از بهترینهای زندگیم :)

shabdiz

Member
من هیچوقت اسبی نداشتم، ولی از روزی که یادم میاد عاشق اسبا بودم سعی کردم در موردشون بدونم(هارد کامپیوتر من دیدن داره) .

یکی از بهترینهای زندگیم

تو دوران دانشجویی من و دوستام یه روز تو خیابون به یه تابلو برخوردیم که نوشته بود به طرف باغ خان با بچه ها بر آن شدیم بریم ببینیم کجاست ،چطوره. خلاصه شش نفری چپیدیم تو ماشین و رفتیم. این راننده هی میرفت و میرفت از این و اون تو مسیر میپرسید. بلاخره از چند کیلومتری شهر سر در آوردیم و رسیدیم به یه باغ بزرگ که از بس کسی توش نبود آدم هول برش میداشت بلاخره یه آدم پیدا شد و ما بلیطی تهیه کردیم رفتیم داخله باغ .کسل کننده بود واقعا، همه داشتیم به خودمون لعنت میفرستادیم که...

Wow یه مرد همراه اسبش به اضافه یه دونه گوسفندش صاف صاف میومدن طرف ما .رفقا که از ترس همگی عقب کشیدن و من درست تو مسیراسب، نیشم تا بنا گوش باز شده بود و مثل آدمایی که مسخ شده بودن همینطور نگاه میکردم و ایستاده بودم تا جایی که اسبه دید من کم نیاوردم اون ایستاد.
همراه صاحب اسب با بچه ها رفتیم جایی که اسب رو نگه میداشتن این گوسفنده با نمک بود به اسبه عادت کرده بود عینه جوجه اردک دنبال اسبه اینور اونور میرف . من اونقدر خوشحال بودم که از صاحب اسب غشو گرفتم اسب رو غشو کردم و تمام لباسم پر از موی اسب شد، بعد صاحب اسبه به ما خرما و پولکی داد که بدیم به اسب و وصف نشدنی بود حال من وقتی که اون اسب از کف دستم غذا میخورد. البته خوشیم کامل نشد چون اسب ماه آینده زایمان میکرد و نمیشد روش زین گذاشت ،ولی اون اسب اون بعد ازظهر کسل کننده رو برای من بهترین روز زندگیم کرد.

وقتی چیزی رو دوست دارید در موردش بدونید حتی اگه نداشته باشید ،روزی که داشته باشید می دونید باید چکار کنید(اینو برای دوستانی میگم که اسب ندارن)
 
شما الان سواری هم میکنیدیا فقط درباره اسب مطالعه می کنید؟
اگر جواب مثبته,کجا وتو چه رشته ای؟
 

shabdiz

Member
نه اینجا که باشگاهی نیست ، تو دوران دانشجویی خواستم برم باشگاه به علت فضای دیکتاتوری حاکم بر دانشگاه (رئیس دانشگاه افکار پوسیده ای داشت ) ما فقط 3 ساعت در روز و از یه ساعت مشخصی مرخصی داشتیم و چون مسیر دور بود عملا امکانش نبود. :'(
هیچوقت اون زن احمق رو نمی بخشم!
دونستن دربارش هم کیف میده حالا شاید نه به اندازه سواری .
 
shabdiz گفت:
نه اینجا که باشگاهی نیست ، تو دوران دانشجویی خواستم برم باشگاه به علت فضای دیکتاتوری حاکم بر دانشگاه (رئیس دانشگاه افکار پوسیده ای داشت ) ما فقط 3 ساعت در روز و از یه ساعت مشخصی مرخصی داشتیم و چون مسیر دور بود عملا امکانش نبود. :'(
هیچوقت اون زن احمق رو نمی بخشم!
دونستن دربارش هم کیف میده حالا شاید نه به اندازه سواری .
مگه کجا زندگی میکنید؟
یعنی یه روز هم نمیشد برای علاقتون جیم بزنید؟ ???
 

shabdiz

Member
باورتون میشه اگه بگم هر بار خواستم برم یه بامبولی دراومد و نشد ،ضمنا از قوانین دانشگاه این بود ،هر یک ربع تاخیر برابر با یک هفته ممنوع الخروجی ، دفترچه ورود وخروجی داشتیم ،ساعت میزدن خلاصه یادم نیارید، گوانتانامویی بود. :(
چندبارم خواستیم وقتی من از خونه میام بریم که اونم هربار هماهنگ نشد با دوستان.
 
حالا اونجا که زندگی می کنید چطور؟
آیا اسبی وجود نداره که بتونید از نزدیک باهاش سرو کله بزنید؟
ببخشید که اینها رو می پرسم ولی یه حسی تو نوشته اول بود که کنجکاوی من رو تحریک میکنه؟ البته نه در مورد شخص شما ؟بلکه فضا وفرهنگ سوارکاری واسب در ایران؟واصلا" چطور شد که به اسب علاقه مند شدید؟!
 

shabdiz

Member
oliveira گفت:
حالا اونجا که زندگی می کنید چطور؟
اسب بودنش که هست اتفاقا کم نیستن آدمایی که اسب دارن ولی خب ماله من که نیست ،جای هم نیست که بشه با یه اسب سرو کله زد .

oliveira گفت:
فضا وفرهنگ سوارکاری واسب در ایران؟واصلا" چطور شد که به اسب علاقه مند شدید؟!

با این موافقم ،مادر خود بنده اوایل که رفتم دانشگاه و بعد سودای رفتن به باشگاه به کله من زد برای رسیدن به عشق بچگیم مخالفت شدید نمودن که بچه، دختر رو چه به این کارا و البته بیشتر حرف سر افتادن از اسب بود .فکر کنم اصلا برای همین جور نشد من برم، مادر من هی دعا میخوندن من از خر شیطون بیام پایین (چون کلا چموشم)، اسبا رو از بچگی دوست داشتم.
یه فیلم بود نمیدونم کسی یادش هست یا نه اصلا اسمش یادم نمیاد ،ماجراش رو هم یادم نیست، فقط یه صحنه ته ذهنم مونده از بچگی، اسب با سوارش میرن تو دریا همین ازش یادم مونده فکر کنم اون استارتش بود.
 

sohrab

Active member
shabdiz گفت:
یه فیلم بود نمیدونم کسی یادش هست یا نه اصلا اسمش یادم نمیاد ،ماجراش رو هم یادم نیست، فقط یه صحنه ته ذهنم مونده از بچگی، اسب با سوارش میرن تو دریا همین ازش یادم مونده فکر کنم اون استارتش بود.

همون "سیلاس" با اسب سیاهش "طوفان"؟
 

reihaneh

Member
shabdiz گفت:
از قوانین دانشگاه این بود ،هر یک ربع تاخیر برابر با یک هفته ممنوع الخروجی ، دفترچه ورود وخروجی داشتیم ،ساعت میزدن

چه رشته ای خوندین ؟!!! :eek: مطمئنین اسمش دانشگاه بود ، به نظرم بیشتر سرباز خونه بوده :(
 

narges

Member
چه جالب شبدیز جان نخندین لطفا اما من همیشه تصور می کردم شما اقا هستید حتی یک اسب به اسم شبدیز میشناسم هر وقت اسم شما رو توی سایت میدیدم تصویر مالک شبدیز جلوی چشمم میومد یک اقا اون هم با چه سیبیلی . :eek: گرچه میدونستم شما اون اقا نیستسن اما یک اقای دیگه و شاید مالک شبدیز دیگه .
این تاپیک و قسمت اول صحبت هاتون و خونده بودم و درکتون نکردم الان که فهمیدم خانم هستین به خوبی درکتون میکنم . امیدوارم روزی برسه که بتونید برای خودتون یک اسب داشته باشید و به ارزوتون برسید . :-*
 

shabdiz

Member
پاسخ : از بهترینهای زندگیم :)

سهراب گفت:
همون "سیلاس" با اسب سیاهش "طوفان"؟
مال خیلی وقت پیشه، یاد ندارم .همچین صحنه ای تو فیلم داشت؟ شایدم تو ضمیر ناخودآگاهمه همچین صحنه ای چون هرچی فکر میکنم چیزه دیگه ای یادم نمیاد.


reihaneh گفت:
چه رشته ای خوندین ؟!!! :eek: مطمئنین اسمش دانشگاه بود ، به نظرم بیشتر سرباز خونه بوده :(
کامپیوتر(دانشکده فنی وحرفه ای).رئیس محافظه کاری داشت و بزدل نسبت به مسئولیتش.یه چیزای دیگه هم بود نمیگم هم سیاسی میشه هم جاش نیست.

:D شما لطف دارید نرگس جان،ممنون.