الاغ باسواد تیمور لنگ

attachment.php

روزی تیمور لنگ پادشاه وقت، از زبل خان دعوت کرد که برای دیدار از اصطبل دربار به قصر برود. زبل خان هم با دل و جان دعوت امیر را پذیرفت و همراه او وارد اصطبل شد. زبل خان که از علاقه شدید تیمور لنگ به حیواناتش خبر داشت، برای جلب رضایت خاطرش مدام از اسب‏ها و الاغ‏هایی که می‏دید، تعریف و تمجید می‏کرد.امیر تیمور الاغ سفیدی را به زبل خان نشان داد و گفت که آن را به تازگی خریده است زبل خان با دیدن الاغ گفت: «به به! چه حیوان زیبایی! به نظر من این الاغ از هوش سرشاری برخوردار است و شرط می‏بندم که استعداد خواندن کتاب را هم دارد.»امیر به محض شنیدن این حرف گفت: «من به تو یک ماه فرصت می‏دهم تا الاغ مرا با سواد کنی!»زبل خان که می‏دانست اگر نتواند دستور امیر را عملی کند چه بلایی بر سرش خواهد آمد، در دل هزار بار بر خودش نفرین کرد که چرا بی‏موقع و نسنجیده حرف زده است.خلاصه زبل خان با دنیایی از غم و اندوه افسار الاغ را در دست گرفت و حیوان را برای آموزش، با خود به خانه برد.بعد از گذشت یک ماه، امیر دستور داد به دنبال زبل خان و الاغ بروند.زبل خان در حالی که یکی کتاب بزرگ در دست داشت، همراه الاغ وارد قصر شد و به ملاقات پادشاه رفت. او کتاب را جلوی حیوان روی زمین گذاشت و الاغ با هیجان زیاد به وسیله زبانش صفحات کتاب را ورق زد؛ اما وقتی کتاب به نیمه رسید، با عصبانیت عقب رفت و شروع به عرعر کردن نمود.امیر تیمور که از دیدن این صحنه به شدت خنده‏‏اش گرفته بود، از زبل خان پرسید: «با چه کلکی توانستی این کار را به الاغ یاد بدهی؟!»زبل خان که از ترس داشت سکته می‏کرد، نفس عمیقی کشید و گفت: «جناب امیر، من بعد از کلی فکر کردن، تصمیم گرفتم در روز اول کمی یونجه بین صفحات اول و دوم کتاب بریزم؛ جوری که حیوان برای خوردن یونجه‏ها مجبور شود با زبانش صفحه اول را ورق بزند.روز دوم یونجه‏ها را از بین صفحات دوم و سوم ریختم و الاغ باید دو صفحه را ورق می‏زد و همین‏طور... الی آخر. الان هم او به این خاطر عصبانی شد که دید هر چه قدر ورق می‏زند، حتی از یک برگ یونجه هم خبری نیست!»
 

پیوست ها

  • olagh_0_67647.jpg
    olagh_0_67647.jpg
    41.8 کیلوبایت · بازدیدها: 0
لطفا به تاپیک "داستانهای اسبی کودکانه" منتقل شود
 
آخرین ویرایش:
بالا