مسابقه!

OJANG

Member
تاپایان آبان ماه یک خاطره شیرین و جالب حد اکثر در 6 سطر تعریف کنین با رای گیری همه به بهترین من یه جایزه میدم!
هر عضوی فقط یه خاطره
 

mahsima

Member
روز قبل مسابقه قهرمان استانی قزوین از خواهرم آنفولانزای نوع a (خوکی)گرفتم روز مسابقه با تب 38 درجه رفتم که بپرم وقتی رقبام فهمیدن مریضم ازم خواستن نپرم ولی من با پر رویی تمام رو اسب نشستمو آماده پرش شدم تو مانژ تمرین کاملا احساس کردم حال مساعدی ندارم ولی به رو خودم نیاوردم تو مسابقه اسبم یه جورایی پرواز میکرد دمش گرم ولی مانهء یکی مونده به آخرو که پریدم احساس کردم دیگه نمیتونم نفس بکشم بعد سرم گیج رفت و مانه آخر رو تار دیدم دیگه نتونستم سرعت و اسب و بسنجم اسب با سرعت زیاد به سمت مانه میرفت وقتی نفسم جا اومد یه گام به مانه داشتم و فهمیدم که اگر با همین زاویه بپرم خط پایان رد نمیتونم رد کنم ولی دیر شده بود و اسب پرید من که دیدم دارم خط پایان رو از دست میدم دو راه به ذهنم رسید یکی اینکه از همونجا با یه پیچ تند برم سمت خط پایان دومی اینکه برم جلو دور بزنم برگردم و خط پایان رو رد کنک که در این صورت چهار خطا برام به وجود میومد من راه اول رو انتخاب کردم اسب رو کشیدم سمت پایان ولی اسب که سرعتش زیاد بودنتونست بپیچه و من خودم تنهایی خط پایان رو رد کردم و رو زمین یه غلط حسابی زدم.
نتیجهء اخلاقی: وقتی مریضی نپر.
 

mahsima

Member
خب اینم پایان آبان ماه کسی چیزی ننوشته جایزه ما رو بده بریم چه به موقع رسیدمو...;)
 

فربود

Active member
روز قبل مسابقه قهرمان استانی قزوین از خواهرم آنفولانزای نوع a (خوکی)گرفتم روز مسابقه با تب 38 درجه رفتم که بپرم وقتی رقبام فهمیدن مریضم ازم خواستن نپرم ولی من با پر رویی تمام رو اسب نشستمو آماده پرش شدم تو مانژ تمرین کاملا احساس کردم حال مساعدی ندارم ولی به رو خودم نیاوردم تو مسابقه اسبم یه جورایی پرواز میکرد دمش گرم ولی مانهء یکی مونده به آخرو که پریدم احساس کردم دیگه نمیتونم نفس بکشم بعد سرم گیج رفت و مانه آخر رو تار دیدم دیگه نتونستم سرعت و اسب و بسنجم اسب با سرعت زیاد به سمت مانه میرفت وقتی نفسم جا اومد یه گام به مانه داشتم و فهمیدم که اگر با همین زاویه بپرم خط پایان رد نمیتونم رد کنم ولی دیر شده بود و اسب پرید من که دیدم دارم خط پایان رو از دست میدم دو راه به ذهنم رسید یکی اینکه از همونجا با یه پیچ تند برم سمت خط پایان دومی اینکه برم جلو دور بزنم برگردم و خط پایان رو رد کنک که در این صورت چهار خطا برام به وجود میومد من راه اول رو انتخاب کردم اسب رو کشیدم سمت پایان ولی اسب که سرعتش زیاد بودنتونست بپیچه و من خودم تنهایی خط پایان رو رد کردم و رو زمین یه غلط حسابی زدم.
نتیجهء اخلاقی: وقتی مریضی نپر.
آخه دختر یکی نیست بهت بگه تو که مریضی چرا میخوای بپری ؟؟؟؟
واقعا که ....
امان از دست شما دختر ها . نمیدونم چی بگم :confused:
 
روز قبل مسابقه قهرمان استانی قزوین از خواهرم آنفولانزای نوع a (خوکی)گرفتم روز مسابقه با تب 38 درجه رفتم که بپرم وقتی رقبام فهمیدن مریضم ازم خواستن نپرم ولی من با پر رویی تمام رو اسب نشستمو آماده پرش شدم تو مانژ تمرین کاملا احساس کردم حال مساعدی ندارم ولی به رو خودم نیاوردم تو مسابقه اسبم یه جورایی پرواز میکرد دمش گرم ولی مانهء یکی مونده به آخرو که پریدم احساس کردم دیگه نمیتونم نفس بکشم بعد سرم گیج رفت و مانه آخر رو تار دیدم دیگه نتونستم سرعت و اسب و بسنجم اسب با سرعت زیاد به سمت مانه میرفت وقتی نفسم جا اومد یه گام به مانه داشتم و فهمیدم که اگر با همین زاویه بپرم خط پایان رد نمیتونم رد کنم ولی دیر شده بود و اسب پرید من که دیدم دارم خط پایان رو از دست میدم دو راه به ذهنم رسید یکی اینکه از همونجا با یه پیچ تند برم سمت خط پایان دومی اینکه برم جلو دور بزنم برگردم و خط پایان رو رد کنک که در این صورت چهار خطا برام به وجود میومد من راه اول رو انتخاب کردم اسب رو کشیدم سمت پایان ولی اسب که سرعتش زیاد بودنتونست بپیچه و من خودم تنهایی خط پایان رو رد کردم و رو زمین یه غلط حسابی زدم.
نتیجهء اخلاقی: وقتی مریضی نپر.

خدارو شکر باز خودت نتیجه اخلاقی‌ گرفتی‌!!!!!!!!
 
بالا