مرحله هلاك
نهادند و در بهارستان آن برف، همچو برگ كه در خزان از
درخت فرو ريزد بر خاك افتادند... و اگر اسبي يا شتري را پاي
در يخ فرو رفتي از ضعف و بي قوتي كه حيوان را طاري 3 شده
بود نمي يارست كه خود را از آن خلاص و نجات دهد و درين
كشاكش بسي از مراكب نامدار و شتران راهوار هلاك شدند ...
شرح كمال اختلال لشكر و هلاك حيوانات در مجلس همايون
معروض داشته : فاما اكنون كه لشكر هلاك روي در اولاغان
اين جماعت نهاده و آوازه مرگ در ميان اسب و اشتر افتاده و در
هر مرحله هزاران و زيادت در راه هلاك ميروند:
اسب و اشتر همه هلاك شدند
سر فرو برده در مغاك شدند
اسبها خشك و مانده در رنجند
گو ييا اسبهاي شطرنجند
شتران ضعيف افتاده
ز آرزوي گياه، جان داده
آن حضرت ... فرمودند: «ما از بلاد خراسان عزم غزاي قزاق
جزم كرده ... اكنون كجا كمال عزيمت ما رخصت م يدهد.
در سال 940 ق كه شاه طهماسب در اطراف هرات اردو زده و
لشگريان خود را براي جنگ با ازبكان ماوراءالنهر آماده ميكرد
خبردار شد كه «اولامه » یكي از سرداران قزلباش كه به تركيه
پناهنده شده بود، به اتفاق سلطان سليمان خان عثماني ايران
را مورد تهاجم قرار داده آذربايجان را تسخير كرده و تا زنجان
پيش آمده اند. شاه طهماسب به سرعت اردو را به ري رسانيد
و در اين سفر بسياري از اسبان و اشتران خود را از دست داد و
سپاه ايران گرفتار مشكل شد. اتفاقاً در همان موقع كه حدود
سيزدهم آبان بود برف سنگيني باريد و تلفات شديدي در اسبان
و لشگريان عثماني رخ داد و بدين سبب ناگزير خاك ايران را
ترك گفتند.
سلطان سليمان عثماني در سال 955 ق به تحريك القاص
ميرزا برادر شاه طهماسب به ايران حمله ور شد و تبريز را اشغال
كرد. شاه طهماسب عقب نشيني كرده و غله و آذوقه بين راه را
از بين برد و مراتع را آتش زد، يا به عبارتي سياست «سرزمينهاي
سوخته »را اجرا كرد. روميان گرفتار بي آذوقگي شدند: «در عرض
چهار روز موازي پنجهزار اسب و استر به چراگاه عدم شتافتند ...
خوندگار بعد از چهار روز از تبريز بيرون رفته به جانب دياربكر
در حركت آمد...
در سال 969 ق ازبكان به اسفراين و نيشابور تاختند و مردم را
قتل و غارت كردند. صفويان نيز در همين سال از هرات به
ولايت هزاره هجوم بردند، گوسفند و اموال زيادي را به يغما
گرفتند، ولي سه هزار راس از اسبانشان تلف شدند. سلطان
محمد خدابنده در سال 990 ق براي سركوبي مرشد قلي خان
و عليقلي خان كه عباس ميرزا را دست آويز كرده و در هرات
سر به شورش برده بودند عازم خراسان شد و قلعه تربت حيدريه
را محاصره كرد. در اين جريان تعداد زيادي از شتران و اسبان
اردو تلف شدند و از آن رو «خدابنده » با سرداران شورشيش
صلح كرد: «آنقدر شتر و اسب و استر درين مدت ضايع شد
كه در هر قدمي لشي افتاده بود و جوالي كاه به هفتصد و هزار
دينار رسيده بود ». در سال 994 ق عثمان پاشا سردار عثماني
به تبريز حمله كرد. سرانجام ، آنان از حمزه ميرزاي وليعهد،
شكست خورده، فرار كردند. در اين جريان اكثر ستور لشگريان
عثماني تلف شدند.
در سال 1001 ق در ناحيه اصفهان سرماي فوق العاده شديدي
رخ داد كه در آن بسياري از حيوانات اهلي و وحشي و پرندگان
تلف شدند: «از حدت برد و شدت هواي سرد، آب چشمه ها و
رودها مانند مرمر، بسته ... از بعضي عزيزان صادق القول استماع
افتاد كه در بعضي مرز و بوم جميع اشجار، حتي درخت سرو و
زيتون خشك گرديد و تمامي حيوانات بري 4 هلاك گشته، اكثر
وحوش به معموره 5گريختند و اصناف طيور مانند برگ خزان از
درختان فرو ريختند « .6 مجدالدين محمد حسيني » در «زينت
المجالس ، تاليف 1004 ق » از علوفه زهرآگين سرزمين مغان
ياد ميكند: «ولايت موغان ... و درين مسافرت چندانكه كوه
سبلان پيدا نباشد گياه آن زهردار است و چهارپايان را هلاك
كند و در بهار زهرش كمتر بود و دابه گرسنه را بيشتر ضرر
رساند و چون كوه سبلان پيدا شود، آن مضرت در آن نباشد،
«اولئاريوس » نيز به گياهان زهردار دشت مغان اشاره مينمايد
اشرف افغان پس از شكست از نادرشاه به شيراز و از آنجا به
لار گريخت و در راه اكثر اسبان سپاهيانش تلف شدند: «اشرف
و بقيه السيف كه هنوز بيست و دو هزار كس افزون بودند،
هراسان به حال تباه راه خطه لار پيش گرفتند... اكثر اسبان
ايشان در راه مانده تلف شد و در هر مرحله جماعتي از پيران و
اطفال و بيماران خود را كه از رفتن عاجز ميشدند خود كشته
مي انداختند ...
در سال 1142 ق در جنگ بين سپاهيان نادرشاه و عثمانيان
كه در صحراي ملاير درگرفت و به آزادي همدان و كرمانشاه
انجاميد، اسبان عثماني به واسطه فربهي زياد در مقابل اسبان
ايراني، توان تكاپو نداشتند و همين امر یكي از دلايل شكست
سپاه تركان بود: «چون اسبهاي روميه در اصطبل فربهي به
خورد و خواب معتاد و مراكب برق تك دلاوران همه كوهپكير و
صرصر نژاد بودند به اين جهه اكثر روميه در گام نخستين اسير
دلاوران ظفر قرين گشته غنايم بسيار و اسبان قوي ه كيل باد
رفتار به حوزه اكتساب درآمد، جهانگشاي نادري در سال 1145
ق در بيابانهاي اطراف فرات تعداد زيادي از اسبان و استران
لشگريان نادرشاه تلف شدند.
به نوشته هلنديان در زمستان سال 1731 م / 1144 ق بر اثر
سرما گروهي انبوه از آدميان و جانوران جان سپردند. در سال
1147 ق بروز سرما و خستگي اسبان سبب شد كه نادرشاه بيش
از 90 درصد از حيوانات قشون خود را از دست بدهد. در سال
1152 ق در كرمان طاعوني در ميان گوسفند و بز ظاهر شد كه
موجب مرگ و مير حدود 90 درصد آنها شد، معلوم نيست اين
بيماري چه بوده است.
بيماريهاي مشترك بين انسان و حيوانات، هاري فيل
از نكاتي كه در مورد تلفات بيماريهاي انسان و حيوانات در منابع
هلندي ذكر شده )حكومت نادرشاه ( ميتوان تصور كرد كه
احتمالاً بيماريهاي مشترك نيز مزيد بر علت بوده است.
جهانگير شاه هندي موردي از يك بيماري وبايي شكل با
واگيري شديد را ذكر ميكند كه در سال 1026 ق در كشمير
اتفاق افتاد و در آن جريان بسياري از مردم با نشانيهاي سردرد،
تب و خونريزي تلف شدند. وي گويد، نعش انساني را بر روي
كاه انداخته بودند گاوي از آن كاه خورد و تلف شد، بعد از آن
سگان گوشت گاو را خوردند و مردند : «پيش از اين مذكور
ميگشت كه در كشمير اثر وبايي ظاهر شده، درين تاريخ عرضه
داشت واقعه نويس آنجا رسيد، نوشته بود كه درين ملك، علت
وبا اشتداد تمام يافته و كس بسيار تلف ميشود. به اين طريق
كه روز اول درد سر و تب بهم مي رسد و خون بسياري از بيني
مي آيد روز دوم جان به حق تسيلم ميكنند و از خانه كه یكي
فوت شد، تمام مردم آن خانه در معرض تلف مي آيند و هر كه
نزد بيماري و مرده ميرود به همان حال مبتلا ميگردد. از جمله
شخص مرده بود او را بر بالاي كاه انداخته شسته اند، اتفاقاً
گاوي آمده از آن كاه مي خورد و مي ميرد و بعد از آن سگي
چند از گوشت اين گاو خورده تمام مرده اند و كار بجايي رسيد،
كه از توهم مرگ، پدر نزديد پسر و پسر نزديك پدر نمي رود،
بيماري به اين شدت فراگيري و تلفات در انسان و حيوانات را
نميشناسيم. ميتوان تصور كرد كه احتمالاً نوعي «سالمونلوز »1
با فراگيري و حدت فوق حاد، مطرح بوده است.
جهانگير، براي اولين بار در جهان، دو مورد هاري فيل را شرح
ميدهد كه در سال 1022 ق بر اثر گزش سگي هاری ايجاد شده
بود. دوره كمون بيماري در اين دو مورد 35 و 65 روز بود و رعد
و برق، انگيزه 2 عيان شدن بيماري گرديد. اين گزارش در نوع
خود بينظير است:
1022« ق ، ميدانستم كه سگ ديوانه هر جانوري را كه ميگزد
البته ميميرد، غايتاً اين معني در فيل به صحت نپيوسته بود. در
زمان من چنين واقع شد كه شبي سگي ديوانه به جاي بستن
یكي از فيلان خاصه كهجي نام درآمده، پاي ماده فيلي را كه
همراه فيل خاصه مي باشد ميگزد و ماده فيل به كيبار به فرياد
درمي آيد. فيلبانان دويده خود را مي رسانند آن سگ رو به گريز
نهاده و بعد از زماني باز درآمده خود را به فيل خاصه ميرساند
و دست او را ميگزد . فيل او را زير كرده ميكشد. چون مدت
يك ماه و پنج روز از اين مقدمه ميگذرد روزي كه هوا ابرناك
بود، غريدن رعد به گوش ماده فيلي كه در عين چرا بود ميرسد
و به يك باره فرياد ميكند و اعضاي او به لرزه درآمده خود را
مي اندازد، بازبرخاسته تا هفت روز آب از دهان او ميرفت و ناگاه
فرياد ميكرد و بي آرامي داشت . فيلبانان هر چند درصدد علاج
شدند، نفع نكرد و روز هفتم افتاده مرد. و بعد از مردن فيل به
یك ماه فيل كلان را به كناره آب به صحرا ميبردند به همان
طريق، ابر و رعد ظاهر شد. فيل مذكور در مستي به لرزه درآمد
بر زمين نشست و فيلبانان او را به هزار مشقت به جا و مقام
خود آوردند. بعد از همان مدت و همان حالت كه ماده فيل را
دست داده بود، تصدق شد. الحق جاي حيرت است كه جانوري
به اين كلاني و بزرگي به اندك جراحتي كه از حيوان ضعيفي
به او رسد اين مقدار متاثر گردد.
همه گيريهاي طاعون، وبا و ساير بيماريهاي واگير انساني در دوران صفويه
طاعون، وبا و ساير بيماريهاي واگير انساني در دوران صفويه
و بعد از آن همانند دورانهاي ديگر تاريخ ايران گاه گاهي بروز
ميكرد و از كشتار فروگذار نمي نمود. در اواخر زمان تركمنان
آق قويونلو وبا و گرسنگي ظاهر شد و شايد همين امر یكي از
عوامل برافتادن آنان و برآمدن صفويان باشد
در سال 926 ق طاعوني در قلمرو كشور عثماني بروز كرد كه
سلطان بن بايزيد بر اثر ابتلاي به آن فوت شد. در سال 943
در گالين بيماري طاعون ظاهر شد كه بدان سبب، كاركيا
سلطان حسين بن كاركيا احمد پادشاه محلي مرد. در سال 946
ظاهرشدن طاعون در تبريز سبب گرديد كه شاه طهماسب و
اطرافيانش شهر را ترك كنند و به كوهستانها پناه ببرند. طاعون
سال 952 سبب شد كه شاه صفوي از سلطانيه به شهر ري
بگريزد. در سال 958 ق طاعون در گرجستان در ميان لشگريان
شاه طهماسب بروز كرد و وي دستور داد بيماران را از اردو خارج
كنند. در سال 980 در قزوين طاعون ظاهر شد و سال بعد به
اردبيل رسيد كه در آنجا حدود سي هزار نفر را تلف كرد. به گفته
قاضي احمد قمي در سال 894 ق در زمان سلطان يعقوب آق
قويونلو طاعوني در قم بروز كرد كه 12000 نفر تلفات داد و پنج
سال دوام داشت و موجب خرابي آن شهر شد. از آن به بعد تا
سال 989 ق در آن شهر طاعون ظهور نكرد و مردم از آن بي
خبر بودند. در اين سال نعش عده اي از تلف شدگان طاعوني
را از تبريز به قم آورده و به خاك سپرده و بدين سبب بيماري
پديدار شد كه در عرض سه ماه حدود 6000 تلفات داد. در ابتدا
مردم از چگونگي مرض واقف نبودند و چون بدان پي بردند
غالباً شهر را ترك گفتند
در دوران شاه عباس در سال 1001 ق طاعون و وبا در قزوين
شايع شد كه بر اثر آن مردم زيادي از جمله فقيه بزرگ امير سيد
حسين كركي عاملي مردند. در سال 1004 طاعون در سوادكوه
بروز كرد و سال بعد خبري از طاعون در استانبول داريم. در
سال 1010 ق بيماري نامشخصي در اردوي شاه عباس در
بادغيس رخ داد كه در آن ابراهيم خان آخرين پادشاه محلي
«لار » فارس تلف شد. سال بعد بيماري وبايي شكلي در ميان
لشگريان همين پادشاه در بلخ اتفاق افتاد كه جان عده زيادي
را گرفت در سال 1029 بيماري ناشناسي به نام «تب محرق »
در مازندران بروز كرد كه تلفات زايدي به بار آورد. شاه عباس
و اطرافيانش از ترس به فيروزكوه پناه بردند. در آنجا نيز مرض
دست بردار نبود و جان عده زيادي از جمله حيكم عناي تالله
يزدي را گرفت، اما پادشاه درمان شد.
طاعون سال 1044 ق كه در زمان شاه صفي رخ داد از همه
گيريهاي مهم اين بيماري در جهان است. در قزوين بيماري
20000 تلفات به بار آورد. از آنجا به سلطانيه، ابهر، طارم،
خلخال، زنجان، شهرهاي آذربايجان و گالين و بالاخره به
اكثر نقاط ايران رسيد و در بغداد كشتار وحشتناكي كرد كه
گويند یكي از داروفروشان آن شهر در يك روز بيست هزار
بسته كافور جهت كفن و دفن فروخت. اين بيماري تا سال
1045 در بغداد و كربلا ادامه داشت و موجب مرگ بسياري از
سرداران ايران در آن نواحي شد. در سنه 1144 طاعون شديدي
در دارالسلطنه قزوين و بعضي بلاد آذربايجان و بغداد روي داد،
كه یكي از عطاران بغداد در يك روز زياده بر بيست هزار بسته
كافور براي تجهيز و كفن داده بود. در جريان فتنه افغانان، وبا
و ساير بيماريهاي واگير در بسياري از نقاط ايران اشاعه يافت،
حزين لاهيجي گويد: «و در ممالك طبرستان و گيلان علت
وبا شيوع يافته تا ده سال امتداد داشت و خلقي بي حساب
درگذشتند. در مورد بيماريهاي واگير در زمان افاغنه و نادرشاه
گزارش هلنديان، منبع ارزشمندي است: طاعون در سال 1727
) 1140 ق( در گيلان تلفات وحشت انگيزي داشت. در سال
1731 ) 1144 ق( در همدان و نواحي غرب ايران طاعون موجب
مرگ حدود دويست هزار تن شد. در سال 1735 م در قفقاز
طاعون و بيماريهاي مشترك بين انسان و حيوانات در لشگريان
نادرشاه رخ داد و صدمات زيادي به بار آورد.
در حوالي سال 1180 ق طاعون سختي در نواحي بغداد و كربلا
بروز كرد و جان عده زيادي از جمله ايرانيان مجاور آنجا را
گرفت، عمر پاشا حاكم بغداد وقت را غنيمت شمرد و اموال آنان
را تصاحب كرد.
بيماريهاي واگير و تلفات دامها در زمان قاجاريه
در دوران قاجاريه، بيماريهاي واگير دامي به شدت اشاعه داشت
و خود یكي از سببهاي اساسي كاهش تعداد حيوانات اهلي و
سقوط اقتصاد ايران بود.
در سال 1288 ق، قحطي بروز كرد و بسياري از دامها از جمله
اسبان تلف شدند و به قدرت نظامي ايران صدمه وارد آمد شيخ
محسن خان معي نالملك سفير ايران در عثماني ) 1290 ق(
مي نويسد:
جهت جري شدن عثمانيها براي اين است كه در قحطي
1288 اس بهاي عشاير ايران مرده اند و اينها خيال ميكنند كه
ايرانيها تا چند سال ديگر قادر به دفاع حقوق خود نيستند به
نقل از يادبودهاي سفارت استانبول .
«ويليز »: از بيماري مبهمي كه در اصفهان بروز كرد و تلفات
زيادي به بار آورد ياد مي كند . فرهاد ميرزا در “ زنبيل “ “ماده
تاريخي“ در مورد تلفات قاطرها در سفر تبريز سروده كه به
حرف ايجد سال 1276 است:) بغل مرد = 1276 (
«ديولافوا »: از بيماري ناشناخته و مرگ مير فراوان اسبها در
سال 1886 ) 1304 ق( در ناحيه شوش ياد ميكند. «پولاك »
مي گويد: در سال 1276 ق كه از دشت بين ايزد خواست و شيراز
ميگذشتيم به بيماري واگيردار برخوردم كه تقريباً همه اسبها
الاغ ها و قاطرهاي منطقه را از بين برد اما ساير حيوانات از
آن مصون ماندند: بيماري تقريبا همه اسبها الاغها و قاطرهاي
منطقه را از بين برده بود اما ساير حيوانات از آن مصون مانده
بودند حيوان دچار تاولي پر آب در ناحيه زير شكم مي شد كه
در برخي موارد تا به ناف نيز مي كشيد تاول بزرگ مي شد .... با
برش مقداري آب و كمي خون خارج مي شد از روز سوم نفس به
تنگي مي افتاد و مرگ فرا مي رسيد حيوانات ديگري كه تاول در
گلويشان بزرگ مي شد در روز دوم جان مي دادند ..... از وضعيت
همه گيري و نشانيها چنين بر مي آمد كه بيماري مورد بحث
طاعون اسبي 1 بوده است. طاعون اسبي شديدي كه در سال
1338 ش در ايران بروز كرد و باقيمانده اسبهاي اصيل كشور
را نابود كرد باز هم از جنوب ايران ظاهر شد كه خود در دوران
دانشجويي شاهد آن بودم.
یکی از بيماريهاي خطرناك حيوانات و انسان سياه زخم مي باشد
كه همواره در ايران موجب تلفات فراوان دامها گرديده است و
هنوز نيز اگر يك سال واكسيناسيون قطع شود خودنمايي و آتش
افروزي مي كند. «ضرابي » در «تاريخ كاشان نوشته 1288 ق »
از همه گيريهاي خون شاش : «سياه زخم »2 ياد كرده و به مرگ
و مير انسان و حيوانات اشاره دارد. وي در ضمن متذكر مي شود:
«چهارپايان را مال بادي مي گويند، زيرا كه به يك آفت هوايي
ديده ايم كه شخصي كه صاحب دوهزار گوسفند و یكصد قاطر
و شتر بوده و به اندك زماني همه تمام شده است، «پولاك »
در سفرنامه خود اشاره مي كند كه موارد سياه زخم در ايران زياد
است و چون پوست حيوان تلف شده را نمي كنند، موجب كاهش
مرگ و مير انسان مي شود «كلنل لوات »3 در خاطرات سفر
1298 ق كه در نواحي شاهرود و شاه كوه انجام داده از بيماري
شديدي ياد مي كند كه گله ها و رمه هاي رعايا را مبتلا كرد و
موجب شد كه مردم از شاه كوه به استرآباد كوچ نمايند. بيماري
مورد بحث احتمالاً سياه زخم بوده است.
ميرزا ابراهيم در «سفرنامه استرآباد » از «گاوميري » سال
1276 ق در نواحي شمال ايران بويژه اسالم و گرگانرود طوالش،
و عمارلوي رودبار، ياد مي كند كه موجب تلفات زيادي در گاوان
منطقه شده بود. اين همه گيريها قاعدتاً مربوط به طاعون
گاوي 4 بوده است پولاك گويد، طاعون گاوي، اغلب، كليه
رمه هاي يك ناحيه را از بين مي برد و تنها بيابانهاي حدفاصل
بين نواحي آباد، باعث ركود گسترش بيماري مي شود. «كلنل
سرهنري ماكماهون »5 انگليسي از سال 1903 تا 1905 براي
تقسيم سيستان و تعيين خط مرزي بين ايران و افغانستان از
طرف اربابان خود ماموريت داشت و اردوي او داراي 200 راس
اسب و چند هزار شتر بود. وي از همه گيري هاري ياد كرده و
گويد در زمستان 1905 در سيستان طاعون بروز كرد و سپس
هاري ظاهر شد. شغالها هار شدند به انسانها و حيوانات حمله
ور گرديدند و از جمله چهار نفر از كسان ما را گزيدند كه یكي
از آنها هار شد و مرد، گرگهاي هار به مردم و دامها حمله ور
شدند، سگها هار شدند و سرانجام همه تلف گرديدند. شبي دو
گرگ هار به اردو حمله ور شده و 78 نفر شتر را گزيدند كه 48
فرد آنها از بيماري هاري تلف شدند.
نجم الملك در سفري كه در سال 1290 ق به خوزستان داشته
به واگيريهاي شديد هاري در سگ و انسان اشاره دارد و گويد
در شوشتر شيوع بيماري به حدي رسيد كه حكومت دستور
اعدام سگها را صادر نمود. به نوشته وي «حاجي حسين طبيب
شوشتري » انسان و حيوانات هار گزيده را با دعا و تجويز
«ذراريح »6 درمان ميكرد. «ماك ماهون » از يك همه گيري
شديد «تريپانوزمي »7 ياد مي كند كه در اردوي وي در سيستان
رخ داد و موجب تلفات شديدي در بين اسبان و شتران شد. وي
گويد سيستانيان اسبهاي خود را در ميان پتو حفظ مي كردند و
ما نيز از آنان اين شيوه را فرا گرفتيم : «از آن جمله خرمگس
اين حيوانات را در تابستان بسيار صدمه مي زند. ما بايد از اين
مگس ممنون باشيم كه وسيله شد به يك ناخوشي مسري و
خطرناكي پي ببريم كه در سيستان وجود دارد و براي اسب و
شتر بسيار خطرناك است. اين ناخوشي در هندوستان معروف
به «سورا » است ما میكرب آن را در اينجا اتفاقاً پيدا كرديم،
یكي از آن مگسها گرفته شد و در خون آن تريپانوزم ديده
شد. براي اينكه اسبهاي خود را حفظ كنيم ناچار شديم از اهل
سيستان تقليد كنيم يعني اسبهاي خود را در ميان پتو حفظ
كنيم، در موقع سواري هم به اسبها بيجامه بپوشانيم... با
اين حال صدها نفر از شترها را از دست داديم و از دويست
راس اسب سواري 120 راس آنها تلف شد... به نظر اين بنده
نگارنده چنين ميرسد كه در مينياتورهاي ايراني كه خاستگاه
اكثر آنها از نواحي شرقي است، جامه زره مانندي كه بر تن
اسبان است، تنها براي محافظت در برابر تير و شمشير نبوده و
احتمالاً حفظ حيوان از گزند مگس را نيز درنظر داشتند. به هر
حال مك ماهون در مدت اقامت خويش در سيستان از سوز
سرما و بيماري چهارهزار و نهصد شتر خود را از دست داد.
«تيت » انگليسي كه در همين سفر همراه وي بود گويد در
زمستان 1903 م ) 1321 ق( تا حدود 80 درصد از گاو و گوسفند
سيستانيان بر اثر بيماري و قحطي نابود شد. بلاهاي طبيعي از
قبيل زلزله، سيل و تگرگ نيز مزيد علت بود و گاهي موجب
نابودي انسانها و دامها مي شد. بنابر مندرجات روزنامه وقايع
اتفاقيه، در ماه رجب سال 1269 ق زلزله شديدي در فارس رخ
داد و تلفات زيادي به بار آورد. در همان ماه در نواحي درشتي
«آنچه مال و دواب بوده است از قبيل گاو و گوسفند و شتر و
اسب و غيره كه در صحرا بوده اند همه را هلاك كرد، نمره
»122 به نوشته همين روزنامه )نمره 123 ( در همان اوان در
جيرفت كرمان «تگرگي باريده است كه هر دانه پنج سير وزن
داشته است و به حيوانات و نباتات هر دو ضرر رسانيده است »

دكتر حسن تاج بخش
استاد ممتاز دانشگاه تهران و عضو پيوسته فرهنگستان علوم

منابع
-1 احسن التواريخ: حسن روملو، تصحيح چارلس نارمن سيدن Institute Oriental
.1931 Baroda
-2 اشرف افغان در تختگاه اصفهان )به روايت شاهدان هلندي:) ويلم فلور، ترجمه ابوالقاسم
سري، انتشارات توس، تهران، 1367 .
-3 تاريخ اجتماعي ايران:مرتضي راوندي، هفت جلد، انتشارات اميركبير، تهران، 1340 -
.1368
-4 تاريخ ادبي ايران: ادوارد براون، چهارجلد:ج 1 ترجمه علي پاشا صالح، چ 3 اميركبير
1356 ، ج 2: ترجمه فتح ا... مجتبايي، غلامحسين صدري افشار، انتشارات مرواريد 1355 ، ج
3، ترجمه علي اصغر حكمت، انتشارات ابن سينا 1351 ، ج 4 ترجمه رشيد ياسمي، انتشارات
ابن سينا 1352 ،
-5 تاريخ بيهقي: ابوالفضل محمد بن حسين بيهقي: به اهتمام قاسم غني، علي اكبر فياض،
چ 2، انتشارات گام، تهران 1356 .
-6 تاريخ جها نآرا: قاضي احمدغفاري قزويني، كتابفروشي حافظ، تهران، 1342 .
-7 تاريخ دامپزشكي و پزشكي ايران، ج 1، ايران باستان: حسن تاج بخش، چ 3، انتشارات
دانشگاه تهران، 1385 .
-8 تاريخ دامپزشكي و پزشكي ايران، ج 2، دوران اسلامي: حسن تاج بخش، چ 3، انتشارات
دانشگاه تهران، . 1385
-9 تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس در قرن 19 : محمود محمود، هشت جلد، چ 4،
انتشارات اقبال، تهران 1353 .
-10 تاريخ سلطاني : از شيخ صفي تا شاه صفي: سيد حسن بن مرتضي حسيني استرابادي،
به كوشش احسان اشراقي، مؤسسه علمي، تهران، 1364 .
-11 تاريخ طبرستان و رويان و مازندران: مير سيد ظهير الدين بن سيد نصير الدين مرعشي،
باهتمام برنهارد دارن، چ 2، به كوشش محمد حسن تسبيحي، مطبوعاتي شرق، تهران
.1345
-12 تاريخ طبرستان: بهاء الدين محمد بن حسن بن اسفنديار كاتب، دو جلد، تصحيح
عباس اقبال، كتابخانه خاور، تهران، 1320 .
-13 تاريخ كاشان: عبدالرحيم كلانتر ضرابي، به كوشش ايرج افشار، چ 3، اميركبير، تهران
.1356
-14 تاريخ گرديزي: ابوسعيد عبدالحي گرديزي، تصحيح عبدالحي حبيبي، دنياي كتاب،
تهران 1363 .
-15 تاريخ گيتي گشا: ميرزا محمد صادق موسوي نامي، با دو ذيل: ميرزا عبدالكريم و آقا
محمدرضا، به اهتمام سعيد نفيسي، چ 2، اقبال، تهران 1363 .
-16 تاريخ مازندران: ملا شيخ علي گيلاني، تصحيح منوچهر ستوده، بنياد فرهنگ، تهران،
.1352
-17 تاريخ مفصل ايران، از صدر اس ال?م تا انقراض قاجاريه: عباس اقبال آشتياني، ضمن
دوره تاريخ ايران، كتابخانه خيام، تهران، بي تاريخ.
-18 تاريخ نگارستان: قاضي احمدبن محمد غفاري كاشاني، تصحيح مرتضي مدرس
گيلاني، كتابفروشي حافظ، تهران، بي تاريخ.
-19 تاريخ و سرگذشت مسعودي: مسعود ميرزا ظل السلطان، چ سنگي، تهران 1325 ق.
-20 تاريخ و سفرنامه حزين: محمد علي ابن ابيطالب، حزين لاهيجي، ضميمه ديوان
حزين، چ 2، به كوشش بيژن ترقي، كتابفروشي خيام، تهران 1362 .
-21 تاريخ وصاف الحضره: عبد الله بن فضل الله ش ي??رازي، به اهتمام محمد مهدي
اصفهاني، به انضمام فرهنگ وصاف، چ سنگي، بمبئي 1269 ق.
-22 تش يكل دولت ملي در ايران: حكومت آق قينلو و ظهور دولت صفوي: والتر هينتس،
ترجمه ك كياووس جهانداري، چ 2، خوارزمي، تهران 1361 .
-23 تكمله الاخبار)تاريخ صفويه تا 978 ق:) عبدي بيگ شيرازي، به اهتمام عبدالحسين
نوايي، نشر ني، تهران، 1369 .
-24 جامع التواريخ: رش ي??دالدين فضل الله همداني ) اسماعيليان و فاطميان...( به اهتمام
محمدتقي دانش پ ژوه و محمد مدرسي زنجاني، ج 2، ترجمه و نشر كتاب، تهران 1356 .
-25 جهان گشاي جويني، تاريخ: عطاملك بن بهاءالدين محمد جويني، سه جلد، تصحيح
محمد قزويني، ليدن هلند، 1355 - 1329 ق.
-26 جهانگشاي نادري: ميرزا مهدي خان استرآبادي، چ سنگي، تهران 1304 ق.
-27 جهانگيرنامه)توزك جهانگيري:) نورالدين محمد جهانگير گوركاني، به كوشش محمد
هاشم، بنياد فرهنگ، تهران 1359 .
-28 حبيب السير، تاريخ: غياث الدين بن همام الدين الحسيني: خواندامير، چهار جلد، چ 2،
زير نظر محمد دبير سياقي، كتابفروشي خيام، تهران 1353
-29 حكومت نادرشاه به روايت منابع هلندي: ويلم فلور، ترجمه ابوالقاسم سري، انتشارات
توس، تهران، 1368 .
-30 خلاصه التواريخ: قاضي احمد بن شرف الدين الحس ي??ن الحسيني القمي، دو جلد،
تصحيح احسان اشراقي، انتشارات دانشگاه تهران 1363 ، 1359 .
-31 خلاصه الس ي??ر )تاريخ روزگار شاه صفي( محمد معصوم بن خواجگي اصفهاني، به
كوشش ايرج افشار، انتشارات علمي، تهران 1368 .
-32 دستور الكاتب في تع يين المراتب: محمدبن هندوشاه نخجواني، به اهتمام عبدالكريم
علي اوغلي علي زاده، سه مجلد، انتشارات دانش، مسكو 1964 - 1976 .
-33 ديار بكريه، تاريخ حسن بيك آق قوينلو، قراقوينلو: ابوبكر طهراني، دو جزئ تصحيح
نجاتي لوغال و فاروق سوده، چ 2، 1356 .
-34 ديوان محمد بن حسام خوسفي، به اهتمام احمد احمدي بيرجندي، محمد تقي سالك،
اداره حج و اوقاف مشهد 1366 .
-35 روزنامه وقايع اتفاقيه 1269 ق : نمره 121 ، نمره 122 ، نمره 123 .
-36 روضه الصفاء تاريخ: مير س ي??د محمدبن س ي??د برهان الدين خواوندشاه، معروف به
ميرخواند، هفت جلد. جلدهاي هشتم تا دهم: روضه الصفاي ناصري)ملحقات روضه الصفا:)
رضاقليخان هدايت، انتشارات مركزي، خيام، پيروز، تهران، قم 1339 - 1338 .
-37 زبده التواريخ: عبدالله بن لطف الله معروف به حافظ آبرو، دو جلد، به تصحيح سيدكمال
حاج سيدجوادي،وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، تهران 1372 .
-38 زنبيل : فرهاد ميرزا معتمد الدوله، چ 2، افست، كلاله خاور، تهران 1345 .
-39 سفرنامه آدام اولئاريوس، ترجمه احمد بهپور، انتشاراتي ابتكار، تهران 1363 .
-40 سفرنامه استرآباد و مازندران و گيلان: ميرزا ابراهيم، به كوشش مسعود گلزاري، بنياد
فرهنگ، تهران 1355 .
-41 سفرنامه پولاك، ايران و ايرانيان: ياكوب ادوارد پولاك، ترجمه ك كياوس جهانداري،
انتشارات خوارزمي تهران 1361 .
-42 سفرنامه خوزستان: حاج عبدالغفار نجم الملك، به كوشش محمد دبير سياقي، مؤسسه
علمي، تهران 1341 .
-43 سفرنامه دكتر ويليز، ترجمه غلامحسين قراگوزلو، انتشارات اقبال، تهران 1368 .
-44 سفرنامه كلنل لوات، در استراباد نامه، ص 263 - 215 ، به كوشش مسيح ذبيحي، چ
2، تهران 1356 .
-45 سفرنامه، خاطرات كاوشهاي باستان شناسي شوش: مادام ژان ديولافوا، ترجمه ايرج
فره وشي، انتشارات دانشگاه تهران 1355 .
-46 سيستان: جي.پي.تيت، ترجمه سيد احمد موسوي، اداره ارشاد اسلامي سيستان و
بلوچستان، تهران 1364 ، ج 2، ترجمه رئيس الذاكرين، مشهد 1362 .
-47 طبقات ناصري)يا تاريخ ايران و اسلام:) قاضي منهاج سراج، دوجلد، تصحيح عبدالحي
حبيبي، چ 2، دنياي كتاب، تهران 1363 .
-48 ظفرنامه، تاريخ فتوحات امير تيمور گوركاني: نظام الدين شامي، به كوشش پناهي
سمناني، انتشارات بامداد، تهران 1363 .
-49 ظهور تيمور: عباس اقبال آشتياني، به كوشش ميرهاشم محدث، انجمن آثار ملي،
تهران، 1360 .
-50 عالم آراي عباسي، تاريخ: اسكندربيك تركمان، دو جلد، چ 2، اميركبير، تهران 1350 .
-51 عالم آراي نادري، نامه: محمد كاظم، چاپ عكسي از نسخه خطي، نشريات ادبيات
خاور، مسكو 1962 .
-52 عرفان الخيول: ترجمه كتاب الاقوال الكافيه الملك المجاهد يمني، مترجم فخرالدين
احمدحضررودباري، نسخه خطي 2429 مورخ 1261 ق كتابخانه مركزي)ص 391 (.
-53 فوايد الصفويه، تاريخ س ال?طين و امراي صفوي پس از سقوط صفويه، ابوالحسن
قزويني، تصحيح مريم ميراحمدي، مطالعات و تحقيقات فرهنگي، تهران 1367 .
-54 كامل)تاريخ بزرگ اسلام و ايران:) عزالدين علي ابن اثير، وقايع قبل از اسلام مجلد
اول ) 6 جلد(، ترجمه ابوالقاسم حالت؛ مجلد دوم ) 27 جلد(، ترجمه عباس خليلي، علي
هاشمي، ابوالقاسم حالت، مطبوعاتي علمي، تهران 1356 - 1344 .
-55 لب التواريخ: يحيي بن عبداللطيف قزويني، خط محمد باقر نيرومند، بنياد گويا، تهران
.1363
-56 مروج الذهب و معادن الجواهر: ابوالحسن علي حس ي??ن مسعودي، ترجمه ابوالقاسم
پاينده، دو جلد، تهران 1347 ، 1356 .
-57 مطلع سعدين و مجمع بحرين: كمال الدين عبدالرزاق سمرقندي، قسمت اول، به
اهتمام عبدالحسين نوائي، كتابخانه طهوري، تهران، 1353 .
-58 مهمان نامه بخارا: فضل الله بن روزبهان خنجي، به اهتمام منوچهر ستوده، چ 2،
ترجمه و نشر كتاب، تهران 1355 .
-59 نزهت القلوب: حمدالله مستوفي، به اتمام گاي ليسترانج، ليدن 1915 .
-60 نقاوه الآثار في ذكر الخيار: محمود بن هدايت الله افوشته اي نطنزي، به اهتمام احسان
اشراقي، ترجمه و نشر كتاب ، تهران، 1350 .
-61 يادبودهاي سفارت استانبول: خان ملك ساساني، چ 2، انتشارات بابك، تهران 1354 .
-62 يادداشتهاي چاپ نشده، حسن تاج بخش، حدود 5000 صفحه.
 
بالا