اسب سکه ای

ناشناس

Active member
صدای صدای فریاد بچه ای در فضا می پیچد
در حالیکه کت بابا را می کشد ،بابا بابا من این اسب را می خواهم
بچه اشک در چشمانش جمع شده قبلاً بابا برایش بستنی خریده ،اما بچه با دیدن اسب سکه ای تنها به سوار شدن روی اسب سفید براق که چشمان آبی نقاشی شده اش و زین قرمز ش جلب توجه می کند فکر می کند .
بابا یک سکه ۵تومانی در صندوق کنار اسب آهنی می اندازد و کودک را روی اسب سوار می کند .
اسب با یک موزیک فانتزی شروع به جلو و عقب رفتن می کند .
اسب سکه ای با خود فکر می کند چقدر خوشبخت است که سواری بر روی او نشسته و آن بچه با شور و شوقی زیاد فریاد می زند و می گوید تندتر تندتر
این ماجرا تا ۳ دقیقه بعد هم طول می کشد اما کم کم اسب آرام و آرامتر به جلو عقب می رود و در آخر می ایستد
باران شروع به باریدن می کند مردم به دنبال سر پناه به زیر سایبان بالای سر اسب سکه ای هجوم می آورند
بچه ها سر و صدای زیادی راه انداخته اند دوباره سکه - حرکت خنده موزیک ایست ......
قند در دل اسب سکه ای آب می شود با صدای ممتد خنده ها می خنددو همراه بچه ها بالا و پایین می رفت و با خود می گفت مگر هیچ اسبی به خوشبختی من پیدا می شود
اما آنروز بعد از اینکه خورشید به مردم شهر خندید و باران به پایان رسید دیگر بچه ای روی اسب سکه ای ننشست همه به خانه های خودشان رفتند .
تا اینکه ولوله ای بر پا شد یک اسب وحشی کهر، بدونه زین از باغ وحش شهر فرار کرده بود .
اسب وحشی در حالیکه از کنار اسب سکه اای می گذشت در چشمان او نگاهی کرد و شیهه ای کشید یالهایش را به باد داد و از شهر فرار کرد
اسب سکه ای فکر می کرد مگر می شود بدونه زین بود
مگر میشود از شهر بیرون رفت
چرا این اسب موزیک نداشت
چرا هیچکس سوار او نبود و هزاران چرای دیگر .....
از آن روز به بعد دیگر هر وقت باران می بارید اسب سکه ای در خیال خود اسب تیز پایی بود که یالهایش را به باد می داد وبدونه سوار در دشتها و جنگلها با گله های اسب می تازید .
* نه دل در دست دلداری گرفتار
نه سر در کوچه باغی بر سر دار
از این بیهوده گشتن ها چه حاصل
پیاده می شوم دنیا نگه دار .
* نه از پیله اوهام نه از بیضه تقدیر
اینجا تنها زمزمه هجرتی غریب
تداوم اراده خاموش آدمیست.
 
بالا