استفاده ابزاري از اسب پادشاه!

ناشناس

Active member
سلطان دو نفر را به مرگ محكوم كرد . يكي از آنها كه ميدانست سلطان تا چه اندازه به اسب او علاقه دارد پيشنهاد كرد كه اگر او بخشوده شود و به زندگي بازگردد ،در مدت يك سال پرواز را به اسب خود بياموزد .

سلطان كه تنها سواركار پرواز در آسمان را در مقابل خود مي ديديد ، موافقت كرد . زنداني ديگر نگاهي ناباورانه به دوست خود انداخت و گفت : نمي داني كه اسبها پرواز نمي كنند ؟ چرا چنين پيشنهاد احمقانه اي كردي ؟ تو فقط مرگ خودت را مدتي به تعويق مي اندازي

زنداني اول گفت : چنين نيست . من با اين پيشنهاد چهار فرصت پيش روي خود دارد :

1- شايد سلطان در اين يك سال بميرد

2- ممكن است من در اين مدت بميرم

3- ممكن است اسب من بميرد

4-ممكن است من بتوانم به اسب پرواز بياموزم !
 

ناشناس

Active member
سلطان سنجر در ميدان به بازي چوگان مشغول بود از اسب به زمين خورد و به سختي مجروح شد. معزّي كه همراه سلطان بود گفت:



شاها ادبي كـــن فلك بد خـــو را كو زخـــم رســـانيد رخ نيكــــو را

گر گوي خطا كــــرد به چوگانش زن ور اسب خطا كرد به من بخش او را



شاه متبسّم شد و اسب خود را به او بخشید.
 

ناشناس

Active member
چند قرن پيش ، در اثر يك جنگ ، سرنوشت يك ايالت و مردم آن تغيير كرد . اين ايالت ارتش بسيار خوبي داشت كه سربازان آن از ساز و برگ نظامي فراوان برخوردار بودند . روز نبرد ، پادشاه ايالت مزبور به شدت به دشمنانش يورش برد ، اما ناگهان اسبش سكندري خورد . معلوم شد كه نعل اسب از جا درآمده است . پادشاه از روي اسب سقوط كرد . سربازان پادشاه پا به فرار گذاشتند و در نهايت جنگ را باختند . پادشاه دشمن دلايل پيروزي غير منتظره اش را ارزيابي كرد و به اين نتيجه رسيد كه اسب پادشاه رقيب از جوشن و زين برگ عالي برخوردار بود اما يك نعل ضعيف كه كهنه و فرسوده شده بود ، سرنوشت جنگ را تغيير داد . پادشاه به اين نتيجه رسيد كه استحكام هر زنجير به قدر ضعيفترين حلقه ي آن زنجير است
 
بالا